- افراد به دلایل مختلف مرتکب جرم می شوند.
ردیابی به وسیله ی نظام قضایی:
- دستگیری و بازداشت تحت تأثیر روابط نژادی، اقتصادی و قدرت می باشد.
تصمیم برای برچسب زدن:
- برخی از افراد توسط پلیس و دادگاه ها برچسب مجرمان رسمی می خورند.
شکل گیری یک هویت جدید:
- آن هایی که برچسب خورده اند به عنوان افراد دردسرساز، مجرم و غیره شناخته می شوند و توسط جامعه متعارف از انجام رفتارهایی منع می شوند.
پذیرش برچسب ها:
- افراد برچسب خورده خود را به عنوان بیگانه قلمداد می کنند(برچسب ثانویه، خودبرچسب زنی).
تقویت انحراف:
- متخلفان داغ ننگ زده شده(برچسب خورده) اکنون در حرفه های مجرمانه قرار گرفته و به این حرفه ها می چسبند.
شکل ۳-۱۴- فرایند برچسب زنی. منبع: (سیگل، ۲۰۱۲: ۲۵۰).
۳-۲-۴-۲-۳-۱- نظریه نمایش شر فرانک تاننبائوم
در حالی که در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، کتاب ها و مقاله های زیادی در رابطه با رویکرد برچسب زنی نوشته شد، اما ریشه این رویکرد را می توان در اثر فرانک تاننبائوم تحت عنوان جرم و اجتماع[۲۸۰] (۱۹۳۸) ملاحظه نمود. تاننبائوم به دنبال این بود تا قابلیت نظریه های موجود را توسعه داده تا بتوانند رفتار مجرمانه را از طریق تأکید بر آنچه که بعد از دستگیری و شناسایی فرد به عنوان قانون شکن روی می دهد، تبیین نمایند. وی این فرایند واکنش اجتماعی به رفتار غیرقانونی را نمایش شر نام گذاری کرد(براون و همکاران، ۲۰۱۳: ۳۶۸). وی معتقد بود که در نتیجه محکومیت اجتماعی رفتار نابهنجار یک فرد، دیدگاه جامعه نسبت به شخص خاطی و متخلف تغییر می یابد. به عبارت دیگر، پس از این محکومیت موقعیت فرد از شخص خاطی و متخلف به بزهکار تغییر جهت می یابد(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۵۲).
نمایش شر به معنی به نمایش گذاشتن، افشا و گزارش نمودن رفتار انحرافی افراد همراه با ویژگی های منحرفان است. این امر موجب می شود هویت شخصی متخلفان برای دیگران برملا شده و آنها به عنوان افرادی برچسب خورده به جامعه معرفی می شوند(احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۱). برچسب هایی که به افراد زده می شود، مبنای هویت شخصی قرار می گیرد. زمانی که بازخورد منفی آژانس های قانونی، والدین، دوستان، معلمان و دیگر اشخاص، شدت عمل برچسب اصلی را تقویت می کند، متخلفان برچسب خورده(داغ ننگ زده شده) ممکن است شروع به ارزیابی مجدد هویت های خود نمایند. اگر آن ها واقعاً شر یا بد نباشند، ممکن است از خود سؤال کنند چرا دیگران چنین سروصدا و هیاهویی به پا می کنند؟(پارکر و موون، ۲۰۱۵).
نمایش شر با مفهوم دیگری به نام نسبیت گرایی قانونی[۲۸۱] که تاننبائوم مطرح کرد، مرتبط است. وی اظهار داشت که اعمال ذاتاً نه خوب هستند و نه شر؛ درجه های متفاوتی از خوب و شر وجود دارد، و حضار یا مخاطبان اجتماعی برچسب اختصاص یافته به یک رفتار خاص را تحت تأثیر قرار می دهند. یک رفتار یکسان و مشابه به وسیله افراد دارای پایگاه های اجتماعی متفاوت یا در موقعیت های گوناگون انجام می شود و واکنش نسبت به آن ممکن است کاملاً متفاوت باشد. آنچه که رفتار مناسب یا حداقل قابل تحمل در یک موقعیت قلمداد می شود، ممکن است در موقعیت دیگر رفتار نامناسبی محسوب شود(براون و همکاران، ۲۰۱۳: ۳۶۸).
۳-۲-۴-۲-۳-۲- نظریه انحراف اولیه و ثانویه ادوین لمرت
لمرت در کتاب های خود با عنوان آسیب شناسی اجتماعی[۲۸۲](۱۹۵۱) و انحراف انسانی، مسایل اجتماعی و کنترل اجتماعی[۲۸۳](۱۹۶۷)، مفاهیم روانشناختی- اجتماعی [۲۸۴] انحراف اولیه و ثانویه را به کار برد تا فرایند انحراف را درک نماید. وی از این تمایز جهت شناسایی علل اصلی و مؤثر بر فرایند انحراف و کنش های مرتبط با ناهنجاری های فیزیکی، جرم، فحشا، الکلیسم، اعتیاد به مواد مخدر و اختلالات روانی استفاده نمود(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۵۲).
بحث لمرت درباره برچسب زنی به طور کلی در مورد کجرفتاری اجتماعی به کار می رود. لمرت بر این باور است چنین رفتاری که او تنها آن را در اصطلاح اجتماع ستیز معنا می کند، به روشنی شکلی اثربخش از عدم تأیید اجتماعی است. کجرفتاری اجتماعی به خودی خود نه خوب است و نه بد، بلکه چنین توصیف هایی تنها شکلی از پاسخ اجتماعی به رفتار است(شومیکر، ۱۳۸۹: ۳۲۲).
لمرت فرایند واکنش را از دو بعد مفهوم سازی می کند: یک بعد اعضای جامعه و بعد دیگر کجرفتاری اجتماعی. اعضای جامعه در این فرایند از این جهت با اهمیت هستند که نیروهای کنترل اجتماعی محسوب می شوند و در جایگاه نخست برچسب زدن قرار دارند. مؤلفهی دوم فرایند برچسب زدن به کجرفتاری است که به دلیل پیامدهایی که برچسب کجرفتار اجتماعی برای فرد برچسب خورده به وجود می آورد، با اهمیت است. این بعد از فرایند برچسب زدن است که لمرت مفاهیم کجرفتاری اولیه و ثانویه را مطرح نمود(همان: ۳۲۲-۳۲۳).
لمرت بر این باور است که فرایند درگیر شدن فرد در رفتار بزهکارانه و مجرمانه و تبدیل شدن او به منحرف حرفه ای از دو مرحله می گذرد: در مرحله اول هر کسی ممکن است به هر عللی برای اولین بار مرتکب رفتار انحرافی شود که این نوع انحراف برای شخص پیامدهای ناچیزی دارد. لمرت به این رفتار که فرد مرتکب می شود و به خاطر آن برچسب منحرف دریافت نمی کند، انحراف اولیه می گوید. هنگامی که رفتار انحرافی تداوم می یابد و عامل رفتار را به بزهکار یا مجرم حرفه ای تبدیل می کند و برچسب منحرف به فرد زده می شود، انحراف ثانویه پدید می آید. انحراف ثانویه هنگامی رخ می دهد که فرد منحرف به لحاظ رفتاری و هویتی وارد مرحله ی جدیدی شده که رفتار انحرافی برای وی نهادینه شده و می تواند با وجدان درونی خود کنار بیاید(احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۲).
نظریه برچسب زنی در جستجوی علل انحراف اولیه نیست، زیرا این انحراف را اولین بار فردی انجام داده که همنوا با هنجارهای اجتماعی است. بنابراین، این رفتار به تنهایی و به خودی خود و بدون واکنش اجتماعی و برچسب زدن، فرد را تبدیل به بزهکار و مجرم حرفه ای نمی کند. اما این نظریه به علل انحراف ثانویه می پردازد، زیرا فرد پس از برچسب خوردن تغییر هویت داده و ویژگی های همان برچسب را به خود می گیرد(همان: ۱۰۲-۱۰۳). در این شرایط که فرد برچسب یا انگ فرد منحرف و بزهکار را با خود دارد، ایفای نقش های اجتماعی او تحت تأثیر قرار می گیرند. یعنی فرد برچسب خورده برای دفاع از خود یا انطباق با شرایط جدید ناچار است رفتار دیگری را در پیش گیرد(ممتاز، ۱۳۸۱: ۱۱۳).
منحرفان ثانویه به تدریج وارد مرحله تازه ای از زندگی می شوند که خود را به عنوان بزهکاران و مجرمان می بینند و این هویت جدید بزهکار و مجرم بودن که به علت برچسب ها به وجود آمده را نهادینه نموده و می کوشند تا از نام بزهکار و مجرم بودن به عنوان یک ابزار دفاعی به منظور سازگاری با مشکلات آشکار و پنهانی که در نتیجه انعکاس اجتماعی نسبت به آنها به وجود آمده توجیه کنند. برای مثال، فردی که به علت دزدی زندانی شده پس از رهایی از زندان به علت برچسب دزد، نه تنها نمی تواند شغلی بیابد، بلکه چون فردی منحرف تعریف می شود و به مانند یک مجرم و بزهکار با وی رفتار می نمایند و مقبولیت اجتماعی خود را نیز به عنوان یک شهروند عادی از دست می دهد، در کنش متقابل اجتماعی با مردم به تدریج تغییر هویت داده و هویت یک مجرم و انحرافی را کسب می کند. بنابراین، فرد خصیصه های همان برچسب دزد را به خود می گیرد، در نتیجه احتمال زیاد دارد که مجدداً مرتکب دزدی و یا جرایم دیگری شود(احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۳). در واقع، انحراف ثانویه اثر تقویتی انحرافی به وجود می آورد. مجرمان احساس انزوا از جامعه اصلی می نمایند و محکم به نقش انحرافی خود می چسبند. آنها به دنبال افرادی برچسب خورده مشابه خودشان می گردند تا بتوانند خرده فرهنگ یا گروه های انحرافی تشکیل دهند. از نظر لمرت، انحراف ثانویه هستهی اصلی نظریه واکنش اجتماعی است و انحراف فرآیندی است که در آن هویت فرد تغییر می کند(سیگل، ۲۰۱۲: ۲۵۳).
تغییر هویت
عمل انحرافی
واکنش اجتماعی
تقویت انحرافی
برچسب منفی
خرده فرهنگ انحرافی
نمایش شر
خود-برچسب زنی
شکل ۳-۱۵- فرایند شکل گیری انحراف ثانویه. منبع: (سیگل، ۲۰۱۲: ۲۵۳).
۳-۲-۴-۲-۳-۳- نظریه بیگانگان هوارد بکر
هوارد بکر[۲۸۵] یکی دیگر از صاحب نظران نظریه برچسب زنی در کتاب خود با نام بیگانگان[۲۸۶](۱۹۶۳)، به شکل قابل توجهی، اهمیت معنا[۲۸۷] و محوری بودن این مفهوم را در رویکرد برچسب زنی نشان داد. بکر، تا حدی متأثر از نظریه یادگیری، معتقد بود که مصرف کنندگان ماری جوانا، اگر بخواهند به بیشترین حد لذت و نشئگی دست یابند، باید تجارب، معانی و اثرات خاص استفاده از ماری جوانا را فرا بگیرند. از این طریق آنها بیشترین لذت و نشئگی را تجربه خواهند کرد. وی تأکید نمود که واقعیت های اجتماعی به واسطه معانی مندرج در زندگی روزمره ساخت می یابند. در واقع، بکر حتی مدعی بود که تجارب و ادراکات ذهنی افراد در استعمال مواد مخدر نیز پیش از آنکه متأثر از عوامل زیست شناختی و داروشناختی باشد، به گونه ای اجتماعی ساخت می یابد(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۵۱).
وی در تحلیل رفتار انحرافی به دو عنصر خودبرچسب زنی و نتایج حاصل از برچسب های اتهام زنندگان اشاره کرده است. خود برچسب زنی یعنی ارزیابی که فرد از خودش به عنوان یک منحرف ارائه می کند. برچسب های اتهام زنندگان به این معنی است که چگونه فرد توسط دیگران برچسب منحرف خورده است، که در این مورد، می توان انحراف را برحسب نتایجی از برچسب هایی که به وسیله ی اتهام زنندگان و تعریف کنندگان انحراف و قانون گذاران به کار رفته است، تحلیل نمود(احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۳).
بکر با مطرح کردن مفهوم “بیگانه”[۲۸۸]، اظهار می دارد تمامی گروه های اجتماعی قوانینی را به وجود میآورند و تلاش می کنند در زمانها و شرایط خاصی آن را اعمال کنند، قوانین اجتماعی شرایط را تعریف می کنند و نوع رفتار مناسب برای شرایط را مشخص می سازند. بعضی از اعمال صحیح و برخی غلط محسوب می شوند. زمانی که قانونی به اجرا درآید، کسی که آن را زیر پا گذاشته باشد، فرد خاصی در نظر گرفته می شود که قابل اطمینان نیست و نمیتواند قوانین مورد توافق گروه را دنبال کند. بنابراین او “بیگانه یا غیرخودی” به حساب می آید(بکر، ۱۹۷۳: ۱).
اما کسی که چنین برچسبی خورده ممکن است دید دیگری نسبت به این وضعیت داشته باشد. او ممکن است این قانون را نپذیرد و قضاوت کسانی را که بر آن مبنا به او برچسب زدهاند، و او را مورد قضاوت قرار داده اند به شکل دیگری ببیند. بنابراین، در اینجا برداشت و معنی دیگری از مفهوم بیگانه پدید می آید. از نظر کسی که قانون شکنی کرده، دیگران که او را مورد قضاوت قرار داده اند، بیگانه محسوب میشوند(همان: ۱-۲).
بکر بر این باور است که دیدگاه جامعه شناسی او نسبت به کجرفتاری به معنی شکستن قانونی است که مورد توافق همه قرار دارد. در اینجا نیز این سؤال مطرح می شود که چه کسی قانون شکنی می کند و آیا افراد قانون شکن یک طبقه بندی اجتماعی را به وجود می آورند یا خیر؟ جواب بکر به این سؤال منفی است. از نظر وی، مفهوم کجرفتار تعریفی است که جامعه به وجود می آورد. منظور او این است که گروه های اجتماعی با ساختن قوانین که خدشه دار کردن آنها کجرفتاری محسوب می شود، مفهوم کجرفتاری را می سازند. در عین حال این قوانین را در مورد افراد خاصی به کار می برند و به آنها برچسب بیگانه اطلاق می کنند(ممتاز، ۱۳۸۱: ۱۰۷).
از نظر بکر، ویژگی مشترک افرادی که کجرفتار محسوب می شوند، تجربه برچسب خوردن است. وی معتقد است که کجرفتاری حاصل مبادله میان گروهی که برچسب می زنند و کسانی که برچسب می خورند می باشد(همان: ۱۰۷). برای برچسب خوردن کافی است که فرد یک بار مرتکب جرمی شود. این برچسب در اثر ارتکاب آن جرم به وجود می آید، اما معانی دیگری نیز در پی دارد. مهمترین نتیجه کجرفتاری از دست دادن منزلت و هویت اجتماعی است که از آن برخوردار می باشد(همان: ۱۱۱). در این صورت فرد هویت جدیدی(هویت انحرافی) پیدا می کند و این هویت زمینه شکل گیری کنش ها و رفتارهای فرد را فراهم می کند. بنابراین واکنش های دیگران نیز متناسب با تصویری(هویتی) است که که دیگران از او به دست می آورند. این هویت جدید باعث می شود مردم از او دوری گزینند و فرد از شرکت در فعالیت های عادی و مرسوم باز می ماند، به تدریج خود را منزوی یافته و به سمت گروههایی که دارای وضعیت هویتی مشابه وی باشند گرایش پیدا می کند.
براساس تعاریف اجتماعی که در فرهنگ و خرده فرهنگ های جامعه وجود دارد، برخی از اعمال اشتباه و غیرعادی تعریف و تفسیر و بر اساس آن افراد جامعه به منحرفان و غیرمنحرفان تقسیم می شوند. بنابراین، جامعه شناسی انحرافات باید این نکته را مورد توجه قرار دهد که چرا برخی از مردم در بعضی از مواقع، به صرف اینکه برچسب منحرف خورده اند، به عنوان مجرم شناخته شده اند. از نظر بکر، برگزیدگان قدرت و واضعان قانون منابع اصلی برچسب ها را فراهم می سازند. این برچسب ها مقولات انحراف را بازتولید نموده و بیانگر ساخت قدرت جامعه می باشند(احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۳-۱۰۴). وی اظهار داشت که کجرفتاری به دلیل برخورد مجریان قانون و مقرراتی به وجود می آید که غالباً علیه اعضای فقیر و بی قدرت جامعه انجام می شود(شومیکر، ۲۰۰۹: ۲۸۹).
یکی از ابعاد قدرت در موضوع انحراف و فرایند برچسب زنی، نقش رسانه ها در ایجاد و بقای عقاید قالبی از منحرفان است. هر تأثیری ممکن است متنوع و موضعی باشد، یعنی در بستر تجربیات و پایگاه اجتماعی مخاطبان رسانه ها قرار بگیرد. رسانه ها با در نظر گرفتن عواملی مانند میزان جبری بودن انحراف، ویژگی های قربانیان و منحرفان، تولید کنندگان داستان های جنایی، منحصر به فرد بودن جرم و موقعیت و فراوانی جرم تصمیم می گیرند که چه چیزی را به عنوان اخبار انتخاب و منتشر کنند(احمدی، ۱۳۸۴: ۱۰۵).
۳-۲-۴-۲-۳-۴- نظریه عدم مداخلهی رادیکال ادوین شور
ادوین شور[۲۸۹] موقعیت رویکرد برچسب زنی را با در نظر گرفتن تأثیر پردازش جوانان به وسیله نظام قضایی مجسم نمود. وی در کتاب خود با عنوان عدم مداخلهی رادیکالی[۲۹۰](۱۹۷۳)، استدلال نمود که نباید اقدام خاصی در رابطه با بچه هایی که قانون شکنی می کنند، صورت گیرد. از نظر وی، اغلب موارد قانون شکنی نوجوانان، جزیی هستند و نیازی به تنبیه و مجازات نیست. جامعه می بایست موضع توأم با اغماض و مدارا در برابر اعمال بزهکارانهی نوجوانان اتخاذ کند و به آنها اجازه دهد جایگزین های رفتاری گسترده تری را تجربه نمایند. شور اظهار داشت که جامعه فقط می تواند به آنها برچسب زده و جوانان را از انجام نقش های مشروع منع کند(براون و همکاران، ۲۰۱۳: ۳۲۷).
شور با بکر موافق است که برچسب بزهکار یک موقعیت مسلط و اصلی است و غلبه بر آن مشکل است. به علاوه، با توجه به اعمال تبعیض آمیز نظام قضایی، وی معتقد است که مردان طبقهی پایین و آفریقایی-آمریکایی احتمال بیشتری دارد که در مقایسه با سایر جوانان به طور رسمی برچسب زده شوند. این اتفاق به این دلیل رخ می دهد که آنها فاقد قدرت هستند. این افراد، برای مثال، قادر نیستند وکیل یا مشاور حقوقی بگیرند یا با پلیس استدلال مؤثری داشته باشند تا مورد اتهام قرار نگیرند(همان: ۳۲۷).
شور همچنین مفهوم تفسیر بازنگرانه[۲۹۱] را به کار می برد. تفسیر بازنگرانه به فرآیندی اطلاق می شود که به وسیله آن، افراد رفتار شخص را با توجه به اطلاعات جدید مرتبط با آن شخص تفسیر مجدد می نمایند. شور و دیگران استدلال کردند که برچسب بزهکارانه به عنوان پیامی برای دیگران است تا چیزهایی که قبلاً یک فرد انجام داده یا گفته بود، مورد ارزیابی قرار گیرد و سپس این موارد تعریف مجدد گردد(همان: ۳۲۷).
۳-۲-۴-۲-۳-۵- نظریه فریبندگیهای جرم جک کاتز
کاتز[۲۹۲] با الهام از نظریه ماتزا، کتاب فریبندگی های جرم[۲۹۳](۱۹۸۸) را به رشته تحریر درآورد. وی معتقد بود که تبیینهای اثباتگرایانه، بدلیل تأکید بر عوامل زمینهای جرم(همانند متغیرهای اقتصادی و اجتماعی) و روابط همبستگی، عملاً از توجه به جهان ذهنی بزهکاران (بویژه ذهنیت دوران نوجوانی) بازمانده است. لذا، به اعتقاد او تبیینهای اثباتگرایانه کمک چندانی به فهم دلایل و انگیزه های محرک در ارتکاب جرم نکرده است. کاتز بر ضرورت درک و شناخت پیشزمینه های تجربه، عواطف و هیجانهای مؤثر در ارتکاب جرم تأکید نمود. او با بسط و توسعه روش قوم نگارانه اش، عملاً از این روش در مطالعه جرایمی همچون قتل، سرقت و دلهدزدی استفاده کرد(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۴۸).
تحقیقات انجام شده درباره بررسی جامعه شناختی مهارت های اجتماعی و ارتباطی ...