پول با تصاحب توانایی خرید هر چیز، با تصاحب توانایی تملک همه اشیاء، ابژه تصاحبی آشکار و معلوم است. جهان شمولی توانایی آن، همانا بیانگر حد قدرتی آن است. بنابراین پول همچون قادری مطلق عمل میکند. (مارکس، ۱۳۷۷)
۲-۱-۳-۴. از خود بیگانگی
مفهوم از خود بیگانگی در کانون تحلیل اقتصادی و اجتماعی مارکس قرار دارد. از نگاه مارکس عینیت بخشی کار همان ازخود بیگانگی است. (مارکس،۱۳۷۷)
به نظر مارکس تاریخ نوع بشر جنبه ای دوگانه دارد، یعنی از یک سو تاریخ نظارت آفریننده انسان بر طبیعت است و از سوی دیگر تاریخ از خودبیگانگی هر چه بیشتر انسان است. از خود بیگانگی به وضعی اطلاق میشود که در آن انسانها تحت چیرگی خود آفریده شان قرار میگیرند و این نیروها به عنوان قدرتهای بیگانه در برابرشان میایستند.
به عقیده مارکس همه نهادهای عمده جامعه سرمایهداری از دین و دولت گرفته تا اقتصاد ، دچار از خودبیگانگی هستند. وانگهی این جنبههای گوناگون از خود بیگانگی وابسته به یکدیگرند. پس انسان در همه نهادهایی که گرفتارشان شده است با از خود بیگانگی روبرو است. اما به نظر مارکس از خود بیگانگی در عرصه کار از همه بیشتر اهمیت دارد، زیرا انسان به عقیده او گذشته از هر چیز دیگر یک انسان سازنده است. به خلاف صورتهای دیگر از خود بیگانگی، از خود بیگانگی اقتصادی نه تنها بر اذهان انسانها بلکه در فعالیتهای روزانهشان نیز رخ می نماید. از خود بیگانگی مذهبی تنها در عرصه آگاهی و در زندگی درونی انسان رخ میدهد، اما از خود بیگانگی اقتصادی به زندگی واقعی وابسته است و از همین روی بر هر دو جنبه زندگی تأثیر میگذارد. (همان منبع)
«مارکس چهار نوع از خودبیگانگی را به شرح زیر مشخص میسازد:
الف) بیگانگی از محصول کار: کارگر به تولید محصول میپردازد، اما اختیار یا کنترلی بر استفاده و تملک آتی آن ندارد.
ب) بیگانگی از فرایند انجام کار: به نظر مارکس ما انسانها جهانی را آفریدهایم که به سادگی از آن سر در نمیآوریم، ما در جهان خود بیگانهایم. در واقع در اثر تقسیم کار، فرد تا سطح انجام یک وظیفه بسیار تکراری و خستهکننده، با کمتر درکی از جایگاهش در کل فرایند تولید، تنزل مییابد.
ج) بیگانگی از خود: باعث تبدیل شدن انسان به ماشینی میشود که کاری تکراری را انجام میدهد و این امر باعث بیگانه شدن ما از وجود نوعیمان میشود. در این خصوص مارکس بحثی را در ارتباط با ماهیت انسان مطرح میکند. در بحث از وجه ممیزه انسان، مارکس علاقهای به ویژگیهای زیست شناختی وی ندارد. او کار ـ فعالیت مولد اجتماعی ـ را وجه مشخصه انسان میداند. مارکس میگوید انسان توانایی تولید آزادانه را دارد، به این معنا که میتواند مطابق با اراده و آگاهی خود به روشهای پیچیده و پیشبینی نشدهای تولید کند. اما کارگر به جای ابراز گوهر وجودی خود در تولید، به روشی مکانیکی و تکراری تولید میکند و این نه لذتبخش که نوعی شکنجه است. دومین جنبه وجودی انسان آن است که موجودی اجتماعی است و این به نوع چهارم از خود بیگانگی مرتبط میشود که سرانجام، انسان از خود بیگانه از اجتماع بشری و از هستی نوعیاش نیز بیگانه میشود.
د) بیگانگی از دیگران: به نظر مارکس به جای اینکه خود را به عنوان اعضای پروژهای وسیع، در نظر بگیریم به مثابه کسانی که کار میکنیم تا پول درآوریم در نظر میگیریم. به باور وی، ما به ندرت از خود میپرسیم، چه کسی از چیزهایی که ما میسازیم، استفاده میکند یا اینکه چگونه چیزهایی را که خریدهایم به وجود آمدهاند.» (ولف، ۱۳۸۵، ۳۹)
انسانی که در برابر خودش قرار میگیرد، در برابر انسان های دیگر نیز قرار میگیرد. هر آنچه که در مورد رابطه انسان با کارش، محصول کارش و با خودش صدق دارد، در مورد رابطهاش با انسانهای دیگر نیز مصداق پیدا میکند. هر انسانی از دیگران بیگانه است و هر یک از دیگران نیز به همین شکل از زندگی بشری بیگانه است. اصطلاح از خود بیگانگی را در نوشتههای بعدی مارکس، بویژه در سرمایه نمایان است. مارکس در مفهوم بت انگاری کالاها که برای تحلیل اقتصادی او جنبهای کانونی دارد، بارها اصطلاح از خود بیگانگی را به کار بسته بود. کالاها محصولات کار از خود بیگانه انسان و تجلیات تبلور یافته همین کار هستند که همچون هیولایی برای آفرینندگانش چیره گشتهاند.
×××××××
واقعیت این است که مارکس این ادعا را دارد که بورژوازی به دلیل روابط ذاتاً رقابت آمیز میان تولیدکنندگان و سرمایهداری نمیتواند به یک آگاهی فراگیر نسبت به منافع جمعیاش برسد. مارکس میگوید:« هر انسانی ضمن دنبال کردن منافع شخصیاش هم به تسهیل کارکرد ضروری رژیم و هم به نابودی آن کمک میکند.» وی معتقد است که خود همین نفع شخصی در میان سرمایهداران، نابود کننده نفع طبقاتی عام آنهاست و به نابودی نهایی سرمایهداری به دست خود سرمایهداران خواهد انجامید. سرمایهداران که ملزم به رقابت در بازارند در پایگاه ساختاری خاصی قرار دارند که به آنها اجازه نمیدهد که پیگیرانه به دنبال منافع مشترکشان باشند.
مارکس گرچه این واقعیت را پذیرفته بود که برای سرمایهداران نیز ممکن است که منافع شخصیشان را فراگذرند، اما باز بر این اندیشه بود که این امکان تنها در عرصه های سیاسی و عقیدتی وجود دارد و نه در صحنه اقتصادی. سرمایهداران با آنکه به خاطر رقابت اقتصادی از همدیگر جدا هستند، اما باز یک ایدئولوژی توجیه کننده و نیز نظام سلطهای را پروراندهاند که در خدمت منافع همگانیشان به کار میروند. دولت صورتی است که افراد طبقه حاکم در قالب آن منافع مشترکشان را بیان میدارند. افکار طبقه حاکم، همان افکار حاکم بر جامعه هستند. پس قدرت سیاسی و ایدئولوژی برای سرمایهداران همان کارهایی را انجام میدهند که آگاهی طبقاتی برای طبقه کارگر. اما این قرینه تنها جنبه ظاهری دارد. به نظر مارکس عرصه اقتصادی همیشه قلمرو تعیین کننده و سرنوشت ساز است که در آن بورژوازی همیشه قربانی همان رقابتی میشود که در ذات شیوه وجود اقتصادی سرمایه داری نهفته است. سرمایهداری میتواند نوعی آگاهی را بپروراند اما این آگاهی همیشه یک آگاهی دروغین است.
یعنی آگاهیای که نمیتواند از وجود ریشه گرفته در شیوه تولید رقابت آمیزش فراتر رود. از این رو بورژوازی نه به عنوان یک طبقه، نه دولت بورژوازی و نه ایدئولوژی بورژوازی میتواند در خدمت فراگذشتن از نفع شخصی در جهان بورژوایی به درستی به کار آید. هر گاه که شرایط اقتصادی آماده شود و طبقه کارگر همبستگی یابد و به منافع مشترک خود آگاه شود و با نظام فکری شایستهای برانگیخته شود و با دشمنان نامتحدش رو به رو شود، حاکمیت بورژوازی راهی به جز نابودی ندارد. همین که کارگران آگاه شوند که از فراگرد تولید بیگانهاند، آهنگ سپری شدن عصر سرمایهداری به صدا درخواهد آمد.
۲-۲. نظرات نئومارکسیستها (مکتب فرانکفورت) در نقد نظام سرمایهداری
(با تأکید بر دیدگاههای تئودور آدرنو، ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین، هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس)
مکتب فرانکفورت نامی است که بر گروهی از دانشمندان آلمانی اطلاق میشود که در اوایل دهه ۱۹۲۰ در انجمن پژوهش های اجتماعی فرانکفورت شروع به همکاری کردند. اعضای این گروه با ظهور نازیسم از فرانکفورت به سایر کشورهای اروپایی و عمدتآ ایالات متحده مهاجرت کردند. (احمدى، ۱۳۷۶)
شاید بتوان نقطه کانونی تفکرات این دسته از اندیشمندان را رویکرد انتقادی آنان نسبت به عقلانیت رسمی شده مدرن و دغدغه نسبت به آن دسته از ارزش های انسانی دانست که تحت سیطره پوزیتیویسم در محاق رفته است. به اعتقاد مکتب فرانکفورت، پوزیتیویسم به عقلانیت ابزاری دامن زده است. عقلانیتی که در آن وسایل تبدیل به هدف شده اند. عقلانیتی که در آن نگاه ارزشی به نگاهی عملگرایانه و سودجویانه بدل گشته است. عقلانیتی که در آن ارزش علم به ایجاد شناخت نیست بلکه ارزش علم به تولید نتایج سودمند مادی و اقتصادی تقلیل یافته است. ارزش انسان نه به آگاهی و تعالی او بلکه به میزان منفعتی است که ایجاد می کند.
مخالفت آنها با پوزیتیویسم نشانگر رویکرد انتقادی و ارزشی آنان نسبت به مسائل است. همچنین انتقادات شدید آنان به نظام سرمایه داری و تلاش آنان برای اصلاح نظریه کلاسیک مارکسیستی که البته با نگاهی انتقادی به آن نیز همراه بود، آنان را در زمره نئومارکسیستها قرار می دهد و رویکرد آنان نسبت به روشنگری و مدرنیته نیز شاید این گروه را در جایگاه اولین متفکران پست مدرن قرار دهد.
تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، دو تن از متفکران بزرگ این گروه در کتابی که مشترکا منتشر کردند یعنی «دیالکتیک روشنگری» ، نشان میدهند که پروژه روشنگری به بنبست رسیده است چرا که روشنگری، قرار بود برای بشر آزادی به ارمغان بیاورد و مشوق تفکر انتقادی باشد در حالی که به عکس منجر به پوزیتیویسم و سرمایه داری و بوروکراسی دست و پاگیر شده است. (همان منبع)
۲-۲-۱. صنعت فرهنگ؛ عامل تحمیق تودهها
آدورنو و هورکهایمر در پی اثبات این دیدگاه هستند که قوت سرمایه داری تنها به حوزه تولید مربوط نمی شود بلکه سرمایه داری با در اختیار گرفتن حوزه فرهنگ بقای خود را تضمین کرده است. در واقع قدرت اساسی سرمایه داری از مقوله فرهنگ ناشی می شود. (آدورنو و هورکهایمر،۱۳۸۳ )
این دیدگاه مانند مارکس به تضادهای درونی نظام سرمایه داری اذعان دارد ولی مانند مارکس، سرمایه داری را آنچنان بی ثبات و بحران زده نمی پندارد؛ چرا که معتقد است نظام سرمایه داری با ایجاد سطح رفاه بالاتر و رواج مصرف گرایی و ایجاد سازوکارهایی برای کنترل اجتماعی، به واسطه رسانه ها و کالاهای مصرفی خود را همچنان استوار نگاه داشته است. اگر مارکس از خود بیگانگی را در تولید جستجو می کرد، دیدگاه صنعت فرهنگ این مقوله را در امر “مصرف” جستجو می کند. دامن زدن به مصرف گرایی مردم را از توجه به نیازهای واقعی شان باز می دارد و نیازهای واقعی و اصیل انسانی را به نیازهایی کوچک تقلیل می دهد.
آدورنو و هورکهایمر “صنعت فرهنگ” را برای اشاره به صنایعی به کار می برند که با تولید انبوه کالاهای فرهنگی سر و کار دارند و به دنبال برجسته کردن این حقیقت هستند که از بعضی جنبه های کلیدی این صنایع تفاوتی با سایر حوزه های تولید انبوه که کالا را برای مصرف انبوه تولید می کنند، ندارند. صنعت فرهنگی به کالایی شدن فزاینده صور فرهنگی منجر می شود و تاکید ویژه شان بر نقش ایدئولوژی در این فرایند عظیم است که اکنون از آن با عنوان عقلانی کردن جامعه یاد می شود. آنها فرهنگ توده را اصلی ترین محصول «صنعت فرهنگ» می دانند. فرهنگ توده آمیخته منحطی از سرگرمی و تبلیغات تجاری است و باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شی وار می شود که مانع رشد تخیل انسان و باعث سرکوب استعداد انقلابی انسان و آسیب پذیری او در برابر استثمار دیکتاتورها و عوام فریبان است. مردم در بند نیازهایی خواهند شد که خود ساخته اند. در بند آرزوهایی خواهند بود که به نیازهای انسانی آنها بی ربط و نامربوط خواهد بود. این انسان ها هستند که مستعمره کمپانی ها و شرکت های اقتصادی بزرگ می شوند و در آن صورت هیچ راه برون رفت و برگشتی وجود ندارد.(همان منبع)
آدورنو در نوشته هایش نشان می دهد که چگونه کالاهای مصرفی و از جمله کالاهای فرهنگی مانند موسیقی عامه، توده ها را در کودکی و دوران قبل از بلوغ نگاه می دارد. به زعم او استاندارد شدن و هم شکل شدن کالاهای مصرفی مروج همرنگ شدن با جماعت و در نتیجه کور کردن تفکر انتقادی است. البته وی معتقد است که در این گونه کالاها نوعی فردیت کاذب نیز تعبیه می شود تا افراد احساس کنند که کالای منحصر به فردی را مصرف می کنند. به طور مثال همه انواع موسیقی های پاپ تفاوت های چندانی با هم ندارند و در فرم و محتوا مانند هم هستند و تفاوت های کوچکی آنها را از هم متمایز می کند.
آدورنو و هورکهایمر در مقاله ای تحت عنوان “صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب انبوه” چنین می نویسند: «تحت سلطه نظام صنعت فرهنگی، همگان در نظامی متشکل از کلیساها، کلوپ ها، کانون های حرفه ای و … محصور می شوند که مجموعاً سازنده حساس ترین ابزار کنترل اجتماعی هستند… این واقعیتی است که صنعت فرهنگی استبداد تن را به حال خود رها می کند و حمله را متوجه روح یا جان افراد می کند. فرمانروا دیگر نمی گوید: باید همچون من فکر کنی یا بمیری. او می گوید، آزادی تا همچون من فکر نکنی، زندگی، اموال و همه چیزت از آن تو باقی ماند، ولی از امروز به بعد در میان ما فردی بیگانه خواهی بود.» (آدورنو و هورکهایمر ،۱۳۸۰ )
۲-۲-۲. ارتباطات نوین، عامل فریب فرد در جامعه سرمایهداری
نظریات ارتباطی مکتب فرانکفورت نیز با آرای آدورنو و هورکهایمر آغاز می شود. آنها در مقاله ای که تحت عنوان «صنایع فرهنگی و فرهنگ توده» منتشر کردند، این گونه به مسأله پرداخته اند که صنایع فرهنگی بخش جدیدی از صنعت موسسات اطلاع رسانی مانند رادیو، مطبوعات و سینماست که برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع به کار می افتد. در نتیجه این صنایع فرهنگی باعث تولید تخدیر کننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تر تجاری و سازگاری سیاسی است. به عبارتی، در حقیقت فرهنگ توده ای حاصل فرهنگ منفعل و اسیر کننده است.
از نظر آدورنو و هورکهایمر، دنیای امروز و دنیای آینده یک دنیای کاملاً کنترل شده است و آزادی حقیقی انسان در پرتو این جهان و در اثر توسعه عقلانیت، لطمه دیده است. در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی یابد، مگر در روندی تاریخی که با زوال فردیت همراه است. این زوال باعث یکسان سازی آگاهی و شعور انسانی از طریق ارتباطات هدایت شده، نادیده گرفتن خصلت و کیفیت فرد در جریان تحول شکل های تولید و دگرگونی در ساخت روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن یکسان انسان ها، می شود. (آدورنو و هورکهایمر،۱۳۸۳ )
آنها معتقدند که در جهان تحت سلطه بورکراتیک، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانایی های رهایی بخش خود را از دست داده است. یعنی برای فرد هیچ هویتی قایل نیست و در جایی دیگر می گویند: تا زمانی که تاریخ جهان به شیوه عقلانی و منطقی خود تداوم می یابد، نمی تواند سرشت راستین انسان را محقق سازد. یعنی نظام سلطه در جهان معاصر حتی امید به اتوپیا و اندیشه آزادی را هم از بین برده است. که در این ارتباط آدرنو می گوید: گریز تنها راه انسان آگاه است تا به آزادی و رهایی از سلطه دست پیدا کند.
آدورنو و هورکهایمر، صنعت فرهنگ را به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف کرده و می گویند که در عصر سرمایه داری متأخر، تلفیق فرهنگ با سرگرمی و بازی، فرهنگ توده ای منحطی را بوجود آورده است. مصرف کنندگان صنعت فرهنگی چاره ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیت محسوس، چیزی نمی بینند. کارکرد اصلی صنعت فرهنگی، در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با ساخت سلطه موجود است. جامعه ای که در چنبر صنعت فرهنگی در غلتیده باشد، هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست می دهد. (آدورنو و هورکهایمر ، ۱۳۸۳ )
در حقیقت نظریات آدورنو و هورکهایمر بیشتر بر ساختار تکنولوژیک فرهنگ جوامع صنعتی و نقش سلطه گرایانه آن در خلق افکار عمومی مبتنی است. آنها معتقدند که در ارتباطات نوین جهانی، کارکرد پنهان وسایل ارتباط جمعی، فریب انسان در جامعه مدرن است. آنها بر تبلیغات در صنعت فرهنگ تأکید داشته و برآنند که اوج تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرف کنندگان احساس نمایند که مجبور به خرید و مصرف فرآورده های این صنعت هستند، حتی اگر این اجبار از جانب خودشان باشد. هورکهایمر و آدرنو در انتقاد از صنایع فرهنگی براین باورند که ساختارهای بوروکراتیک و عقلانی شبکه های ارتباط جمعی فرهنگ نوین، انسان مدرن را کنترل می کنند و فرهنگی را بوجود می آورند که غیر خودجوش، هدایت شده و مصنوعی است نه یک فرهنگ ذاتی و واقعی. بدین معنا که آنها نگران دروغین بودن این فرهنگ هستند. مکتب فرانکفورت این فرهنگ را “فرهنگ بسته بندی شده توده گیر” می داند که توسط رسانه های جمعی منتشر می شوند و از طرف دیگر از تأثیر سرکوبگری و بی حس کنندگی این فرهنگ بر مردم هراسانند.
بنابراین بنیانگذاران این نظریه معتقد بودند که ظهور فرهنگ توده ناشی از تولید انبوه صنایع فرهنگی توسط سرمایه داری انحصارگرا بود و در نتیجه سرمایه داری با توسعه مصرف زدگی، لذات کوتاه مدت و افسانه بی طبقه بودن جامعه، موفق شد فرهنگ خود را بفروشد.
۲-۲-۳. نابودی خلاقیتهای ذهنی و تولید نیازهای کاذب
والتر بنیامین از دیگر اندیشمندان مکتب فرانکفورت، استاندارد شدن و مشابه شدن کالاها را به نحو دیگری توصیف می کند. بنیامین در مقاله ای با عنوان «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی» نشان می دهد که محصولات و صنایع دستی انسانی در دوره ما قبل سرمایه داری ناشی از خلاقیت های انسانی است و واجد معنا، قداست و اصالت است ولی کالاهای تولید انبوه شده نظام سرمایه داری این هاله هنری و پر رمز و راز را نابود می کند. برای روشن شدن این موضوع می توانیم به تفاوت دو نوع فرش دستباف و ماشینی توجه کنیم تا بفهمیم که فناوری، چگونه هاله های قدسی و هنری را از محصولات معاصر ما زدوده است و آنها را مبدل به کالاهایی پیش پا افتاده و استاندارد کرده است که به صورت جمعی مصرف می شوند و ثمره مصرف جمعی هم از بین رفتن خلاقیت های ذهنی و نابود شدن تفکر انتقادی است.» (احمدى، ۱۳۷۶)
ترویج مصرف گرایی آن هم از نوع کالاهای مصرفی استاندارد شده در نگاه آدرنو، باعث فراموشی نیازهای واقعی و اصیل انسانی و تقلیل یافتن آنها به نیازهایی مبتذل و کودکانه می شود. به طور مثال نیاز بشر به آزادی تبدیل می شود به آزادی در انتخاب کالاهای مصرفی و یا انتخاب میان دو حزب سیاسی که تفاوت چندانی با هم ندارند. آدرنو که خود موسیقیدان بود با واکاوی موسیقی عامه نشان می دهد که چه طور این موسیقی رفتار انسان ها را کودکانه و منفعل می کند. موسیقی عامه، انسان را به فکر فرو نمی برد. به همین دلیل است که در حالت های بی توجهی نیز می توان به آنها گوش کرد و گاهی هم که انسان متوجه سختی ها و نارضایتی های ناشی از ساختار نظام سرمایه داری می شود، موسیقی ها و فیلم های عامه با دلداری دادن، نقش تسکین دهنده و سازگار کننده را ایفا می کنند. بدین ترتیب مصرف این کالاهای فرهنگی، تفکر انسانی را به یک تعطیلات دائمی فرو می برد. تولید این نیازهای کاذب نیز وظیفه صنعت فرهنگ است. آدرنو معتقد است که جامعه به کمک صنایع فرهنگی نمی گذارد، انسانها، جهان دیگری جز آنچه که هست، برای خود متصور شوند. در هم ریختگی شعور به مرحله ای رسیده است که دیگر به زحمت می توان انسانها را نسبت به این وضعیت آگاه کرد. به نظر می رسد که منظور آدرنو این است که جهان نوین به آخرین مرحله خود رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چندان کامل شده که دیگر نیازی به عمل رهبران نیست. این نظارت در همه ابعاد فرهنگی نفوذ کرده است و از آن مهمتر، محور فکری کنشگران گشته است، یعنی کنشگران به نفع ساختار اجتماعی گسترده تر، خودشان را وسیله تسلط بر خودشان قرار داده اند و از آنجا که تصور می شود دیگر زیانی به شخص نمی رساند و او را از خود بیگانه نمی سازد، غالباً چنین می نماید که جهان همان است که بایستی باشد و دیگر برای کنشگران روشن نیست که جهان به چه چیزی باید شبیه باشد. (همان منبع)
۲-۲-۴. انقلاب روشنفکران و دانشجویان در مقابل سرمایهداری
مکتب فرانکفورت از خود بیگانگی مارکس را از حوزه تولید به حوزه مصرف می کشاند و همچنین درصدد است تا نشان دهد که مردم با مصرف کالاهای فرهنگی نظام سرمایه چنان تحمیق شده اند که نمی توانند به این سادگی ها متوجه وضعیت بغرنج زندگی خود شوند و شاید به همین دلیل است که هربرت مارکوزه، از دیگر اعضای فرانکفورت، “نیروی فعال برای انقلاب” و اصلاح وضعیت را نه در میان کارگران بلکه در میان “روشنفکران و دانشجویانی” جستجو می کند که با آگاهی از این وضعیت بر علیه سرنوشتی که سرمایه داری برایشان رقم زده است، قیام کنند. (مارکوزه و دیگران، ۱۳۸۴)
۲-۲-۵. تولید نیازهای کاذب توسط دستگاههای ایدئولوژیک نظام سرمایهداری
نظریات سیاسی مارکوزه در مکتب فرانکفورت وارد حوزه سیاست شد و موجب جنبش های سیاسی دانشجویی شد. نقطه عزیمت اندیشه مارکوزه تصویر در دو سطح از حیات اجتماعی به شیوه هگلی است. یکی در سطح خواست های کاذب و دیگری در سطح علایق و آگاهی راستین تاریخی. به نظر مارکوزه سوسیالیسم در واقع نظریه ای درباره خواست های راستین بشری به عنوان نیروی حرکت بخش تاریخ است که در مقابل جهان علایق گذرا و روزمره ایدئولوژی های ناشی از آن قرار می گیرد.
از دیدگاه مارکوزه جهان بدون علایق و خواست های راستین، جهانی تک بعدی است که در آن تنها خواست های پیش پا افتاده و علایق گذرا مورد توجه قرار می گیرد. هربرت مارکوزه با دو مفهوم «انسان تک ساحتی» و «فرهنگ بسته بندی شده» به انتقاد از وضعیت موجود آگاهی بخشی وسایل جدید ارتباط جمعی پرداخت. او معتقد بود که در شرایط سلطه جهانی، دانش و آگاهی به وسیله نظام اجتماعی جذب می شود و از آغاز به وسیله آن شکل و رنگ می گیرد. بنابراین آنچه نمود پیدا می کند، انطباق و هماهنگی نیست بلکه تقلید و یک نوع یکسان و متحد الشکل شدن فرد با جامعه است که در نتیجه نه تنها آگاهی فرد بلکه تمامی میراثهای فرهنگی و معنوی گذشته انسان و شیوه های سخن گفتن و اندیشیدن او نیز صورتی یکسان و یکپارچه می یابد. (مارکوزه و دیگران، ۱۳۸۴)
مارکوزه در کتاب «انسان تک ساحتی» چنین می گوید: جامعه مصرفی و رفاهی معاصر با برآوردن نیازها و خواست های کاذب و تحمیل شده بر افراد، مانع نقد و انتقاد میشود و محیطی توتالیتر را از لحاظ فکری و ارزشی ایجاد می کند. به این ترتیب اندیشه و رفتار تک ساحتی پدید می آید. یکی از پدیده های مهم که باعث به وجود آمدن رفتار تک ساحتی می شود، وسایل ارتباط جمعی و صنایع سرگرم کننده و وقت پرکن و همچنین آموزش و پرورشی است که خلاقیت و اندیشه فردی را از میان می برد. پیامد چنین وضعی از نظر مارکوزه، سیاست زدایی جامعه و حذف مسایل سیاسی و اخلاقی از زندگی اجتماعی است. (مارکوزه،۱۳۵۹)
بنابراین، در چنین جامعه ای، افکار عمومی و رسانه های گروهی ابزارهای ایجاد چنین فضایی هستند که در این نظام سلطه همه گیر، طبعاً نمی توان باز هم این توهم را در سر پروراند که طبقه کارگر، طبقه ای انقلابی است. سعادت و رفاه و شادی موجود به هر حال کاذب و آزادی واقعی را به همراه نیاورده است و تنها به عنوان زائده اقتصاد و دولت سرمایه داری تحقق یافته است.
در مفهوم «فرهنگ بسته بندی شده»، مارکوزه بر نقش تشدید کننده رسانه های جمعی و غرق شدن سنت های فرهنگی طبقات پایین جامعه در فرهنگ بسته بندی شده، تأکید می کند. بر پایه این نظر، وسایل ارتباط جمعی نوین، در پاسخ به ضرورت های تبلیغات و افزایش مصرف شکل گرفته اند و نوعی از آگاهی کاذب به وجود می آورند. در این وضعیت مردم، منافع واقعی خود را درک نکرده و به نظم اجتماعی یکپارچه، سرکوبگر و نالایق خو می گیرند.همچنان که قبلاً اشاره شد مارکوزه باتفکیک خواست های راستین بشر از خواستهای کاذب، نقش وسایل ارتباط جمعی را پس زدن خواست های راستین به ضمیر ناخودآگاه و دامن زدن به خواست های کاذب است. (همان منبع)
در این راستا مارکوزه میان «بود و نمود»، «حقیقت و واقعیت» و «ذات و ظاهر» تمایز قایل میشود و معتقد است وظیفه فلسفه نقد «نمود» و «واقعیت» یا «امربالفعل» در پرتو «بود»، «حقیقت» یا «امربالقوه»، با ابزار عقل میباشد. مارکوزه در این راستا به انتقاد از پوزیتیویسم و پدیدارشناسی میپردازد و معتقد است پوزیتیویسم بود را به نمود و حقیقت را به واقعیت تقلیل میدهد و از این رو علوم انسانی را به علوم طبیعی تحویل میکند و راه نقد، پالایش و رهایی را مسدود می کند.مارکوزه بر اساس تفکیک بود و نمود، میان علایق و آگاهی راستین بشری و علایق و آگاهی کاذب بشری تمایز قایل میشود.
علایق و آگاهی راستین برخاسته از بود، حقیقت و ذات اشیاء و امور است و در ناخودآگاه انسان جای دارد که با روش انتقادی باید به سطح خودآگاهی آورده شود. علایق کاذب، برخاسته از نمود و واقعیت و ظاهر اشیاء و امور است که توسط دستگاههای ایدئولوژیک نظام سرمایهداری بجای حقیقت و علایق راستین القا شدهاند.
۲-۲-۶. لزوم انقلاب در برابر سرمایه داری
مارکوزه معتقد است باید دست به انقلاب زد زیرا سرمایهداری اصلاحپذیر نیست، اما “فاعلانقلابی” دیگر چنانکه مارکس پیشبینی کرده بود کارگران نخواهند بود، بلکه دانشجویان، زنان و حاشیهنشینان اجتماعی- سیاسی فاعلان انقلابی امروز هستند. مارکوزه با این حکم تصریح میکند هر کشوری با توجه به شرایط انضمامی، باید فاعل انقلابی خودش را پیدا کند.
مارکوزه در مقام یک تاریخگرا معتقد است تاریخ، تاریخ لف و نشر آزادی و عقلانیت بشر است و جامعه را یک کلِ تجزیهناپذیر میانگارد و از اینرو بلحاظ فلسفی اصلاح در اندیشه وی ممتنع میشود و برای تغییر باید دست به انقلاب(مکانیسم گذار) زد. وی معتقد است نظام سرمایهداری باید اصلاح شود اما سرمایهداری اصلاحپذیر نیست و انقلاب مسیر ناگزیر اصلاح سرمایهداری است. (مارکوزه و دیگران، ۱۳۸۴)
مارکوزه البته با نقد سرمایهداری قصد بازگشت به گذشته را ندارد اما فروپاشی سرمایهداری را ملازم با ظهور سوسیالیسم نیز نمیداند. ولی بعد از فروپاشی نظام سلطه، زمینهای برای رهایی و بنای جامعهای آزاد فراهم میشود و البته مختصات سوسیالیسم نیز چندان مشخص نیست و در فرایند نقد میتوان آنرا ترسیم کرد. (همان منبع)
-به منظور بهبود حس عمقی و حس وضعیت گردن در افراد مبتلا به گردن درد، توصیه می شود مراکز درمانی توجه ویژه ای به این نوع تمرینات داشته باشند و از آنها در برنامه خود استفاده کنند.
-پیشنهادهایی برای تحقیقات آینده
- با توجه به تفاوت های ساختاری، آناتومیکی و تعادلی موجود میان زنان و مردان پیشنهاد می شود در تحقیقی مشابه، به مقایسه تأثیر این تمرینات بر تعادل پسران مبتلا به گردن درد غیراختصاصی پرداخته شود .
- تحقیقات مشابه بر روی گروه های سنی دیگر به دلیل اینکه گردن درد در بین اقشار مختلف جامعه مشکل شایعی است و شیوع آن با توجه به افزایش سن، افزایش می یابد، انجام گیرد .
منابع فارسی:
-احسانی فاطمه، مصلی نژاد زهرا.(۱۳۹۰) .شیوع گردن درد مزمن غیراختصاصی در کارمندان سازمان بهزیستی شهرستان سمنان، عوامل موثر و پیامدها.نشریه تخصصی فیزیوتراپی،دوره اول،شماره اول، ص ۲۲-۱۹٫
-آرامی جواهر، سلطانی اصغررضا، خلخالی زاویه مینو، رهنما لیلا. (۱۳۹۰). تاثیر دو روش تمرین درمانی حس عمقی و تحملی در بیماران با گردن درد غیراختصاصی.مجله دانشگاه علوم پزشکی بابل،دوره چهاردهم،شماره یک،صفحه ۸۴-۷۷٫
-آشتیانی احمدرضا، ابراهیمی اسماعیل، ترکمان گیتی، امیری محسن(۱۳۹۲). تاثیر تمرینات ثبات دهنده و ایزومتریک حداکثری بر درد، ترس از درد و حرکت و ناتوانی در بیماران گردن درد مزمن غیراختصاصی. نشریه تخصصی فیزیوتراپی، دوره سوم، شماره دو
-افهمی نجمه (۱۳۸۹). مقایسه قدرت عضلات خم کننده سطحی و عمقی گردن در دختران دارای ناهنجاری سر به جلو و سالم. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده تربیت بدنی دانشگاه شهید باهنر کرمان، ص ۳۵-۱۵٫
-اکبری اصغر،غیاثی فاطمه،براهویی مریم،عرب کنگان محمدرضا(۱۳۸۸) . مقایسه اثربخشی تمرین های اختصاصی ثبات دهنده عضلات و تمرین های دینامیک در بهبود ناتوانی و درد مزمن گردن.مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی گرگان،دوره یازدهم،شماره چهارم،صفحات ۳۸- ۲۹٫
-امیری اریمی سمیه، سلطانی اصغر، سخایی یعقوب، خلخالی مینو، رهنما لیلا. (۱۳۹۱) بررسی قرینگی ابعاد عضله مولتی فیدوس گردن در زنان مبتلا به گردن درد مزمن غیراختصاصی یکطرفه و سالم توسط اولتراسونوگرافی. مجله علمی پژوهشی توانبخشی نوین دانشکده توانبخشی دانشگاه علوم پزشکی تهران دوره ۷ شماره ۱، ص۲۰ -۱۳٫
-باقری رسول، سرمدی علیرضا، داداشی لیلا. (۱۳۹۱). بررسی اثرات یادگیری سیستم تعادلی بایودکس هنگام ارزیابی تکلیف پوسچرال در آزمون های مکرر. کومش- جلد ۱۳ ، شماره ۳ . صفحه۳۶۰- ۳۵۸
-جلالی نرگس . (۱۳۹۲) . بررسی تاثیر ۸ هفته ورزش درمانی بر کنترل قامت کودکان بیش فعال (ADHD). پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه شهید باهنر کرمان، دانشکده تربیت بدنی و علوم ورزشی.
-جوانشیر خدابخش ، محسنی محمدعلی، امیری محسن، سلطانی اصغر رضا، رهگذر مهدی. (۱۳۸۹). مقایسه ابعاد عضله Longus Colli به وسیله اولتراسونوگرافی در بیماران مبتلا به درد مزمن گردن غیراختصاصی و افراد سالم. مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی گرگان ، دوره ۱۲ ، شماره ۱، صفحات ۳۳ تا ۳۷٫
-حسینی رقیه. (۱۳۹۰) تاثیر و ماندگاری یک دوره تمرین ثبات مرکزی بر تعادل ایستا و پویای دختران نوجوان با تاکید بر تیپ بدنی. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد تهران. ص ۱۰-۵ .
-حصاری امین. (۱۳۸۷). اثر یک دوره برنامه تمرینی ثبات مرکزی بر تعادل ناشنوایان، پایان نامه کارشناسی ارشد ، دانشگاه گیلان، دانشکده تربیت بدنی.
-خدابخشی محمود ، هاشمی سیدعلی اکبر ، ابراهیمی احمد ، کوشکی حسن .(۱۳۹۱) تأثیر ۸ هفته تمرینات با تخته تعادل بر تعادل پویای فوتبالیست های جوان.پژوهش در علوم زیستی. صفحات۱۱ -۱٫
-دبیدی روشن ، ولی اله .( ۱۳۸۱ ). ساختار و عملکرد دستگاه عضلانی اسکلتی ، واتکینز، جیمز ، امید دانش .
-زمانی جابر. (۱۳۸۹). مقایسه تاثیر ۸ هفته تمرینات پلیومتریک ، تعادلی و ترکیبی بر حس عمقی مفصل زانو و تعادل ایستا. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه اصفهان، ص ۱۵-۲
-سلیمی مهدی، احمدی امیر، معروفی نادر.(۱۳۹۲). بررسی فعالیت عضلات سطحی گردن حین حرکات سریع اندام فوقانی در بیماران مبتلا به گردن درد غیر اختصاصی مزمن و گروه کنترل. مجله علمی پژوهشی توانبخشی نوین دانشکده توانبخشی دانشگاه علوم پزشکی تهران دوره ۷ شماره ۱ ص۶۱ -۵۵٫
-صالحی سولماز، هدایتی رزیتا، بختیاری امیر هوشنگ، سنجری محمدعلی، قربانی راهب.(۱۳۹۲). بررسی مقایسه ای تاثیر تمرینات ثباتی و کششی-تقویتی بر شاخص های تعادلی در افرادی با وضعیت جلو آمده سر.توانبخشی،دوره چهاردهم،شماره اول.
-طاهری حسین. (۱۳۸۹). تاثیر ۸ هفته تمرین درمانی منتخب و برنامه خود درمانی با بروشور بر میزان درد و ناتوانی مزمن گردن کاربران یارانه. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه اصفهان،ص ۱۶۴-۱۶۲٫
-علیزاده محمدحسین، قیطاسی(۱۳۹۱). مفاهیم بنیادی حرکات اصلاحی.
-قادری فریبا.(۱۳۸۹). مقایسه الگوی فعالیت عضلات کمربند شانه ای در افراد مبتلا به گردن درد مزمن و افراد سالم. رساله دکتری دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
- قاسمی وحید ، رجبی رضا ، علیزاده محمدحسین ، دشتی کمیل.(۱۳۹۰). مقایسۀ تعادل پویا در مردان دارای کف پای متفاوت. طب ورزشی _ ، شماره ۶ ص : ۲۰-۵
-معروفی نادر، احمدی امیر، موسوی خطر سیده رقیه.(۱۳۹۰). مقایسه فعالیت عضلات گردن بین افراد سالم و بیماران گردن درد مزمن بااستفاده از الکترومیوگرافی.مجله دانشگاه علوم پزشکی مازندران،دوره بیست و یکم،شماره۸۵، ص۴۴- ۳۸
-موسوی سیدخلیل، عنوانی وحید، صادقی حیدر (۱۳۹۰) . تاثیر خستگی عضلات اندام تحتانی بر تعادل ورزشکاران نخبه جوان. مجله علمی پژوهشی توانبخشی نوین دانشکده توانبخشی دانشگاه علوم پزشکی تهران دوره ۷ شماره ۲٫
منابع لاتین:
-Beinert Konstantin, Taube Wolfgang. (2013). The Effect of balance training on cervical sensorimotor function and neck pain. Journal of Motor Behavior 45(3): 271-278.
-Bronfort Gert, Evans Roni, Nelson Brian, Aker Peter.(2001) A Randomized Clinical Trial of Exercise and Spinal Manipulation for Patients With Chronic Neck Pain. SPINE Volume 26, Number 7, pp 788–۷۹۹٫
عباسمیرزا ۱۱۲
امیرکبیر ۱۱۳
سپهسالار ۱۱۵
امینالدوله ۱۱۶
جمعبندی ۱۱۸
گفتار سوم: تکوین گفتمان ناسیونالیسم ۱۱۹
مقدمه ۱۱۹
حاملان ناسیونالیسم ۱۲۰
میرزا ملکم خان ناظمالدوله ۱۲۰
میرزا فتحعلی آخوندزاده ۱۲۷
میرزا آقاخان کرمانی ۱۳۴
جمعبندی ۱۳۸
فصل پنجم: منازعههای گفتمانی عصر مشروطه
و شکلگیری گفتمانی نو ۱۴۱
گفتار اول: منازعههای گفتمانی در عصر مشروطه ۱۴۲
پیدایش گفتمان مشروطیت ۱۴۲
منازعات گفتمانی ۱۴۵
الف- گفتمان تجدد ۱۴۷
- عناصر گفتمان تجدد ۱۴۷
١- مشروطه گرائی ۱۴۸
۲- ناسیونالیسم باستانگرا ۱۴۹
۳- سکولاریسم ۱۴۹
ب- گفتمان مشروعه ۱۵۰
- عناصر گفتمان مشروعه ۱۵۲
۱- قانون و قانونگذاری ۱۵۳
۲- بحث آزادی و برابری ۱۵۳
۳- شوراء و رأی اکثریت ۱۵۴
۴- نظام سیاسی مطلوب ۱۵۵
ج- گفتمان عدالت خواهان مشروطهطلب ۱۵۶
سرانجام مشروطه ۱۵۹
نتیجهگیری ۱۶۳
گفتار دوم: تکوین گفتمان ناسیونالیسم در عصر پهلوی ۱۶۵
زمینه های شکل گیری گفتمانی جدید ۱۶۵
۱- تجدد گرایی ۱۶۷
۲- دیکتاتور مصلح (تجددگرائی آمرانه) ۱۶۹
۳- ناسیونالیسم و وحدت ملی ۱۷۱
برآمدن گفتمان پهلویسم ۱۷۴
گفتمان ناسیونالیستی در دوره رضاشاه ۱۷۵
۱- وحدت و یگانگی ملی ۱۷۶
۲- باستان گرایی ۱۷۶
۳- تعلق به وطن (وطن پرستی) ۱۷۷
سخن پایانی ۱۷۹
منابع مآخذ ۱۸۲
مقدمه
سیر تحولات جامعه ایرانی با آنچه در غرب رخ داده بسیار متفاوت است در نتیجه، مجموعه تحولاتی که در غرب باعث شکل گیری ناسیونالیسم شد، دارای تفاوتی بنیادین از نظر ماهیت و منشاء با تحولاتی بود که در ایران با حصول انقلاب مشروطیت جنبه عینی به خود گرفت. جامعهی ایرانی در آستانه مشروطیت با مسائلی در عرصه های مختلف حیات خود (اقتصادی- سیاسی- اجتماعی) روبه رو بود که ماهیت آنها متفاوت از مسائلی بود که جامعه اروپایی طی قرون مذکور با آن مواجه شد. و این تحولات منجر به ظهور اروپا با سیمای عصر مدرن گردید- بحران سیاسی در اروپا که خود را در چالش قدرت دولت با قدرت روحانی پاپ و نهایتاً تلاقی جامعه مدنی اروپا با قدرت سلطنت مطلقه نشان داد، با بحران های سیاسی موجود در ایران متفاوت بود و حتی نفس چالش قدرت دولت با قدرت روحانی و نتیجه حاصل از آن نیز در ایران اساساً با آنچه در غرب رخ داد تفاوت داشت.
تحولات صورت گرفته در حوزۀ اقتصاد اروپا هم که در نهایت منجر به شکل گیری طبقه جدید بورژوازی شد و این طبقه نقش بسیار مهمی در تاریخ، فرهنگ و اقتصاد غرب بازی کرد در ایران رخ نداد و به نظر برخی از اندیشمندان حوزۀ مطالعات ایران، سخن به میان آوردن از طبقه ای خاص در دوران قدیم ایران بسیار سخت است. به هر حال تحولات صورت گرفته در اروپا منجر به گسترش سطح آگاهی عمومی و آموزش و تأثیر آن در فرایند آگاهی جوامع گردید. اما در مورد ایران باید گفت که چالشهای جامعه ایرانی زمانی شکل گرفت که ایران به طور ناخواسته و به اجبار به عرصه رقابتهای جهانی کشیده شد و ضعف آن در مواجه با نیروهای بیگانه نمود یافت و همچنین خود آگاهی ایرانیان به ضعف خود نیز در پی این مواجهه آغاز شد. بنابراین در تحولات ایران صرف نظر از عواملی درونی، شرایط و اقتضائات بیرونی که حاصل دنیای عصر مدرن بود، تأثیر بسزایی داشت.
قدرت قاجاریه در طول قرن ۱۹ هم از سوی نیروهای خارجی و هم از سوی نیروهای داخلی ضربه پذیر گشته بود، نیروهای خارجی که عمده ترین آنها روس و انگلیس بودند، وابستگی و شرایط نیمه استعماری را به دولت ایران تحمیل کرده بودند و با انعقاد قراردادهای یک جانبه و سنگین، اراضی وسیعی از خاک ایران را جدا کرده بودند و به این ترتیب ضربه مهلکی بر اعتبار ملی ایرانیان وارد آمده بود و اینها همه حاصل تماس با غرب بود، در جهانی که دولتهای غربی آهنگ توسعه و پیشرفت خود را به شدت سرعت بخشیده بودند، ایرانیان شاهد ضعف و در حاشیه رقابت جهانی ماندن کشور خود بودند. در بعد داخلی نیز عصیان و خودسری قبایل و ایلات، حکام ولایات، آشوبهای مرزی و… منجر به افزایش هرج و مرج و ناامنی در داخل کشور می شد. از همین رو و در پی این تحولات در ایران نیروهایی شکل گرفتند که خواستار اصلاح شیوۀ حکومت قاجارها بودند. مهم ترین این نیروها یکی روحانیون بودند که علی رغم سازش اولیه با حکومت قاجارها، کمکم متقاعد شدند که سیاست های دولت عامل تضعیف جامعه اسلامی و مسلمانان در برابر کفار است. در گزارش های انگلیسیان آمده است:
«ملایان متعصب همه جا علیه کفار به مسلمانان وعظ می کنند و می گویند که تجارت، معدن، بانک، جاده، دخانیات را به اروپائیان فروخته اند چه دیدی که کشتزارهای غلّه و زنان، مسلمان را هم ببرند» (آدمیت، ۱۳۵۵، ۲۸)
گروه دیگری که خواهان تغییر در وضع موجود بودند، افرادی بودند که به انحاء مختلف با اندیشههای غربی آشنا شده بودند و به ساخت، نهادها و اساساً اندیشهی مسلّط برقدرت سیاسی معترض بودند، ورود اندیشه های جدید از جمله ناسیونالیسم نیز توسط همین گروه انجام گرفت، این گروه به واسطه آشنایی با اندیشه های غربی و وارد کردن آنها به جامعه خواستار ایجاد اصلاحاتی در ساختار حکومت بودند و استبداد حکومت را به نقد می کشیدند از نظر اینها شیوۀ استبدادی، حکومت کارکرد خود را از دست داده بود.
بنابراین لزوم اصلاح و حتی تحدید آن ضروری به نظر می رسید. پس جنبش مشروطیت در واقع پاسخی بود که از سوی جامعه ایران به تمامی بحران های موجود در ساخت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی داده شد. و مفاهیم ناسیونالیستی نوین نیز در گفتمان مشروطیت تولد و رشد یافتند.
قابل ذکر است که در دورۀ پیش از مشروطه واژۀ ملت دارای مفهومی دینی بود و متضمن هیچ رابطه سیاسی با دولت نبود و تنها واژۀ «رعیت» بیان کنندۀ نوعی رابطه سیاسی با دولت بود و البته این نوع رابطه هم از نوع رابطه حاکم و محکوم بود، اما در عصر مشروطه و تحت تأثیر عناصر گفتمان تجدد مفاهیم سنتی به چالش کشیده شدند و مفاهیمی چون قانون، دموکراسی، آزادی، ملت و ناسیونالیسم رواج یافتند.
«با انقلاب مشروطه تلاش شد که یک دولت- ملت تأسیس شود و رابطه شاه- رعیت به رابطه دولت- شهروند تبدیل شود و این در بعد داخلی بود و در بعد خارجی نیز سعی شد تا کشوری با سرزمین مشخص، مرزهای معین وجود داشته باشد که دولت آن نماینده ملت و پاسبان تمامیت ارضی آن سرزمین باشد (آشوری، ۱۳۷۶: ۱۸۷)
ناسیونالیسم در این دوره با اندیشه دموکراسی و آزادی خواهی پیوند محکمی دارد طرفداران این نحله فکری به دنبال آن بودند که با ایجاد مؤسسات جدید و کوتاه کردن دست استبداد و استعمار کشوری قوی پدید آورند که بتواند در مقابل همسایگان قدرتمندش ایستادگی کند و موجبات رفاه مملکت را فراهم آورد. جنبش مشروطه خواهی در ایران امیدها و آرزوهایی را برانگیخت که اکثر آنان هیچ گاه برآورده نشدند در این رساله ما دلایل ناکامی گفتمان مشروطه را ذیل منازعات گفتمانی صورت گرفته در آن عصر توضیح داده ایم. همچنین عاملی دیگری که به شکست مشروطیت کمک کرد، مداخلات خارجی بود و این مداخلات به مثابه آخرین تیر به پیکر بی جان مشروطه عمل کرد.
به دنبال شرایط شکل گرفته در دوران بعد از مشروطه (تهدید استقلال ملی، بروز جنبش های اجتماعی، و شیوع شورش و هرج و مرج در سراسر کشور و مشکلات و تنگناهای اقتصادی و….)، گفتمان جدیدی در عرصه اجتماع و سیاست ایران ظهور کرد. روشنفکران این دوره که یا از فعالین پیشین مشروطه بودند یا محصلین و ایرانیان ساکن در غرب، دیگر امیدی به اصلاحات تدریجی و ساخت دموکراتیک و ترویج آزادی های اساسی نداشتند و به نظر ایشان جاذبه های دموکراسی در برابر واقعیت های خشن جامعه عقب ماندۀ ایران رنگ می باخت. و تحولات سیاسی- اجتماعی جامعه ایران، دال هائی چون استقلال، امنیت، لزوم وحدت ملی و لزوم تمرکز قدرت را در گفتمان روشنفکران ایرانی بعد از جنگ جهانی برجسته می کرد. بدین ترتیب رضاخان با تکیه بر گفتمان جدید روشنفکران و متأثر از عقب ماندگی و معضلات کشور و اعتقادات شخصی ناسیونالیسم را محور حرکت های خود در ایران قرار داد. فوران در مورد رضاخان می نویسد:
ژان پل سارتر معتقد است: «کسی که سخن میگوید، در آن سوی کلمات، نزدیک مصداق کلمه است و شاعر در این سو؛ کلمات برای متکلّم، اهلی و رامند و برای شاعر، وحشی و خودسر. کلمات در نظر متکلّم، قراردادهایی سودمند و ابزارهایی مستعملاند که کمکم سائیده میشوند و چون دیگر به کار نیایند، به دورشان میافکند. در نظر شاعر، کلمات، اشیاء طبیعیاند که چون گیاه و درخت، به حکم طبیعت، بر روی زمین میرویند و میبالند» (سارتر، ۱۳۵۲: ۱۸).
شاعر در ابتدای برخورد با اشیا به جای اینکه چیزها را با نامشان بشناسد، به شناختی مستقیم از آنها دست مییابد و سپس به سوی دستهای دیگر از اشیاء که همان الفاظ است روی میآورد؛ آنها را لمس میکند، حس میکند و سرانجام کشف میکند که میان آنها با زمین، آسمان، آب و همهی اشیاء آفریده و حادث، پیوندی هست و از طریق این دریافت، به «تصویری لفظی» دست مییابد.
شعر در حقیقت از چگونگی به کارگیری و روباط بین واژه ها، پدید میآید. شاعر از شکل تا صوت و آوایی که یک کلمه در خود دارد و تأثیری که بعد از خواندنش به جا میگذارد، مد نظر قرار میدهد و در نوع روابط واژه ها با هم، درنگ میکند.
«ویکتور شکلوفسکی» از نظریهپردازان صورتگرا، به این اعتقاد داشت که «شاعر، تصویر را نمیآفرید؛ بلکه آن را مییابد و آن را از زبان معمول و معیار، به دست میآورد» (علوی مقدّم، ۱۳۷۷: ۲۳).
اگر بپذیریم که شعر برخلاف بسیاری از هنرها مانند نقاشی، خطّاطی، تئاتر و … براساس مختصات شنیداری (و نه مختصّات دیداری) به مخاطب عرضه و لذّت ناشی از ابتداییترین تأثیر آن، از طریق حسّ شنوایی حاصل میشود، حفظ نظم و ضرباهنگ کلمات (به عنوان یکی از ویژگیهای بیرونی شعر) ضروری مینماید.
به عقیدهی رومن یاکوبسن «خواننده شعر، در هنگام خواندن اثر به صورتی زنده، دو قسم آگاهی را تجربه میکند: قواعد سنّتی حاکم بر شعر و نوآوری هنری به هیأت تخطّی از این قواعد. یاکوبسن تصریح میکند که «نوآوری را دقیقاً در تقابل با زمینهی سنّت میتوان درک کرد» (اسکولز، ۱۳۷۹: ۱۳۱).
در زبان شاعرانه، با نوآوری روبهروییم. نوآوری شاعر، در زبانیست که به کار میگیرد، نه در تصویرهایی که ترسیم و ارائه میکند. در حقیقت، آنچه در این شعر اهمیّت دارد، نیز همین دگرگونی در کاربرد زبان است. آنچه شاعران را از یکدیگر متمایز میکند. شیوهی بیان، کاربرد ویژهی زبان و عناصر زبانی و تمهیدات و شگردهای کلامی است؛ برهمین اساس «ویکترو شکلوفسکی» اعتقاد داشت که: «شاعر، تصویر را نمیآفریند؛ بلکه آن را مییابد و آن را از زبان معمول و معیار به دست میآورد» (علوی مقدّم، ۱۳۷۷: ۳۳).
اهمیّت شاعر و شعر در این نیست که «چه» میگوید، بلکه در این است که اندیشهاش را چگونه بیان میکند. اینکه چگونه از ابزارهای زبان استفاده و به تولید مفاهیم وتصاویر شعری به شکلی نو بپردازد و بپردازد و اعتیاد ذهنی مخاطب را در مقایسهی مفاهیم، تصاویر، ساختهای شعری و هنری تولید شده و پیش ساخته با اثر جدید، دچار شگفتی و حتّی اختلال کند.
۲-۳-۱ تعریف شعر از دیدگاههای مختلف
شعر دفاع مقدس در ایران، آمیختهای از عشق، عرفان و حماسه است که شاعر در اثر خود، مضامینی چون وطندوستی و ایثار، غیرت ملی، توکل، یقین، وصال، لقاء الله، تجلی و قرب به خداوند و… را مطرح میکند.
۲-۳-۲ قالبهای متداول شعر دفاع مقدس
جنبش اجتماعی مردم این مرز و بوم و شکوفایی آن با تکیه بر اصل مذهبی و اعتقادی و تأثیر آن بر اندیشه و ذهن شاعران، موجب پدید آمدن فضای تازهای در شعر دههی شصت شده است که از یک سو در حرکت اجتماعی مردم و از دیگر سو، در فرهنگ و باورداشت مردم این مرز و بوم ریشه دارد. شعریست که در آن، انقلاب درونی و بیرونی، توأمان و دوشادوش هم حرکت میکنند و زیر ساخت و روساخت در آن، با هم و در کنار هم به حرکت درآمده و در جستجوی قالب و ساختار خاصّ خود است. «شعر شعاری، در سیر رو به رشد خویش در سالهای ۶۴ به بعد شاهد حضور شعری تازه و موفق در عرصهی مطبوعات و سپس دفترها شعریست» (سنگری، ۱۳۸۰، ج ۲: ۵۸).
شاعران این دهه با توجّه به ذوق، سلیقه، دانش و بینش خود، در گزینش یکی از دو نوع قالب کهن و نو در پی بیان خاصّ خویش هستند. شاعر این دهه از یک سو، با شعر و بیان نویی که با افسانهی نیما در سال ۱۳۰۱ آغاز شده و از پیچ و خم و فراز و فرود چندین دههی خود گذشته روبهروست و از سوی دیگر، با شعر کهن و معمول در قرون متمادی این آب و خاک. از اینرو، شاعران این دهه برای بیان عواطف درونی خویش و در آفرینش شعری همسنگ با انقلاب گرانسنگ اجتماعی و فرهنگی خود، به یکی از رویّههای جاری شعر، یعنی شعر نو یا سنّتی روی میآورند. در بررسی شعر دههی شصت، با دو گونه شعر مشخص و متمایز روبهرو هستیم؛ نخست شعر سنّتی مانند قصیده، غزل، مثنوی، دوبیتی و رباعی. دوم شعر نیمایی و سپید.
۲-۳-۲-۱ قصیده
قصیده از کهنترین قالبهای شعر فارسیست که تا پیش از انقلاب، کاربردهای محدودی داشت و بیشتر در زمینهی مدح و وصف و ستایش یا در مرثیه و نیز گاهی با درونمایهی حکمی و اخلاقی سروده میشد و قصیدهای که در آن مخصوصاً به مسایل اجتماعی توجّه شده باشد، بسیار اندک بود. تنها در دورهی مشروطیت است که شاعرانی چون ملک الشعرای بهار در این قالب، شعر اجتماعی سرودهاند. پس از پیروزی انقلاب نیز برخی از شاعران؛ برای بیان عواطف و احساسات درونی دربارهی انقلاب، به قصیده روی آوردند.
۲-۳-۲-۲ غزل
غزل، رایجترین قالب شعر دههی شصت است. غزلی که گاه از نظر زبان و بیان، با زبان «غزل از یک سو در شعر کهن و به ویژه غزلهای عرفانی حافظ و مولانا و بیدل ریشه دارد و از طرفی با بهره گرفتن از ترکیبسازی شاعران نوپرداز، به ارائه بیان تصویری خاص پرداخته که در خور شعر زمانه است. از آنجا که غزل، بهترین قالب برای بیان عواطف درونی شاعر است، شاعران این دهه، بیش از هر دوره به غزلسرایی گرایش دارند و به همین دلیل میتوان غزل را رایجترین قالب دههی شصت نامید» (ترابی، ۱۳۷۵: ۲۱۹).
شاعران غزلسرا علاوه بر توجّه به نوگرایی و استفاده از امکانات زبان رایج در بین مردم و نیز زبان محاورهای، فضایی گسترده به غزل این دهه میبخشند و آن را برای بیان عواطف درونی و معنوی و نیز روح حماسی جاری در جامعه به کار میگیرند. در این دهه، در کنار غزلسرایان بزرگ و مشهوری چون محمد حسین شهریار، هوشنگ ابتهاج، مشفق کاشانی و حمید سبزواری، شاعران جوان دههی شصت دیده میشوند که چه در کتابهای چاپ شده و چه در شعرهایی که در مجلّهها و جُنگهای ادبی منتشر کردهاند، موفّق به عرضهی غزلهای خوب و زیبایی شدهاند. در این میان، برخی فقط غزلسرایند و بیشتر به قالبهای کهن و به ویژه غزل، به شعر نو نیمایی و حتّی شعر سپید گرایش دارند و آثار خوبی نیز در این زمینه سرودهاند. «سوگسرودهها از بهترین غزلهای جنگ هستند که در رثای شهدا سروده شدهاند. در اغلب این سوگ سرودهها «شهادت» به عنوان حماسهای با شکوه ظهور پیدا میکند و شهید نیز به جای محبوب غزلهای کهن مینشینند. این قبیل از اشعار از عاطفه سرشارند و لطافت خاصی دارند» (فیاض منش، ۱۳۸۱: ۱۲۰).
۲-۳-۲-۳ مثنوی
شاید بتوان یکی از پویاترین و زندهترین انواع شعر دههی شصت را در میان مثنویهای این دوره جست؛ مثنویهایی که گاه در شکلی ساده و روان بر زبان شاعر جاری شده و به دلیل همین سادگی ظاهری، گروهی را به دنبال خود کشیده است و گاه در شکلی خشن و استوار که به سبب صلابت و گیراییاش، شاعری سختکوش میطلبد. «راحتی ظاهری قالب مثنوی و آزادی شاعر در آن، به دلیل نبودن قید و بند زنجیرهای قافیهای که در قصیده و غزل وجود دارد، موجب شده تا با تمام استقبال شاعران از این قالب، کمتر شعری در قالب مثنوی موفق از آب درآید. با این همه، در ههی شصت نیز مثل دهههای پیشین، شاعرانی چند، کوشیدهاند تا عواطف درونی خود را در این قالب ارائه دهند ولی کمتر موفق شدهاند. در این دهه تنها «احمد عزیزی» و «علی معلّم» هستند که کاری در خور و بایسته، در قالب مثنوی عرضه کردهاند» (یوسفنژاد، ۱۳۸۸: ۷۳).
۲-۳-۲-۴ رباعی و دوبیتی
رباعی شعری است چهار مصراعی که بر وزن “لاحول و لاقوه الابالله” سروده می شود و یک قالب شعر ایرانی است. «رباع در لغت به معنی چهارگان است و هر چیز را که دارا ی چهار جزء باشد میتوان رباع گفت. رباعی (با ی نسبت) در ادبیات یعنی شعری که دارای چهار مصراع است. رباعی در ادب فارسی با اسمهای مختلفی آمده است از جمله: دوبیتی، ترانه، چاردانه، چارخانه بیت و…؛ نه تنها «دوبیتی» و «ترانه» به جای رباعی به کار رفتهاند بلکه مفهوم و محدوده این سه درهم تنیده، به طوری که مشخص کردن مرز دقیق هر یک و تعیین مصداقهای آنان در مواردی دشوار است. آن چنان که از منابع مختلف برمیآید، یکی از اسمهای رباعی، دو بیتی است، که به عربی رفته و «الدوبیت» گفته میشود، بدین ترتیب عربها از واژه فارسی «دو بیت» و ایرانیان از کلمه عربی «رباعی» استفاده میکنند» (شمیسا؛۱۳۷۴: ۱۴-۱۳).
در مورد تفاوت دوبیتی و رباعی گفتهاند: «دوبیتی همان رباعی است جز اینکه وزنش با وزن رباعی فرق دارد و غالباً بر وزن مفاعیلن مفاعیل است» (نشاط، ۱۳۶۱: ۱۵۴). به لحاظ محتوایی نیز بین دوبیتی و رباعی فرق گذاشتهاند: «دوبیتی متضمن مضامین غنایی است، عشق، عرفان، یاد دوست، گریه، سوز جدایی، درماندگی، داغ دل و…؛اما در قالب بسیاری از رباعیها، فلسفه و چون چرا و گاه شکّ فلسفی دیده میشود» (تاکی، ۱۳۸۱: ۷۹). شاعران با بهره گرفتن از قالبهای رباعی و دوبیتی به بیان مضامینی چون شهادت طلبی، شجاعت، شهید، دلتنگی و تحسّر برای شهیدان و … پرداختهاند.
۲-۳-۲-۵ چهارپاره
چهارپاره در واقع دوبیتیهایی پیوسته هستند که «به بیان حماسی و درشتناکی هماهنگ با تپشهای مردم به ویژه در عرصهی جنگ و دفاع از مرز و بوم و آرمانهای خویش میپردازد» (ترابی، ۱۳۷۵: ۲۲۹).
۲-۳-۲-۶ قالبهای نو
شعر نو از نظر قالب سه نوع است: ۱٫ شعرنیمایی ۲٫ شعر سپید ۳٫ موج نو
شعر نیمایی: علی اسفندیاری که در شعر فارسی با نام «نیما یوشیج» شناخته شده است، آغازگر راستین شعرنو است. به همین جهت شعرنو را شعرنیمایی نیز گفتهاند. او وزن و قافیه را حفظ کرد اما دست شاعر را در استفاده از آن باز گذاشت و بعد از تلاش و تجربههای شعری پراکنده در سال ۱۳۰۱ «افسانه» را منتشر کرد.
«در حوزه شکل و قالب، نیما محتوا را مقدم بر قالب دانست زیرا معتقد بود ذهن شاعر باید بر شکل تسلط داشته باشد نه اینکه شکل شعر، شاعر را مجبور به گفتن حرفهایی بکند که قصد آن را نداشته است. بنابراین قید تساوی طول مصراعها را برداشت. چون احتیاجی نمیدید شاعر با کلمات مصراع پر کن، مصراعی را مساوی مصراع دیگر کند. هر جا حرف تمام میشود، مصراع تمام است. نیما وزن و قافیه را برای شعر لازم و طبیعی میداند اما بر آن است که شکل ذهنی شعر باید صورت ظاهری آن را ایجاد کند. در نظر او شعر بی قافیه مثل آدم بی استخوان است. قافیه مقید به جمله و جمله در خدمت محتواست. هر جمله تازه، قافیه تازه و هر قافیه تازه، جای خود را میخواهد و نباید آن را در فواصل معین جا داد» (یاحقی؛ ۱۳۷۵: ۱۰۰). هر کلمهای میتواند در شعر جای گیرد به شرط اینکه با کلمات دیگر بیگانه نباشد. «هر کلمهای، حتی کلمات لهجههای مختلف همه میتوانند در شعر به کار روند. نیما واژههای مازندرانی زیادی را در شعرش بکار برده است. نیما و شاگردان موفق او از جمله «اخوان و شاملو» ترکیبات جدید بسیاری ساختند» (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۰: ۱۱۶).
شعر سپید: گونه ای از شعر نو فارسی است که در دهه سی شمسی و با مجموعهی هوای تازه از احمد شاملو ظهور پیدا کرد. تفاوت عمده این آثار با نمونه های قبلی شعر نو در فرم شعر بود. در این سبک عموماً وزن عروضی رعایت نشده ولی آهنگ و موسیقی جلوه دارد.
«پورنامداریان نیز به پارهای از رمزورازهای مـوسیقی شـعر شاملو اینگونه اشاره میکند: استفاده از مختصات نثر دورهء اول زبان فارسی، ضمیر مشترک «خود» و قید «هم»، تکرار حروف مشابه چه صامت و چه مصوت، آوردن کـلمات هـمقافیه و هـموزن در درون و در پایان مصاریع، تکرار یک کلمه، تقطیع شعر از نظر کتابت، که خواننده را وادار میکند تـا در خواندن رعایت قطع و وصل کلام را بکند، همچنین قراردادن کلمات هموزن یا بهنوعی رعایت قطع و وصل کلام را بکند، همچنین قراردادن کـلمات هـموزن یـا بهنوعی هماهنگ و همقافیه درجایی که توجه خواننده را جلب کند؛ و نکتهی بـعدی، چیدن عـبارات در شکلی که با ایجاد فضایی مناسب با موضوع در القای تصویر و عاطفه کمک کند. مورد اول مبهم است؛ یعنی معلوم نـیست کـه کـدامیک از مختصات نثر دورهء اول مورد نظر است. مرحوم بهار ویژگیهای نثر دورهی اول را ذکر کرده اسـت، ولی ایـن ویـژگیها موجد هیچ نوع موسیقی در کلام نمیشود، اگرچه گاهی برجستگیهای زبانی را درپی دارند؛ مثلا استفاده از کلمات آرکاییک از لحـاظ زبـانی در تـشخص شعر شاملو مورد توجه است. دربارهی مورد دوم هم پورنامداریان گفته است که با سکوت کـوتاهی بـعد از اینها و تکیهای که هنگام ادای آنها در کلام ایجاد میشود، موسیقی پدید میآید، اما در بسیاری جـاها نـه تـکیهای وجود دارد و نه مکثی» (دشتی آهنگر، ۱۳۸۸: ۱۲۸-۱۲۹).
شعر موج نو: این نوع شعر، نه تنها وزن عروضی ندارد، بلکه آهنگ و موسیقی آن حتی مانند شعر سپید هم آشکار نیست. در حقیقت منطق غیر نثری آن و تشبیهات و استعارات نوین آن یعنی مجموعاً زبان شعری، بدان آهنگی معنوی میبخشد که در نثر دیده نمیشود .
از ویژگیهای شعر موج نو میتوان به «کشف روابـط و مناسبات جدید و تجریدی میان اشیا و ایجاد تصاویر سوررئالیستی»، «استفاده از زبان پیـچیده و مبهم»، «گریز از وزن و قافیه و گرایش به زبان نثر»، «آشناییزدایی یا هنجارگریزی نحوی»، «تعهـّد گریزی و فردگرایی»، «بی توجـّهی به عنصر اندیشه، معنی و محتوا و گرایش به خیال، زبان و شـکل بـیان» و … را میتوان ذکر نمود (حسینپور، ۱۳۸۲: ۱۶۹-۱۷۷).
قالبهای شعر نو، دارای ویژگیهایی هستند که برخی از مضامین خاص را میتوان به راحتی با کمک آنها منتقل نمود. «از ویژگیهای اشعار نیمایی و سپید جنگ، استفاده از واژگان و تعبیرات مذهبی، رعایت ساختمان طبیعی کلام، استفاده از ضربالمثلها، به کار بردن ترکیبات زیبا و خوش نواختی چون سبز سرخ، مردان آفتاب و جبروت عشق است. شاعران جنگ با زبانی ساده و صمیمی وقایع جنگ را به تصویر کشیدهاند (فیاض منش، ۱۳۸۱: ۱۲۴).
۲-۳-۳ شعر بومی
شعر بومی شعری است که علاوه بر زبان و لهجهی بومی و محلی هر خطه، به آداب، رسوم و فرهنگ، زندگی و اندیشه ساکنان یک بخش جغرافیایی خاصی از کشور میپردازد.
به طور کلی شعر گیلان به دو شکل ارائه شده است:
الف. ترانهها :
در قالب دوبیتی گاهی سه بیتی در وزن هزج مسدس، یا ونهای نزدیک به وزن اصلی رایج در تمام گستره میهن پهناور ما سروده شده است (پرچمی، ۱۳۷۵: ۲۵).
ارزش این ترانهها تا به حدی است که منبع الهام بسیاری از آثار مشهور و پرآوازهی جهانیان در طول تاریخ و الگویی برای موسیقی دانان در آثار هنری آنان است. «بسیاری از نقاشان، هنرمندان، نویسندگان و حتی بیشتر فلاسفه تحت تأثیر مستقیم اینها قرار گرفتهاند. شعری پرشور گیراست که از این ترانهها نیرو و توان یافته باشد و داستانی دلانگیز که با روح این ترانهها در هم آمیخته باشند و چه بسا فلسفهها و مذاهبی در یک مملکت و در میان افراد یک ملت گسترش مییابد که از این خمیرمایه بیشتر گرفته باشد» (همایونی، ۱۳۷۹: ۲۳).
ب. سرودهها
سرودها که شامل سرود کشت و زرع – سرود بازی – سرود آیینی و سوگ سرود است در شکلهای مختلف گاهی دو سه بیت حتی در سرودهای نمایشی به سی چهل بیت میرسد (پرچمی، ۱۳۷۵: ۲۵).
بومی سرودها همچون دیگر انواع شعر عامه، از شاخصها و ویژگیهایی برخوردارند که آنها را برجسته و متمایز میسازد؛ البته گاهی خصلتها جنبه منفی داشته و موجب زوال آنها شده است. به نظر صادق هدایت این ترانهها خاصیت به خصوصی دارد که موسیقی علمی فاقد آن است «لطف و گیرندگی طبیعی در احساسات سادگی تشبیهات و طراوت شاعرانه و گاهی نیز مُهلم از افکار شاعرانهی حقیقتاً عالی میباشند که مقام جداگانه احراز مینمایند» (هدایت، ۱۳۸۱: ۲۰۲).
ج. ویژگیهای بومی سرودها
محتوای برخی از این اشعار به شکل سوال و جواب است، در گذشته دور کارگران مزرعهها، مجاور، با خواندن این اشعار به صورت آوازی مشاعره کرد، ساعات کارشان را کوتاه میکردند و به رهگذران نشاط میبخشیدند» (کبیر، ۱۳۸۱: ۱۵۱).
د. شباهت ترانهها در میان اقوام گوناگون
هر منطقه و هر قومی از این میهن ادبپرور و این مهد شعر و ادب دارای واکنشهای هنری خاصّ خویش است که با موقعیت جغرافیایی و زیستی آن پیوند دارد و غنیترین منبع مردمشناسی و شناخت تحوّلات و پیشرفت فکری هر قوم، تحقیق در شعر و ادب باور داشتهای آن است (پرچمی، ۱۳۷۵: ۱۳). «از آنجایی که شباهت این ترانهها به زمانی میرسند که خانوادهها ملل گوناگون با هم میزیستهاند» (هدایت، ۱۳۸۱: ۲۰۰). سبک و مضمون کاملاً شبیه هم باشند، پناهی سمنانی این پدیده را «کوچ و سفر ترانه» مینامند و عوامل از قیبل، مهاجرت، سفر به قصد تفریح و سیاحت، سفر برای امور کاری و بسیاری از عوامل دیگر در شکلگیری این پدیده مؤثر میداند (پناهی سمنانی، ۱۳۸۳: ۳۰).
عواملی که ناخشنودی شغلی کارکنان را فراهم می سازند ماهیت برون شغلی دارند گسترش خواهد یافت تامین و ارائه آنها باقی ماندی و ادامه خدمت کارکنان را موجب می گردد.
طرز تلقی وبرداشتهائی که کارکنان درباره نحوه اداره و خط مشیهای سازمان دارند احساس آنان نسبت به سرپرستان مستقیم و یا غیرمستقیم و برآوردشان از نحوه مدیریت این سرپرستان میزان حقوق- مزایا و پاداشهائی که سازمان اعطا می کند امنیت شغلی شرایط بازنشتستگی- تامین سلامتی بدنی و روانی لازم در کار در رابطه با مسائل شخصی و خانوادگی و نیز پایگاه منزلت فرد در محیط کار عوامل بهداشتی تلقی می شوند توجه به این عوامل برای سلامتی و تداوم فعالیت سازمان لازم است با عدم دسترسی به آنها ناخشنودی شکل گرفته و ممکن است به فرو پاشی سازمان و یا به پیدایش مشکلات بسیار منجر گردد.
الگوی ویژگیهای شغلی [۱۷]
الگوی ویژگیهای شغلی بوسیله هک من واولدهام ارائه شد. طبق این الگو هر شغلی را می توان برحسب پنج بعد اصلی به شرح زیر تشریح کرد:
گوناگونی در مهارت: فعالیتهای مختلفی که برای انجام کار مورد نظر لازم است و کارگر یا کارمند باید از مهارتهای شایستگی ها و توانایی های خاص خود استفاده کند.
نوع مهارت: آنچه را که باید برای تکمیل کل کار یا بخش مشخصی از کار ( که دارای نوعی هویت ویژه است) انجام داد.
اهمیت کار: مقدار اثری که یک کار برزندگی یا کار دیگران می گذارد و از این نظر اهیمت دارد.
خودمختاری: میزان اختیارات مقدار استقلال و خودمختاری که فرد در فرایند برنامه ریزی زمانی کاری و تعیین مراحل و اقداماتی که باید انجام شود دارد.
باز خود نمودن نتیجه فعالیتها: مقدار اطلاعاتی که فرد درباره نتیجه عملکردی و کارهای انجام شده می گردد و مقدار اطلاعاتی که از این بابت به وی داده می شود.
این سه بعد (گوناگونی در مهارت- نوع مهارت- و اهمیت کار) در هم ترکیب شده اند تا کار مزبور دارای معنی کامل گردد تعیین این ویژگیها در هر کار شغلی وجود دارد و ما می توانیم پیش بینی کنیم که متصدی یک شغل کار خود را مهم ارزشمند و گرانقدر می پندارد. همچنین کارهائی ک استقلال یا خود مختاری دارند باعث می شوند کار کارمند یا کارگر برای نتایج حاصله احساس مسئولیت بنماید. حال اگر نتایج حاصل به وی داده شد ( و از میزان کارایی خود آگاه شده از دیدگاه انگیزش الگوی مزبور بیانگر این مطلب است که پاداشهای درونی و ذاتی زمانی به فرد داده می شود که او ( با دستیابی به نتایج) از این مطلب آگاههی یابد که آن شخصیت ( در واقع خود اوست که بار مسئولیت را بر دوش کشیده و آنرا تجربه کرده است) هر قدر این سه جنبه روانشناختی بیشتر لمس گردد، انگیزش، عملکرد و رضایت شغلی کارمند بیشتر خواهد شد. اگر این حالتهای روانشناختی در یک جا جمع شوند به صورت یک شاخص در می آیند که آنرا نمره توان انگیزش می نامند[۱۸]. مشاغلی که توان انگیزش بالایی دارند دست کم باید از نظر یکی از این سه عامل در حد بالایی قرار گیرند ( که شخص در سایه تجربه معنی دار در خود احساس اهیمت کند) همچنین آنها باید از نظر خود مختاری بازخور نتیجه عملکردهم در سطح بالایی باشند با توجه به مطلب بالا در رابطه با کارهائی که نمره توان انگیزشی آنها بالا باشد می توان با بهره گرفتن از الگوی مزبور نوع انگیزش عملکرد و رضایت شغلی متصدیان این مشاغل را که جنبه مثبت دارند پیش بینی کرد که در آن صورت به احتمال بسیار زیادی میزان غیبت و جابجائی آنان کاهش خواهد یافت.
نمره توان انگیزشی= اهمیت کار+ نوع مهارت+گوناگونی در مهارت*خود مختاری*بازخور نمودن نتیجه عملیات
تئوری نیاز مککلهلند- تئوری نیاز به پیشرفت [۱۹]
مککله در سال ۱۹۵۵ با چنین اعتقادی که بعضی افراد نوعا تمایل به انجام کارهائی دارند که دیگرانبه انجامشان چنین تمایلی ندارند تئوری خود را مطرح کرد. نیاز به پیشرفت را آرزو برای پیشی جستن بر یک رفتار معیاری ویژه توصیف کرده اند و آن نشان دهنده میل و علاقه فرد نیست به انجام کار و سازمان دادن محیط کار پر ثمره فایق آمدن برموانع، افزایش میزان کار، رقابت در انجام کار بیشتر و بهتر پیشی جستن نسبت به دیگران است و این نیاز میل به انجام کاری است بهتر و کار آمدتر از آنچه که قبلا انجام شده است.
اگر نتایج ارزیابیها به کارکنان بازخور داده شود و نقاط ضعف و نارسائیهای کاری پرسنل به آنها گوشزد شود در اینصورت در نحوه کار پرسنل پیشرفت و بهبودی حاصل می شود.[۲۰]
کاربرد نظریه های انگیزش
برای کاربرد نظریه های انگیزش روشها و برنامه های زیادی وجود دارد در این فصل ما در مورد هشت روش یا برنامه بحث کردیم آنها عبارتند از مدیریت مبتنی بر هدف- تعدیل رفتار سازمانی- مدیریت مشارکتی- پاداش مبتنی بر عملکرد- مزایای انعطاف پذیر- سیستم پرداخت حقوق پاره وقت- برنامه های کاری جدید و طرح ریزی مجدد کار. باوجود این که ترکیب و در آمیختن تعداد زیادی از نظرها، عقیده ها و موضوعات مختلف برای ایجاد یک دستورالعمل ساده کار خطرناکی است ولی آنچه در پی می اید عصاره چیزی است که ما در رابطه با بهبود عملکرد و افزایش رضایت شغلی کارکنان- در سایه کاربرد نظریه های انگیزش می دانیم.
شناسایی تفاوتهای فردی
افراد نیازهای مختلف دارند و نباید با همه آنها رفتاری یکسان داشت فراتر اینکه برای درک چیز یا موضوعی که برای هر یک از افراد اهمیت دارد باید تامل و در این باره وقت صرف کرد این کار باعث خواهد شد که مدیر نتواند پاداشهای انفرادی در نظر بگیرد. کارها را برنامه ریزی کند و مشاغل و طرح ریزی نماید به گونه ای که با نیازهای فرد سازگار باشد.
هدف و نتیجه
کارکنان و اعضای سازمان باید هدفهای مشخص و نسبتا مشکل یا سخت داشته باشد ونیز نتیجه عملکرد و حاصل اقداماتی که در راه رسیدن به هدف کرده اند به آنان داده شود.
مشارکت افراد در تصمیم گیریها
کارکنان و اعضای شرکت می توانند در تصمیمات زیر که بر آنان اثر می گذارد مشارکت نمایند: تعیین هدفهای کاری- تعیین وانتخاب مجموعه ای از مزایای حاشیه ای که مرودخواست فرد است. انتخاب برنامه های کاری و تعیین ساعاتی که فرد آمادگی بیشتر بای کار دارد (در یک محدوده زمانی معین) این کار باعث خواهد شد که بازدهی فرد تعهد وی نسبت به کار انگیزش رضایت شغلی اش افزایش یابد.
رابطه پاداش با عملکرد
پاداش باید با عملکرد رابطه معقولی داشته باشد نکته مهم ایت است که باید بین عملکرد و پاداش رابطه مشخصی برقرار باشد (کارکنان و اعضای سازمان باید این رابطه را به روشنی ببیند و چنین بپندارند) صرفنظر از همبستگی واقعی بین پاداش و معیارهای علمکرد- اگر افراد چنین بپندارند که این همبستگی در سطح پایینی هست عملکرد انان چندان عالی نخواخد بود در نتیجه رضایت شغلی کاهش می یابد و نرخ جابجایی و غیبت کارکنان افزایش می یابد.
رعایت اصل برابری حقوق
کارکنان و اعضای شرکت چنین گمان برند که مقدار پاداش با میزان فعالیت (داده) آنان تناسب دارد. به بیانی ساده، این بدان معنی است که مقدار تجربه، توانایی، تلاش و سایر اموری که فرد به سازمان می دهد یا در آنجا به مصرف می رساند باید بیانگر نوع عملکرد وی باشد و در نتیجه میزان حقوق، نوع وظیفه و پاداش های دیگری را که دریافت می کند باید (از نظر وی) متناسب باشد.
مولف یا واضعیف ارزیابی نیروی انسانی:
در اینجا می خواهیم در یابیم که با شروع دوران مدیریت کلاسیک، ارزیابی نیروی انسانی به چه نحو و توسط چه کسانی مطرح گردیده است.
رابرت اون (۱۸۵۸-۱۷۷۱ انگلیس) که اولین مدیر پرسنل نامیده می شود برای کارکنان تخته هایی را در چهار رنگ سفید، زرد، آبی و سیاه تهیه کرد رنگها درجه عملکرد ونحوه باز دهی کارکنان را نشان می داد.
نحوه که رنگ سفید برای عملکرد خوب، رنگ زرد برای متوسط، رنگ آبی برای عملکرد ضعیف و رنگ سیاه برای عملکرد به کار می رفت.
در کتب مدیریت می نویسند: ارنست سلوی مهم ترین کمکی به تحویل اندیشه های مدیریت کرد این بود که سنجش باز دهی (قدرت تولید) را در سطح کشور ایجاد کرد. در هر حال در عصر مدیریت کلاسیک یعنی در اوایل قرن ۲۰ هنگام می توان ارزیابی عملکرد نیروی انسانی را مطرح نمود که نگرش و تفکر به ماهیت انسانی از حصار نگرش مکانیکی خارج گشته و برای وی ابعاد فراتر از اینکه انسان جزئی از ابزار کار است قائل شویم. این نگرش گشته و برای وی ابعادی فراتر از اینکه انسان جزئی از ابزار کار است قائل شویم. این نگرش در نظریات التون متو و جان دو وی و کرت لوین و مری پارکرفالت، آبراهام مزلو مشاهده می گرد وبا گذشت زمان این نگرش قدرت گرفت تا اینکه در نیمه قرن بیستم، مسئله خود ارزیابی توسط دادگاس مک گریگور مطرح شده است. مدیریت کلاسیک با انتشار کتاب مدیریت کلاسیک با با انتشار کتاب مدیریت علمی تبلور در سالها ۱۹۱۱ میلادی به وجود آمد، او اولین کسی بود که انسان را در هنگام کار مورد مطالعه قرار داد و توانست باز دهی با رگیری و تخلیه شمشهای آهن را از ۱۲ تن به ۴۸ تن برای هر نفر در روز افزایش دهد، هدف کلی تیلور، افزایش کار آئی و بازدهی کار از طریق ازدیاد سطح تولید با کاهش هزینه بود.
در آن زمان تیلور مسئله ارزیابی را به عنوان سنجش بازدهی و قدرت تولید مطرح کرد البته در نگرش او انسان موجودی مکانیکی است و در صنعت ارزش معادل سایر ابزار که مصنوع فکر همین انسان است را دارد. کیلبرت واضح اصل تربلینگ ها ما نیز مانند تیلور، بازدهی و قدرت تولید را مبنای ارزیابی خود قرار داده است از آنجا که اجرای اصول مدیریت علمی منجر به فراموش شدن شخصیت انسان شده بود کم کم با گذشت زمان، تضاد بین کارگر و کارفرما، افزایش یافت و انگیزه کار کردن در کارگران کم رنگ شد. از این رو چاه اندیشی روان شناسان و جامعه شناسان منجر به ارائه تئوری روابط انسانی گردید که موانع سر سخت حفظ شخصیت انسانی و توجه به روح و روان وی بود.[۲۱]
اولیور شلدن یک مدیر تجربی بود که کتاب خود را تحت عنوان The philosophy of mangement در سال ۱۹۲۳ به چاپ رساند، وی می گوید:صنعت اساسا یک سازمان انسانی است یک کارخانه صرفا تجمع ماشین آلات نیست، کار آی مطلوب امکان پذیر نیست مگر آنکه اهمیت عامل انسانی به عنوان یک حقیقت شناخته شود.
هانری فایول بر خلاف تیلور که توجهش معطوف به افزایش قدرت تولید بود به کار آئی مدیر نظر داشت وی می گوید: لازم است در فواصل زمانی ممیزی مدیریت صورت گیرد تا معلوم شود که مدیران چگونه پیشرفت می کنند تا چه حد ابتکار به خرج می دهند و قضاوتشان را اعمال می کنند و تا چه حد ابداع و نو آوری دارند.
التون میو (۱۹۴۹-۱۸۸۰) دانشمند استرالیایی، تحقیقات جامعه ای در زمینه روابط انسانی [۲۲] در شرکت و ستون الکتریک در شهرهائورن نزدیک شیکاگو (به عمل آورد و با این کار نقطه عطفی را در مسیر اندیشه مدیریت ایجاد کرد. تحقیقات مزبور از سال ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۲ به طول انجامید وی در نتیجه این تحقیقات عوامل موثر در بازدهی را شرح ذیل بیان می کند:
قدردانی از انسانها، علاقه به کار را زیاد و احساس خرسندی برای کارکنان را به ارمغان می آورید.
افزایش بهره وری (قدرت تولید) در گرو نگرش کارکنان نسبت به کار، همکاران و سرپرستان است.
رفاقت عزت نفس در بازدهی کارکنان بیشترین اهمیت را دارد.
تعلق داشتن به گروه انسان احساس امنیت می دهد. و این احساس هر گونه کار حجمی در کارخانه است.
بدین نحو التون میو، مباحث روابط انسانی و تاثیر آن در بازدهی وعملکرد نیروی انسانی را برای اولین بار در دنیای امروز مطرح می نماید و شاید بتوان گفت در همین سالهاست که با تغییر نگرش به ماهیت انسانی در صنعت، عوامل و معیارهای ارزیابی از جنبه یک بعدی و مکانیکی خارج گشته و ضمن رعایت افزایش بهره وری (برخی ابعاد انسانی نیز توجه گردیده است.[۲۳]
(احتمالا مشهورترین تحقیق، در زمینه ارزیابی عملکرد در نخستین سالهای دهه ۱۹۶۰
بوسیله هربرت مایر و همکارانش در شرکت جنرال الکتریک انجام شد. آنها به این نتیجه رسیدند که ارزیابیهای رسیم که بوسیله مدیران انجام می شود.
نمی توانند در اصلاح کارکنان و بهبود کارکنان زیر دستان اثر بخش باشند. کسانی که بصورت رسمی در رابطه با عملکردشان مورد انتقاد قرار گرفته بودند وضع دفاعی به خود گرفته یا رنجیده خاطر شده بودند و پس از دریافت نتیجه ارزیابی عملکردشان بدتر شده بود.
او و همکارانش بر این باوزند که یک مدیر و زیر دستش باید باهم هدفها را تعیین کنند. و سپس مراحل پیشرفت (در جهت تامین آن هدفها)را ارزیابی نمایند. آنها بر این نتیجه رسیدند که مشارکت دادن افراد در ارزیابی باعث می شود که رضایت طرفین بدست آید و عملکرد بهتر شود.[۲۴]
در کشورهای اروپایی چون آلمان غربی، انگلستان، فرانسهف هلند و سوئد سالهاست مسئله ارزیابی به عنوان جزء مهمی از عملیات استخدامی مورد استفاده قرار گرفته است. رابطه میان زیر دست و بالا دست یا کارمند و مدیر تنها از طریق ارزشیابی مفهوم پیدا می کند، در کشورهای یاد شده ارزشیابیها چنان با دقت و علاقه مندی انجام می شود که نتایج آن در همه موارد قابل استفاده است. برای نمونه در سازمان خدمات کشور انگلستان Civil Service Commi Sion ده ها نمونه کتاب، فیلمهای کوتاه و جزوه های راهنمای ارزشیابی تهیه شده و در موقعیتهای مناسب برای کارکنان نمایش داده می شود.
در فرانسه .و آلمان غربی نیز ارزشیابی جزئی از از سنت فرهنگی این کشور به شمار می آید در کشورهای هلند و سوئد هر چند شیوه های استخدامی تا حدودی با سایر کشورهای اروپائی متفاوت است ولی به ارزشیابی عملکرد کارکنان به عنوان یک امر مهم بنا داده می شود.
در ایران نیز، ارزیابی به صورت کلاسیک توسط خواجه رشید الدین فضل ا.. در اواخر قرن هفتم هجری مطرح گردیده است وی که بیش از بیست سال، مقام وزارت مغولها را در ایران به عهده داشت، ارزیابی عملکرد نیروی انسانی را در نظام مدون مدیریت ربع رشیدی اینگونه توصیه می کند.[۲۵]
(مجاوران وعمله و محصلات و عمال و کارکنان موقوفات را تجربه کنند. هر کس که در وی بی امانتی و بی دیانتی ببیند مالش داده و بیرون کنند و یک کسی را که آن حصال نامحمود درو نباشد نصیب گردانند) و اینان باید … صالح و امین و متعهد باشند و از تمام سکرات مجتیب و محترز…
(بنابراین از متن فوق چنین استفاده می گردد که رشید الدین و فضل ا… در کتاب وقفنامه ربع و رشیدی توصیه می کند که کلیه کارکنان، از همه جهات اخلاقی، اعتقادی وامانتداری و تعهد و کار و کوشش مورد ارزیابی و کنترل قرار گیرند.[۲۶]
مبانی قانونی ارزشیابی و تعیین لیاقت وشایستگی در ایران
(مبدا توجه به نظام ارزشیابی و تعیین لیاقت و شایستگی بر مبنای اندازه گیری ومقیاسها را در ایران شاید بتوان از سال ۱۳۳۲ به بعد دانست. در این سالها برای نخستین بار در دروسی که در موسسه علوم اداری، وابسته به دانشگاه تهران، توسط استادان ایرانی و خارجی تدریس می شد در باب درجه بندی لیاقت و شایستگی کارکنان واستفاده از نتایج ارزشیابی در انتصاب و ارتقاء و اقدام به مشاوره و راهنمای با کارکنان بعد از تعیین ارزش از طریق مصاحبه مقالات و جزواتی به زبان فارسی منتشر گردید.[۲۷]
باری امر الزاحی و تکلیف وزارتخانه ها و موسسات دولتی به ارزشیابی وتعیین مراتب شایستگی و استعداد مستخدمین رسمی و پرداخت پاداش بر اساس ان برای نخستین بار در موارد ۲۸ و ۴۱ قانون استخدام کشوری مصوب خرداد سال ۱۳۴۵ مطرح گردیده است که هنوز به قوت خود باقی هستند. قوانین و مقررات مربوط به امر ارزشیابی عبارتند از: مواد ۲۴ و ۴۱ قانون استخدام کشوری برخی از مواد و بندهای قانون برنامه اول توسعه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی جمهوری اسلامی ایران قانون نظام هماهنگ پرداخت- دستور العمل تعیین ضریب افزایش سنواتی کارکنان دولت مصوب ۱۷/۳/۷۲ هیات وزیران ؟ مورخ ۲۸/۳/۷۲ شورای عالی اداری راجع به ارزشیابی کارکنان دولت و بخشنامه شماره ۲۴۴۶/ د مورخ ۵/۵/۷۲ سازمان امور اداری واستخدامی کشور در مورد ابلاغ طراح جدید ارزشیابی کارکنان که با ابلاغ آن از تاریخ ۱/۱/۷۲ به بعد کلیه ضوابط و مقررات قبلی مغایر با آن ملغی شده است.
بررسی متون مروبط به موضوع پژوهش:
بدون شک انسان در تمام مراحل زندگی خود می بایستی پس از انجام هر گونه عمل و یا عکس العمل، نسبت به ارزشیابی آنچه انجام داده و یا اتفاق افتاده اقدام نماید. ارزشیابی امری است مستمر و مداوم که همواره باید در کلیه فعالیتهای انسانی اعم از فردی و یا جمعی معمول و رایج گردد. بعضی از نگرشهای ارزشی به صورت ناخود آگاه در نزد انسان انجام می پذیرد و بعضی از اعمال ارزشیابی به صورت خود آگاه واز پیش دانسته شده و از روی قصد وغرض انجاام می شود. بدین وسیله است که در مورد انجام فعالیتی انسان برای ارزشیابی و سنجش تصمیمات لازم را اتخاذ می کند.[۲۸] ارزشیابی کارکنان و مدیران تحت عناوین تعیین شایستگی وارزیابی عملکرد و نظایر اینها در اغلب سازمانها و موسسات مطرح می باشد. ارزشیابی ابزار موثری در مدیریت منابع انسانی است که با انجام صحیح و منطقی آن، ضمن آنکه سازمانها با کار آئی و کار آمدی به اهداف خود میرسند، منافع کارکنان نیز تامین می گردد. انجام صحیح و دقیق ارزشیابی امری نسبتا مشکل است. زیرا کار ارزشیابی مستلزم اعمال نوعی قضاوت و داوری درباره رفتار و عملکرد و افراد است. بنابراین انجام ارزشیابی با کیفیت و روشی که کمترین آثار سوء را داشته باشد و موجب حداقل مخالفت و تعارض گردد ضرورت دارد. در تعدادی از سازمانها و موسسات امر ارزشیابی جنبه ظاهر سازی وتشریفاتی پیدا کرده و آثار ونتایج مورد انتظار از آن حاصل نمی گردد.