عالمی که در مرحله عمل، از راهنمایی علم خود مدد نگیرد و به غیر علم خویش عمل نماید، مانند جاهل سرگردانی است که از بیماری جهل خود بهبود نمییابد زیرا بین شخصی که به دستور راهبر خویش ترتیب اثر نمیدهد و بین کسی که فاقد راهنماست، از نظر نتیجه، تفاوتی متصور نیست«ان العالم العامل بغیر علمه کالجاهل الحائر الذی لایستفیق من جهله»( نهجالبلاغه،خطبه۱۱۰)
فصل پنجم: نقش ایمان و عمل صالح در رسیدن به حیات طیبه
۵-۱٫ پیوند و تلازم ایمان و عمل صالح در قرآن و نهجالبلاغه
در ارتباط ایمان با عمل از قرآن و روایات دو مطلب استفاده میگردد ۱-عمل جزء ایمان نیست. ۲-عمل لازمه ایمان است. مثلاً از امام علی(ع) نقل شده: «لا یقبل ایمان بلاعمل ولا عمل بلا ایمان «ایمان بی عمل وعمل بی ایمان پذیرفته نیست. » (داعی نژاد، ۱۳۸۶: ۴۷) معلوم میگردد که امکان جدایی ایمان و عمل وجود دارد که میفرماید هرکدام به تنهایی مورد قبول نیست. ولی باتوجه به آیات وروایات میتوان آن را ثمره ایمان و لازمه ایمان برشمرد به گونه ای که هر اندازه ایمان شدت گیرد بر ثمرات آن یعنی عمل صالح افزوده میگردد: « امام صادق علیه السلام: اِنَّ مِنْ حَقیقَهِ الاْیمانِ اَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَ اِنْ ضَرَّکَ عَلَى الْباطِلِ وَ اِنْنَفَعَکَ وَ اَنْ لا یَجوزَ مَنْطِقُکَ عِلْمَکَ؛از حقیقت ایمان این است که حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو وباطل به نفع تو باشد و نیز از حقیقت ایمان آن است که گفتار تو از دانشت بیشتر نباشد. (برقی،۱۳۷۱: ۱/۲۰۵)
این روایت انتخاب حق وترک باطل را لازمه ایمان حقیقی ذکر می کند ونشان میدهد عمل ثمره ایمان ولازمۀ آن است.
البته قرآن کریم شرط پذیرفته شدن عمل صالح را ایمان میداند، یعنی تنها افرادی که عمل صالح انجام دهند به حیات طیبه بارمی یابندبه شرط اینکه اهل ایمان نیزبوده باشندچناچه در تفسیرالمیزان درتوضیح آیه ۹۷سوره نحل بدان پرداخته شده؛ پس اینکه فرمود: « مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»حکمى است کلى نظیر تأسیس قاعدهاى براى هر کس که عمل صالح کند، حالا هر که مىخواهد باشد، تنها مقیدش کرده به اینکه صاحب عمل، مؤمن باشد و این قید در معناى شرط است، چون عمل در کسى که مؤمن نیست حبط مىشود و اثرى بر آن مترتب نیست هم چنان که خداى تعالى فرموده: «وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (مائده، ۵) و نیز فرموده: « وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (هود، ۱۶). (طباطبایی، ۱۳۷۴: ۱۲/۲۹۲)
بیش از پنجاه بار در قرآن کریم عبارت «الذین ءامنوا و عملواالصالحات» تکرار شده است. با توجه به آنچه از مفهوم عمل صالح بیان شد، ارتباط بسیار نزدیک آن با ایمان روشن می شود. اگر عمل صالح، عمل به دستوراتی است که در متن دین به آنها فرمان داده شده است،صدور چنین عملی از کسی ممکن نیست مگرآنکه همراه با ایمان و اعتقاد به حقانیت آن دین باشد. اما باید دانست بین ایمان و عمل صالح رابطه ای متقابل برقرار است. یعنی اگر چه ایمان منشأ عمل صالح است، لکن عمل صالح نیز موجب تقویت ایمان و بالا رفتن درجۀ آن می گردد. چنانکه عکس آن نیزصادق است. یعنی عمل غیرصالح از درجۀ ایمان میکاهد به گونه ای که ممکن است ایمان را از انسان سلب نماید. چنانکه فرمود:«ثمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون »؛(الروم، ۱۰) یعنی: فرجام کسانی که بدی کردند آن شد که آیات خدا را تکذیب نمودند و آنها را مسخره کردند.
همچنین فرمود: «إنّما المؤمنون الذین ءامنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولئک هم الصادقون»؛(الحجرات، ۱۵) درحقیقت مؤمنان کسانی اند که به خدا و پیامبر او گرویده و پس از آن دچار شک و تردید نگردیدهاند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد کرده اند. ایشانند که راست کردارند. براساس این آیه مؤمن به کسی اطلاق میگردد که با جان و مال در راه خدا جهاد کند. یعنی جهاد با جان و مال که از بارزترین مصادیق اعمال صالح است از لوازم قطعی ایمان شمرده شده است. آیۀ دیگری که به خوبی نقش عمل صالح را در ایمان معرفی می نماید عبارت است از: «إنّما المؤمنون الذین إذا ذکر الله و جلت قلوبهم و إذا تلیت علیهم ءایاته زادتهم أیماناً و علی ربهم یتوکلون»؛ (انفال، ۲) مؤمنان حقیقی کسانی اند که چون خدا یاد شود دل هایشان بترسد و چون آیات او برآنان خوانده شود برایمانشان بیافزاید و بر پروردگارخود توکل می کنند. از این آیه شریفه به روشنی فهمیده می شود که مؤمن راستین تنها در عرصۀ عمل است که شناخته می شود و بدون تأثیر نمایان ایمان در رفتار و سلوک عملی، ایمان راستین وی محل تردید است. البته این بدان معنی نیست که عمل صالح جزء حقیقت ایمان باشد لکن از لوازم لاینفک ایمان محسوب می شود.
البته اهمیت مطلق ایمان معلوم است؛ چون ایمان پایۀ عمل و حرکت انسان است. تا انسان به چیزی دلسپرده و گرویده نباشد، در راه آن حرکت نمی کند. چناچه از سخنان آن حضرت است خطاب به اهل بصره در خبر از پیشامدهای سخت فرمودند: «سَبِیلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ فَبِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَی الْإِیمَانِ وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ وَ بِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا وَ بِالدُّنْیَا تُحْرَزُ الْآخِرَهُ وَ بِالْقِیَامَهِ تُزْلَفُ الْجَنَّهُ وَ تُبَرَّزُ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِیَامَهِ مُرْقِلِینَ فِی مِضْمَارِهَا إِلَی الْغَایَهِ» (راه خدا روشنترین راه، و پر فروغترین چراغ است. به ایمان بر اعمال شایسته استدلال میشود، و به اعمال شایسته بر ایمان دلیل میآورند، ساختمان علم با ایمان آباد میگردد، و انسان به سبب دانش از مرگ هراسان میشود، و با مرگ دنیای آدمی پایان میپذیرد، و با دنیا آخرت به دست میآید، با قیامت بهشت برای پرهیزکاران نزدیک، و دوزخ برای گمراهان آشکار میگردد، مردمان را چارهای از قیامت نیست، که در میدان مسابقه آن با سرعت به جانب آخرین جایگاه روان میشوند. (نهجالبلاغه، خطبه ۱۵۶ ). چناچه امام علی (ع)می فرمایند: «فبالأیمان یستدلّ علی الصّالحات»؛ از راه ایمان، انسان به اعمال صالح می رسد. ایمان است که انسان را می کشاند و به عمل صالح دلالت می کند. بعد بلافاصله می فرماید: «و بالصّالحات یستدلّ علی الأیمان»؛ عمل صالح هم انسان را به ایمان دلالت می کند. یعنی یک تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد. به نظر من این نکتۀ خیلی مهمی است. ما باید ایمان خود را با عمل صالح تقویت کنیم؛ کمااین که عمل صالح را باید از راه ایمان بشناسیم.
از دیدگاه اسلام، کارى ارزشمند است که به وسیله نیت با خداوند مرتبط شود و چنین نیتى که رابطه با خدا را تحقق بخشد از کسانى متمشى خواهد شد که بهخاطر خدا یا ترس از عذاب و یا امید به پاداش وى کارى را انجام دهند پس حتماً باید ایمان به خدا و روز جزا داشته باشند؛ زیرا، تا کسى ایمان به خدا نداشته باشد نمىتواند کارى را به خاطر خداوند انجام دهد و تا ایمان به روز قیامت نداشته باشد که روز حساب و پاداش و کیفر است نمىتواند براى امید به پاداش خدا یا ترس از عذاب وى کارى انجام دهد. بنابراین، ایمان نقش اساسى دارد و اگر کسى بخواهد براى امید به پاداش خدا یا ترس از عذاب وى کارى انجام دهد باید به روز قیامت که روز حساب و جزاست ایمان داشته باشد. این رابطه میان عمل و ایمان چنان قوى است که مىتوان گفت: کسانى که به انگیزه ریا، کارى را انجام مىدهند، در حقیقت، ایمان به خدا و روز قیامت ندارند و خداوند در این باره مىفرماید: «کَالَّذى یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرْ » مانند کسى که اموال خود براى خوش آمد مردم انفاق کند و به خدا و روز جزا ایمان ندارد. (بقره، ۲۶۴)؛جمله«لا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرْ»در این آیه با جمله: «یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ» ارتباط دارد به این شکل که منشأ ریایى نبودن کار، ایمان بالله والیوم الاخر است و اگر فرض شود مؤمن کارى را ریاءً انجام دهد که منشأ آن کارش ایمان نیست، یعنى ایمانش آنقدر ضعیف است که در آن حال و در آن کار فراموش مىشود و به یاد خدا و روز قیامت نیست، چنین کارى باطل و احیاناً حرام است و به جاى ثواب عذاب دارد.
بنابراین، «نیت» که مقوّم ارزش اخلاقى و یا روح ارزش اخلاقى است، از دیدگاه اسلام، تحقق آن مشروط به ایمان خواهد بود، اگر ایمان نباشد چنین نیتى تحقق پیدا نمىکند و کارى که بدون آن انجام شده بىارزش خواهد بود. از اینجاست که باید گفت: در اسلام، ریشه ارزشها ایمان به خدا و روز جزاست و چنانکه گفتیم: نظام اخلاقى اسلام با نظام عقیدتى آن مربوط است و نمىتواند مستقل از آن باشد. (مصباح یزدی،۱۳۹۱: ۱۱۷)
لازمه ایمان به کارگیری تمام استعداد های انسانی در راه متعلق ایمان است. معنایی ندارد که قلب انسان باایمان به کمال مطلق بودن خداوسرمنشأ تمام هستی بودن او عجین شود وقلبش از محبت خدا لبریز گردد بااین حال تمام هم وغمش مصروف رضای حق نشود وبامال وجان درراه فرامین او تلاش نکند ودر سایه این تلاش از کسی بیم داشته باشد واز سرزنش دیگران بهراسد.
تاکنون دریافتهایم که ایمان، مقتضى عمل صالح است و ما را به انجام آن وامىدارد. و اکنون این نکته را یادآورى مىکنیم که ایمان در صورتى مىتواند منشأ تقوا شود که زنده و فعّال باشد و در غیر این صورت بود و نبودش یکى خواهد بود ونمىتواند انگیزه نیرومندى در ما براى انجام کارهاى خوب و ترک کارهاى زشت بوجود آورد و به دست غفلت سپرده خواهد شد. آگاهى و تنبّه همواره باید زنده باشد تا منشأ اثر شود. اگر توجّه به مسائل مادى، بیش از حد لازم باشد، توجّه به معنویات فراموش و از ذهن خارج مىشود. و در این صورت است که ایمان بهبار نمىنشیند و آثار و نتایج مطلوب از آن حاصل نمىشود. چنین انسانى درباره مصلحت و مفسده کار خویش نمىاندیشد؛ بلکه، ماهیّت وى مسخ و از انسانیّت خارج مىشود و به تعبیر قرآن، در زمره انعام قرار مىگیرد چنانکه فرموده است: «اُولئِکَ کَاْلاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَل». حقیقت مسخ انسانى همین است که کمالات انسانى خویش را فراموش کند. این ممکن است که انسان درباره منافع مادى و عواید دنیوى خویش خوب بیندیشد و دقت لازم و کافى داشته باشد؛ ولى، از سرنوشت نهایى و سرانجام کار خویش و از خدا و قیامت غفلت ورزد ودر حقیقت خود را فراموش کند. که خداوند درباره اینان فرموده است: «نَسُواللّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُم». (حشر،۱۹) فراموشى از خدا و غفلت از مبادى ایمان، سبب مىشود که انسان خود را فراموش کند و در واقع به حیوان تبدیل شود.
۵-۲٫ تبیین رابطه ایمان و عمل صالح
انجام اعمال صالح موجب تقویت ایمان انسان مىشود. مثلا اگر صدقه بدهیم، یا نماز بخوانیم، یا براى خدا به کسى کمک کنیم و. . .، موجب مىشود که ایمان ما زیاد گردد. بیانى که تا حدّى بتواند انسان را قانع کند این است که: ارزش همه کارهایى که نام آنها را «عمل صالح» مىگذاریم به این است که داراى روح خاصّى هستند، و آن روح، توجه به خداى متعال است.
از آنجا که ما با عالم محسوسات و مفاهیم مادى سروکار داریم، از این رو چارهاى نداریم که براى بیان مطالب معنوى و غیر مادى نیز از همین الفاظ مادى استفاده کنیم. مثلا لفظ «علىّ» یا «عظیم» براى علوّ و بالایى و بزرگى مادى وضع شده است. اما همین مفاهیم را عیناً براى خداى متعال نیز به کار مىبریم و مىگوییم: «خداوند علىّ و عظیم است». در این جا این دو مفهوم را از آن خصایص مادى خود جدا مىکنیم و سپس آن را به خدا نسبت مىدهیم؛ گرچه که در هر صورت چون ذهن ما مشوب به معانى مادى است، باز هم نمىتواند حقیقت بالایى و بزرگى معنوى را درک کند.
در مورد بیان سیر تکاملى یا تنازلى انسان نیز از چنین تمثیلها و توسعههایى استفاده مىشود. یکى از مفاهیمى که قرآن در این باره به کار مىگیرد مفهوم نور و ظلمت است: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره،۲۵۷)خداوند ولىّ کسانى است که ایمان آوردهاند. آنان را از تاریکىها به سوى روشنایى به در مىبرد. ولى کسانى که کفر ورزیدهاند، سرورانشان طاغوت[ها] هستند، که آنان را از روشنایى به سوى تاریکىها به در مىبرند. خداى متعال، عالَمى از نور را براى انسانها به تصویر مىکشد و در مقابل آن، عالَمى ظلمانى و تاریک؛ که برخى از افراد از عالَم ظلمت به عالم نور راه مىیابند و برخى دیگر به به عکس از عالم نور به عالم ظلمت وارد مىشوند.
فردى که از عالم ظلمت وارد عالم نور مىشود ابتدا یک نقطه نورانى را مىبیند و هر چه جلوتر مىرود شعاعهاى نور بیشتر و قوىتر مىشود، تا وقتى که به خود منبع مولّد نور مىرسد، که در آن جا قوىترین و شدیدترین نور را مشاهده مىکند. ما در نوک آن مخروط نورانى هستیم که از ذات اقدس الهى تا وجود ما کشیده شده است. حرکت تکاملى ما بدین معنا است که ما از انتها و رأس این مخروط شروع به حرکت به سمت قاعده آن کنیم. هر چه به قاعده مخروط نزدیک شویم نور بیشتر و شدیدتر مىشود و وجود ما را بیشتر روشن مىکند. پشت سر ما نیز دریایى از ظلمت قرار دارد؛ دریایى که به تعبیر قرآن، ظلمتى فوق ظلمتى دیگر در آن موج مىزند. کافران و کسانى که وارد این دریاى ظلمت مىشوند هر چه دست و پا مىزنند راه به جایى نمىبرند وچیزى غیر از ظلمت عایدشان نمىشود. هر موجى از ظلمت را که پشت سر مىگذارند موجى عظیمتر از آن از راه مىرسد و آنان را در خود فرو مىبلعد.
اما فرد مؤمن که خدا او را از دریاى ظلمت رهانیده و به عالم نور وارد کرده، اکنون مىتواند در نور به پیش برود. این به پیش رفتن حد و مرز ندارد. هر چه به پیش رویم باز هم جاى این هست که جلوتر برویم. اما باید توجه داشته باشیم که این نور، نور حسّى نیست؛ گرچه قرآن با تعبیر «نور» از آن یاد مىکند. حرکت تکاملى ما این است که دنبال این جرقه نور را، که همان مرتبه اولیه ایمان است، بگیریم و قدم به قدم به سمت منبع مولد نور، یعنى خداى متعال، جلو برویم. خداى متعال نیز در این مسیر انسان را مدد مىکند.
در مقابل عالم نور، عالم ظلمت است. هر چه انسان به طرف هواهاى نفسانى و شیطان برود از آن منبع و عالم نور فاصله مىگیرد و در عالم ظلمت به پیش مىرود. اگر بخواهیم خدا دست ما را بگیرد و از عالم ظلمت به عالم نور وارد کند شرط آن «ایمان» است؛ چرا که فرمود: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور؛ (بقره،۲۵۷) یعنى ملاک این که خداوند ولایت و هدایت برخى را به عهده مىگیرد این است که «آمنوا» هستند و «ایمان» آوردهاند.
براى پیش رفتن در عالم نور، «عمل صالح» لازم است. «عمل صالح» عملى است که روح ایمان در آن دمیده شده و برخاسته از ایمان است. هر چقدر این روح قوىتر باشد، عمل صالحتر و قدرت پیشبرندگى آن بیشتر است و نورانیت بیشترى به انسان مىدهد. ایمان به توحیدْ انسان را به سوى خدا به پیش مىبرد؛ و آنچه باعث رفعت این ایمان مىشود عمل صالح است؛چرا؟ چون عمل صالح چیزى است که جوهرش با ایمان سنخیت دارد؛ جوهر عمل صالح توجه به خدا است. نمازهایى که ائمه اطهارعلیهم السلام مىخواندند از این قبیل بود. آنان در آن حال از همه چیز غافل مىشدند و فقط به خداى متعال توجه مىکردند. چنین عمل صالحى، مىتواند در یک لحظه انسان را فرسنگها به پیش ببرد. نماز بهترین عمل صالحى است که مىتواند این تأثیر را داشته باشد؛ که فرمود: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَل؛ بشتابید به سوى بهترین کار. همانگونه که عمل صالح با جوهر ایمان سازگار است و موجب رشد ایمان مىشود، در مقابل، عکس آن نیز همینگونه است. روح گناه، تبعیت از شیطان و دور شدن و روى گرداندن از خدا است. با اولین گناه و روىگردانى از خدا، انسان یک قدم افت مىکند. گناه دوم، قدم دوم، و همینطور هر چه گناه ادامه پیدا کند سقوط بیشتر مىشود. اگر گناه به صورت ملکه درآید، دائماً در حال سقوط و تنزل به سوى جهنم و اسفل سافلین خواهد بود، مگر آنکه جرقهاى زده شود و توفیقى نصیبش گردد که بازگردد و جبران کند.
در آیهاى دیگر قرآن مىفرماید: «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُن؛»(روم،۱۰)سرانجام کار آنان که بسیار به اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند. آرى، سرانجام گناه و زشت کردارى، تکذیب و تمسخر آیات الهى است. کسانى که گناه روى گناه انجام مىدهند و توبه نمىکنند، کمکم کارشان به جایى مىرسد که نه تنها میل و رغبتى به حرکت به سوى خدا ندارند، بلکه به مقابله با خدا برخاسته، آیات او را تکذیب کرده و به سخریه مىگیرند! دل انسان فطرتاً خدا آشنا است؛ آنچه باعث رمیدن آن از خدا مىشود تاریکى گناه است. بسیار بودهاند کسانى که ابتدا مؤمن بودهاند، اما گناه آنان را به خاک سیاه نشانده است. استمرار گناه موجب مىشود روز به روز دل انسان تاریکتر شود، تا به جایى مىرسد که نور ایمان به کلى از آن سلب مىگردد. در این حال، دیگر حقیقت را با آنکه از آفتاب روشنتر است، نمىبیند و آن را انکار مىکند.(مصباح یزدی، ۱۳۹۱: ۱۲۰-۱۲۳)
۵-۳ . توصیۀ امیرالمؤمنین (ع) در رابطۀ با حیات حقیقی انسان
هرچه در تأمین حیات حقیقی انسان به کار میرود، هم جمال است وهم جمالآفرین و در مقابل هر چه آدمی را از حیات واقعی و هویت حقیقی خویش دور می کند، میان او و جمال فاصله می اندازد، وبال است و دگر هیچ. امیرمؤمنین (ع) این حقیقت را فراوان یاد نموده اند، چنان چه خطاب به فرزند برومند خویش نگاشته اند: «…فلتکن مسالتک فیما یبقی لک جماله، و ینفی عنک وباله » (نهجالبلاغه، نامه۳۱)؛ جویندگی وهمت خودرابایدصرف چیزی کنی که جمال جاودان به ارمغان آورد و دامنت را از وبال باز دارد. این بخش ازبرجسته ترین نمودهای تربیت در مکتب معرفتی قرآن و عترت است که به انسان میآموزد هر چه که بیرون ازجان اوست، زاید و سرگرمی و اشتغال مزاحم او به شمار میرود و هر مزاحمی دراین مسیردشمن است. شگفتا! بسیاری به راه پاسداری ازدشمن خود، هستی خویش را هزینه می کنند، و از خود میکاهند و دشمن میپرورانند و از این خواب غفلت بیدار نمیشوند؛ یعنی همۀ عمر در راه مبارزه، برای حفظ مال و مقام از موقعیت های اعتباری و در یک کلمه دنیای ناپایدار به سر میبرند، اما پیش از آنکه انسان دنیا را رها کند، دنیا انسان را به خود وامینهد وبه دیگری رو می کند. تلاش قرآن وعترت،آن است که آدمی را ازاین غفلت مستمر و گرداب خطرناک نجات بخشد. در این میان سخنان بلند امیر مؤمنان (ع) بسان تازیانه برپیکر خفتگان فرود می آیدوبسیاری از انسانها را ازاین خواب مرگ بیدار ساخته و میسازد. گاهی مؤمنان را سفارش می کند: ازاین دنیای بیارزش، پیش از اینکه رهایتان کند دست بردارید؛ «عِبادَ اللَّهِ اءُوصِیکُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیَا التَّارِکَهِ لَکُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَها »( نهجالبلاغه، خطبه ۹۹) و زمانی با نگرش عمیق و حکیمانه به سرتاسر دنیا از ابتدا تا انتها، بندگان خدا را اندرز میدهد و می فرماید: از کسانی که پیش ازشمادر این جهان بوده اند،پند گیرد،پیش از آن که آیندگان از شما و دنیا یتان عبرت آموزند و به این ورطۀ ناروا دل مبندید وآن را رها کنید؛ زیرا دنیا دلبستگان به خود را که شیفته تر از شما بودند،پیش از این رها کرده است،«. . . وَاتَّعِظُوا بِمَنْ کانَ قَبْلَکُمْ، قَبْلَ أنْ یَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ، وَ ارْفُضُوها ذَمیمَهً، فَاِنَّها قَدْ رَفَضَتْ مَنْ کانَ اَشْغَفَ بِها مِنْکُمْ. »( نهجالبلاغه، خطبه ۳۲)
۵-۴٫ ایمان و عمل صالح ارکان اساسی ورود به وادی «حیات طیبه»
نقش ایمان و عمل صالح در تکامل انسان نقشی بیبدیل است. «ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند که خداى متعال آنها را از ما مطالبه کرده و شرط رسیدن به کمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن کریم در بسیارى از موارد در کنار هم ذکر شدهاند و بر تلازم آنها با یکدیگر تأکید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىکنیم:
«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار»؛ (بقره، ۲۵) و کسانى را که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده که ایشان را باغهایى خواهد بود که از زیردرختان آنها جوىها روان است.
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب؛کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند». (رعد، ۲۹)
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِه؛ پس هرکه کارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن هم باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد. » (انبیاء، ۹۴)
« مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً». هرزن ومردمؤمنی که عمل صالح انجام دهداورابه حیات طیبه زنده می نماییم (نحل،۹۷)
از این آیات معلوم مىشود وظیفه ما در قبال خداى متعال، «ایمان» و «عملصالح» است، و این دو، راها، مؤلفه ها، و پایه های رسیدن به حیات طیبه میباشند.
باتوجه به آنچه تاکنون دراین نوشتار، براساس سخنان معصومین (ع) و بیانات امام علی (ع) در نهجالبلاغه به آن پرداخته شد، چنین استنباط میگردد که آنچه انسان باایمان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیک مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است که «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود که هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است (حسن فعلی)و هم این که فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد(حسن فاعلی). این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلکه هر عملى که ذاتاً کارى نیک و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود. پس ایمان وعمل صالح تنها مسیر ورود به حیات طیبه میباشند.
۵-۵٫ پرهیز از غفلت اولین شرط پیمودن مسیر تکامل وحیات حقیقی
براى پیمودن مسیر تکامل، اولین گام این است که انسان از غفلت بیرون بیاید و بفهمد در کجا است، چه کسى و براى چه او را آفریده و چه باید بکند. تا انسان غرق در التذاذات مادى است و تمام توجه و حواسش به شهوت و شکم است راه به جایى نخواهد برد.
حالت مقابل غفلت، «توجه» است، که در اصطلاح قرآن، «ذکر» نامیده مىشو د. «ذکر» یعنى توجه دل به خدا. در این زمینه به «ذکر قلبى» و «ذکر لفظى» بایداشاره کردکه حقیقت ذکر همان ذکر قلبى است و ذکر لفظى نیز در حقیقت، راهى براى رسیدن به ذکر قلبى است. ذکر لفظى هم مفید است و کسانى که ذکر لفظى را کلا کنار مىگذارند و تنها به ذکر قلبى اکتفا مىکنند قطعاً کارى بر خلاف رویّه و رضایت خدا و اهلبیت علیهم السلام انجام مىدهند. (مصباح یزدی، ۱۳۹۱: ۱۴۲)
آری گام اول برای این صعود عارفانه وعاشقانه پرهیز از لغو است، پرهیز از آنچه آدمی را به خود مشغول واز یاد خدای سبحان بازمی دارد،صفای درون انسان با پرهیز از لغو وبیهودگی تأمین می شود؛از این رو،میان پرهیز از لغو وذکرخدا یک نحوه تلازیم عملی وجود دارد وهریک می تواند مقدمه ونتیجه دیگری باشد. اگر ذکر ویادخدا یقین آور وتضمین کننده حیات انسان است،غفلت درمقابل آن به هر میزان تاروا ومذموم بلکه مسموم است وحیات حقیقی انسان را به هلاکت وتباهی می کشد، از این رو چنین غفلتی در هیچ یک از پیامبران واولیای الهی وجود ندارد وفرشتگان نیز در سراسر هستی عابدانه خویش لحظه ای وذره ای با غفلت همراه نیستند. امیرمؤمنان(ع)در بیان ویژگی فرشتگان می فرماید: نه خواب چشمانشان را می رباید ونه اشتباه بر عقل هایشان چیره می شود ونه سستی وجودشان رادربرمی گیرد ونه فراموشی از ذکر ویاد خدا غافلشان می سازد. «لا یغشاهم نوم العیون ولا سهوالعقول ولا فتره الأبدان ولا غفله النسیان »( نهجالبلاغه، خطبه ۱) اما انسان های عادی که در ساختار درونشان احتمال نفوذ غفلت است،باید به هوش باشند که پشت دروازه وجود خود،دشمن دانا وبه کمین نقشه ای دارد که جز از غفلت آدمی سود نمی برد وراه ورود نمی یابد. از این رو امام علی(ع)،انسان دنیاپرست را غافل می داند که هرگز مورد غفلت واقع نمی شود ومراقبان بیدار هرگز اورا در بستر غفلتش رها نمی کنند. «و غافل لیس بمغفول عنه»( نهجالبلاغه، خطبه ۹۹) از این رو،باید پیوسته باغفلت مبارزه کرد وکوشید که ذکر خدا ونام ویاد او همیشه بر جان انسان حاکم باشد واگر چنین شود،تقوای الهی برهستی او سایه می افکند وچنین انسان باتقوایی بدان پایه می رسد که اگر درمیان ذاکران باشد هرگز از غافلان شمرده نمی شود واگر در میان غافلان باشد،همواره از ذاکران به شمار می آید. «إن کان فی الغافلین کتب فی الذاکرین وإن کان فی الذاکرین لم یکتب فی الغافلین»( نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۳) زیرا انسان متذکر،پیوسته با آفریدگار خویش مرتبط است وهمواره از او فیض می گیرد.
اما نوعی از غفلت وجود دارد که در روایات توصیه شده ودر حقیقت آن “تغافل"است. چنانچه امیرالمومنین(ع)می فرماید: غفلت انسان کریم ازآنچه که می داند درشمار شریف ترین کارهای اوست. «من أشرف اعمال الکریم غفله عما یعلم»( نهجالبلاغه، حکمت ۲۲۲) روشن است غفلت از دانسته ها در حقیقت خودرا به غفلت انداختن است ودر اصطلاح تفاضل است نه غفلت صرف. همچنین ازشمار مواعظ امام صادق(ع)است این سخن حکیمانه که: « صَلَاحُ حَالِ التَّعَایُشِ وَ التَّعَاشُرِ مِلْءُ مِکْیَالٍ ثُلُثَاهُ فِطْنَهٌ وَ ثُلُثُهُ تَغَافُلٌ. »(مجلسی،۱۳۶۳: ۷۵/۲۴۱) یعنی زندگی اجتماعی انسان وهمزیستی اخلاقی اوبا دیگران،نیازمند پیمانه لبریزی است که دوسوم آن زیرکی ویک سوم آن"تغافل"باشد. نتیجه این بحث آن است که ازچهارحالت علم وجهل وتذکر وغفلت،جهل را هیچ گونه سودی وتذکر را هیچ گونه زیانی نیست وعلم وغفلت به دوگونه سودمند وزیانبار عقیم می شوند. علم سودمند آن است که انسان را درمسیر ترقی وتعالی دنیا وآخرت یاری وعلم زیانبار آن است که آدمی را دچار فساد نمایند. غفلت زیانبار نقطه مقابل ذکر است که به هیچ میزان روا نیست وغفلت سودمند آن است که در اخلاق اسلامی تغافل نامیده شده ویک سوم زندگی صالحانه مؤمن را فراهم میسازد.
پس از آن که انسان از غفلت بیرون آمد و راه را شناخت، براى رسیدن به مقصد باید کارها و اعمالى را انجام دهد. سؤال این است که این کارها کدامند و انسان براى نیل به «قرب الهى» که همان مقصد انسان است، چه اعمالى را باید انجام دهد. براى پاسخ به این سؤال، کلیه رفتارها و اعمالى را که انسان انجام مىدهد به سه گونه تقسیم مىکنیم:
۱- رفتارهایى که محور آنها خود انسان است و ربطى به دیگران ندارد؛ مثلا غذا خوردن، آب نوشیدن و کارهایى از این قبیل.
۲- رفتارهایى که محور آنها خداى متعال است. بارزترین نمونه این نوع رفتار، «نماز خواندن» است که ما آن را به عنوان کرنش در برابر خداوند و عبادت او انجام مىدهیم.
۳-. رفتارهایى که محور آنها مخلوقات خداى متعال و دیگران هستند: این رفتارها خود مىتوانند به اقسامى تقسیم شوند؛ نظیر رفتار با خانواده و بستگان، رفتار با دوستان، رفتار با اقشار مختلف مردم در اجتماع، رفتار با دشمنان، رفتار با مؤمنان و حتى رفتار با حیوانات، زمین، طبیعت و مانند آنها.
براى هر چه روشنتر شدن بحث، هر یک از این سه نوع رفتار و ارتباط آنبا «تزکیه نفس» و نیل به مقام «قرب الهى» را باید به طور جداگانه مورد بررسى قرار داد، کتبی که دراین زمینه علمای اخلاق نوشتهاند دراین زمینه راه گشاست. اما به طورخلاصه میتوان گفت: همۀ این رفتارها اگر به أمرخدا و برای خدا و باتوجه به تعالیم أهل بیت (ع) انجام شود، همه در مسیر تزکیه نفس بوده و همۀ آنها قرب الهی، را درپی دارد. و در یک کلام زمینه سازحیاتی جدید در ما که تعبیر قرآنی «حیات طیبه»است،خواهد شد.
البته همۀ افرادبه یک میزان به این وادی ورودپیدانمی کنندودرجات رشدوتکامل هرانسانی متناسب بادرجات رشداودرعلم،ایمان وعمل صالح اوست. با کمى دقت در توضیحات فوق، به روشنى مى توان به ارتباط ایمان و عمل صالح با مظهریت صفات الهى در حیات طیبه دست یافت؛ زیرا انسان به واسطه ایمان، عمل صالح و پذیرش ولایت، قابلیت قرب الهى و ورود به رحمت رحیمى پروردگار را پیدا کرده و بدین واسطه، مظهر خلیفه اللّه و اسماء و صفات الهى در حیات طیبه مىگردد.
«خلیفه» به معناى جانشین است و کسى که جانشین دیگرى مى شود باید همه شئون وجودى و آثار و احکام و تدابیرش، حاکى از مستخلف باشد. خداوند مسمى به اسماءالحسنى و متصف به صفات علیا و منزه از هرگونه عیب و نقصى است (طباطبائى، ۱۳۷۴: ۱/۱۱۵). ازاین رو، انسانى که با قرب به درگاه الهى شایستگى خلافت خداوند را پیدا مىکند، آیینه کامل صفات الهى شده و تمامى حرکات و سکناتش نمایش اسماء اللّه مىگردد.
فصل ششم: حیات طیبه
در فصل دوم به معنای لغوی واصطلاحی حیات طیبه پرداخته شدونظرات مفسران قرآن کریم نیز در این خصوص بیان گردید. در این فصل برای روشن شدن بهتر مفهوم حیات طیبه باتوجه به سخنان گهربار امام علی (ع) و آیات قرآن کریم، نکات مهمی در این باب آمده است.
۶-۱٫ زندگی ومرگ حقیفی ازنگاه قرآن و روایات
حیات انسان در تأله او شکل میگیرد و تأله نیز اساس فطرت آدمی و عین حقیقت اوست؛ از این رو،بدون خدا خواهی نمی توان حیاتی برای انسان تصور کرد و او را زنده نامید، پس بازگشت حیات متألهانۀ انسان به توحید اوست و اگر بینش توحیدی او باز ستانده شود، آدمی حیات خود را از دست میدهد و در فرهنگ جامع دین به شمار مردگان می آید. شواهد بسیار روشنی در این زمینه وجود دارد و برای این حقیقت ملکوتی، تصریحات متعددی از قرآن و حدیث آمده است که اکنون به برخی از آنها اشاره می شود: در سورۀ نمل این حقیقت آشکارا بیان شده است،زیرا شنوانیدن مردگان را از توان رسول خدا (ص)بیرون میخوانداند« وَمَا أَنتَ بِهَادِی الْعُمْیِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ»(نمل،۸۱) تفکر در این آیه نشان میدهد که انسان ها از این نگاه دو گروهند: ۱ زندگان، یعنی گروندگان به دین و آیین حق و الهی۲ مردگان یعنی بیرون رفتگان از مدار شنوایی و تسلیم عاقلانه در برابر پروردگار حکیم؛ پس در این تقسیم بندی قرآنی، زندگی و مرگ به لحاظ حیات حقیقی انسان مطرح شده است، نه بر پایۀ حیات مادی و طبیعی و مرز میان زندگان و مردگان واقعی ایمان و تسلیم به خدای سبحان است زیرا مخاطبان رسول اکرم مردگان نبودند.
در مباحث پیشین سخن امیر مؤمنان (ع) دربارۀ برخی از زنده نما ها ذکر شد که در آن دربارۀ ویژگی های دانشمند نماها آمده است: آنان ادعای بر کناری از شبهه ها را دارند و حال آنکه درون شبهات به سر می برند و نیز اظهار دوری از بعت می کنند،لیکن در بستری از بد عت ها خفته اند « یَقُولُ اءَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ وَ یَقُولُ اءَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ. »ظاهرشان انسان،اما حقیقت آنان حیوان است؛«فَالصُّورَهُ صُورَهُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ»نه به سوی هدایت راهی دارند که بدان سو شتابانند و نه راه گمراهی و خطا را می شناسند تا کناره گرفته و آن را بربندند«لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَى فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْاءَحْیَاءِ»آنگاه امیر مؤمنان (ع)در تعریف نهایی از چنین عالم نمایی می فرمایند: «فذلک میت الاحیاء» یعنی او مرده ای میان زنده ها یا زنده نمایی از شمار مرده هاست. (نهجالبلاغه، خطبه ۸۷)