بریز تا رود از یاد من خیال زنی / که تنگدستی و فقر مرا بهانه گرفت؛
پرید از قفس تنگ دردپرور من، / به گلشن دگران رفت و آشیانه گرفت.
بریز تا نکند بیش ازین مرا آزار / خیال مردن آن مادری که بیمارست
خیال او که، در آن کلبه ی کثیف، هنوز / برای کودک بی مادرم پرستار است…
ببَر ز خاطر من درد و رنج طفل مرا / چه غم خورم که سرانجام او چه خواهد شد؟
خوش است در کف نسیان سپارم این دستان- / بگو حکایت ما با سبو چه خواهد شد؟
بریز تا شود آسوده سر از این سودا / که از چه نیست در این گیر و دار سامانش
بریز تا نکنم خون دل به ساغر خویش / این فسانه ی پر غم که نیست پایانش…
مکن حدیث که « این آتش است و آن جگر است!» / که این حکایت دیرین دگر نمی خواهم:
هزار داغ به دل دارم و ،علاجش را / به غیر آتش می بر جگر نمی خواهم
بریز باده! میندیش کین عطای تو را / فزون ز درهم و دینار من ب هایی هست
بریز!درهم و دینار اگر نبود،چه غم؟ / هنوز در تن من جامه و قبایی هست…
(مجموعه اشعار، چلچراغ، فریاد می پرست، صفحه ۲۶۷)
درون مایهی شعر بررسی علل می پرستی مردی است که دچار بی وفایی محبوب شده و زن او را ترک گفته است و شکوه از این بی وفایی و غم بی مادری فرزند و اندوه مادر پیری که مجبور است از فرزند او پرستاری کند. مفاهیم بوجود آورنده ی این تصویر است.
تشبیه هستی و زندگی به نهال در سستی و نوپایی، تشبیه آرزو های دست نیافته به جسد و در گور کردن آن از سر بی اعتباری، جان بخشیدن به « امید » که از احساسات بشری است و تصور این حس به مانند آدمی که می توان در دل او خون کرد، آوردن اضافه تشبیهی « قفس تنگ » به استعاره از خانه و نیز واژهی « آتش » در بیت:
مکن حدیث که « این آتش است و آن جگر است! »
که این حکایت دیرین دگر نمی خواهم:
که استعاره است از « می » و باز تشبیه می به آتش در بیت بعد در سرخی و سوزانی انگاره های بیانی موجود در این اثر است.
دیگر اثر سیمین که شکوهی مردی را به تصویر کشیده است « تسکین » نام دارد، طرح استضعاف و ظلم اغنیا به عنوان رویکرد اجتماعی غزل و به تبع آن بروز مشکل مطرح شده و شکوهی به لب آمده منظور نظر شاعر در این شعر است.
تسکین
نیمه شب در بستر خاموش سرد ناله کرد از رنج همبستری
سر، میان هر دو دست خود فشرد از غم تن هایی و بی همسری
رغبتی شیرین و طاقت سوز و تند در دل آشفته اش بیدار شد
گرمی خون، گونه اش را رنگ زد روشنی ها پیش چشمش تار شد
آرزویی، همچو نقشی نیمه رنگ سر کشید و جان گرفت و زنده شد:
شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس چهره اش در تیرگی تابنده شد
دیده اش در چهره ی زن، خیره ماند- وه، چه زیبا و چه مهر آمیز بود!
چنگ بر دامان او زد بی شکیب، لیک رویایی خال انگیز بود!
دردل تاریک شب، بازو گشود وان خیال زنده را در بر گرفت
اشک شوقی پیش پای او فشاند دامنش را بر دو چشم تر گرفت
بوسه زد بر چهر زیبای او بوسه زد، اما به دست خویش زد!
خَست با دندان لب او را، ولی بر لبان تشنه ی خود نیش زد!
گرمی ی شب، زوزهی سگ های شهر پرده ی رویای او را پاره کرد
سوزش جانکاه نیش پشه ها درد بی درمان او را چاره کرد
نیم خیزی کرد و در بستر نشست بر لبان خشک سیگاری نهاد
داور اندیشه ی مغشوش او پیش او، بنوشته طوماری نهاد
وندر آن طومار، نام آن کسان کز ستم ها کامرانی می کنند!
دسترنج خلق می سوزند و، خویش فارغ از غم زندگانی می کنند!
نام آنکس کز هوس هر شامگاه در کنار آرد زنی یا دختری
روز، کوشد تا شکار او شود شام دیگر، دلفریب دیگری!
او درین بستر به خود پیچد مگر رغبتی سوزنده را تسکین دهد-
وان دگر، هر شب، به فرمان هوس نو عروسی تازه را کابین دهد
سردی ی تسکین جانفرسای او چون غبار افتاد بر سیمای او
زیر این سردی، به گرمی می گداخت اخگری از کینه ی فردای او…
(مجموعه اشعار، جای پا، تسکین، صفحه ۴۴)
علی رغم این که رویا پردازی ها را اغلب در شکایت های زنان نظاره کردیم در این غزل می توانیم شاهد رویا پردازی های مردانه باشیم. لحن گفتار شاعر در این غزل اگر چه از منظر یک مرد سخن می گوید در شرایطی خاص کاملا زنانه است، خصوصا آن جا که به توصیف زن خیالی می پردازد. بیان معاشقهی مردی با زن خیالی خود، توصیف حالات مرد در هنگام معاشقه و سپس رویا پردازی مرد در خلق زنی خیالی در ابیات بعد تا بدان جا که به ابیات:
گرمی ی شب، زوزه ی سگ های شهر
پرده ی رویای او را پاره کرد
سوزش جانکاه نیش پشه ها
درد بی درمان او را چاره کرد
پژوهش های انجام شده در رابطه با تصویر های شاعرانه سیمین بهبهانی و شفیعی کدکنی از ...