-
- هوش
هوش موروثی یا غیر اکتسابی که به وسیله بهره هوشى (I.Q) اندازهگیرى مىشود، گاهى اوقات یک عامل شخصیتى در نظر گرفته مىشود؛ امّا به ندرت، ارتباطى با «SWB» نشان مىدهد. جالب است که افراد باهوش، به دلیل داشتن ویژگیهای شخصیتى دیگرى که آنها را در موقعیتهاى اجتماعى به فعالیت وا مىدارد، شاد هستند. به عنوان مثال، افراد باهوش، مخصوصاً در محیطهایى مانند دانشگاه، که داشتن بهره هوشی بالا ارزشمند است، شادند. امّا هوشی که مستقیماً با شادکامی پیوند دارد، هوش مهارتی یا اکتسابی است که آن را هوش هیجانی (E.Q) نیز میگویند.
-
- سلامت جسمانى
داشتن سلامت، ارتباط پیچیدهاى با «SWB» دارد. دینر ابتدا بیان مىکند که سلامت، به تنهایى در شادکامى مؤثّر نیست. او سپس به نمونههایى اشاره مىکند که در آنها همبستگى بین «SWB» و سلامت، کاهش یافته بود؛ امّا در قسمت آخر مقاله خود مىنویسد که سلامت و «SWB»، از یک نظر با هم همبستگى بالایى دارد و از جنبه دیگر، بین این دو، همبستگى ضعیفى وجود دارد. این تناقضهاى آشکار، طبیعى به نظر مىرسد؛ زیرا عقیده افراد در باره اهمیت سلامت، متفاوت است؛ چرا که این نظر بر اساس سؤالهایى است که از مردم پرسیده شده است. وقتى نظر مردم، در باره اهمیت سلامت در تعیین رضامندى از زندگى پرسیده مىشود، آنها به آن، اهمّیت بسیار زیادى مىدهند. در یک مطالعه مینهابى که به تازگى در چندین کشور اجرا شده است، پاسخهندگان، سلامت را نزدیک به قلّه «جنبههاى مهم زندگى» رتبهبندى کردهاند؛ امّا وقتى از افراد خواسته شد که بیشترین عواملى را که واقعاً در رضایتمندى آنها از زندگى نقش دارند، رتبهبندى کنند، سلامت را بعد از چند عامل دیگر آوردند. سلامت مىتواند شرط لازم، امّا نه کافى براى شادکامى باشد. افراد سالم، اغلب شادکام هستند؛ گرچه آن را گاهگاهى از طریق عوامل وابسته به آن به دست مىآورند؛ امّا افراد ناسالم (بیمار) به دلیل عوامل متعدّد، ناشادتر هستند(نوربخش، ۱۳۸۳).
افزایش شادکامى
این فرض که شادکامى، حالتى است که در آن، شخص، تمایل به تغییر مثبت دارد، منجر به پیشنهاد راههایى براى افزایش شادکامى شده است.
اوّل. شادکامى ممکن است به وسیله تغییر شرایط اجتماعى و نگرشها تغییر کند. عادت به یک برنامه منظّم ورزشى، مىتواند نمونه خوبى باشد بر این که چگونه شادکامى مىتواند با تغییر شرایط زندگى، افزایش یابد و فرد، از حالت منفعل به حالت فعّال درآید.
دوم. خوشبینى به همان اندازه که یک نگرش پابرجا و استوار است، یک ویژگى شخصیتى نیز به حساب مىآید و مىتواند شادکامى را افزایش دهد. نگاه کردن به چیزهاى روشن به جاى نگاه کردن به چیزهاى کدِر و تار نیز مىتواند بر شادکامى بیفزاید. دیدن نیمه پُر یک فنجان، به جاى توجّه به نیمه دیگر آن که خالى است، راهى است براى نگریستن به زندگى؛ راهى که بیشتر ما به سادگى مىتوانیم با انتخاب آن، با زندگى سازگار شویم. این روش ساده را مىتوان در اندیشه، بیان و رفتار به کار گرفت. براى مثال، خواندن جملاتى با صدایى موزون در صبح، ممکن است منجر به شادتر شدن در طول روز شود. همچنین اگر فرد، خودش را با افراد دیگرى که کمتر احساس خوشبختى مىکنند، مقایسه کند، ممکن است شادکامىاش افزایش یابد. مَثَل قدیمىِ «غُصّه مىخوردم که کفش ندارم، یکى را دیدم که پا نداشت»، شاید بیشتر از یک کلام پیش پا افتاده باشد! این روش، ممکن است احساسات بشردوستانه را تقویت کند و به فرد، القا کند که به جاى این که دیگران را به سبب محروم بودنشان تحقیر کند، به آنها کمک کند(اصفهانی، ۱۳۸۳).
شادکامی و مثبتاندیشی
شکی نیست که همگی ما به طور فطری، در جستجوی حالات مطلوب و خوشایند هستیم. صفاتی چون: شادی و غم، شجاعت و ترس، اعتماد به نفس و خودکمبینی و… ریشه در احساسات انسانها دارند. احساسات نیز در جای خود، شخصیت افراد را شکل میدهند؛ چرا که این احساسات، محرّکی برای تعامل ما با محیط پیرامونمان هستند که اگر از تعادل مناسبی برخوردار باشند، سبب تصمیمگیریهای درست و منطقی در مشکلات زندگی میشوند و موفّقیت را در انجام شدن کارها به دنبال خواهند داشت. شادکامی، تأثیر مهمّی در موفّقیت افراد دارد. افراد شادکام، نگرش خوشبینانهای نسبت به وقایع و رویدادهای اطراف خود دارند و به جای جبههگیری منفی نسبت به اتّفاقات پیرامون خود، سعی در استفاده بهینه از این رویدادها دارند. همچنین انسانهای شاد و دارای شخصیت سالم، انسانهایی مسئولیتپذیر و شهروندانی خوب خواهند بود. در تحقیقی که در دانشگاه تگزاس امریکا انجام گرفت، نشان داده شد که خُلق و خوی خوب (احساسات و شخصیت متعادل)، به طرز قابل ملاحظهای، سطح امید را در فرد، بالا میبَرد که در نتیجه، فرد، بهتر میتواند از پس موانع اضطرابآفرین زندگی برآید.[۱] بنا بر این، مشاهده میشود که شادکامی، با شخصیت و روحیه افراد، ارتباط مستقیم دارد. فردی که روحیه شاد دارد، در انجام دادن فعّالیتهای روزانه، مثبتاندیشی را سرلوحه فعّالیتهای خود قرار میدهد و بهتر از دیگران برای مشکلات کوچک و بزرگ، چارهاندیشی میکند. به تعبیری دیگر، شادکامی، زمانی به وجود میآید که انسان، از خود و محیط اطراف خود، احساس رضایت بیشتر داشته باشد.
به اعتقاد بریبنر[۲]، میزان شادی و رضایت هر فرد از زندگی، رابطهای مستقیم با نگرش افراد به زندگی دارد و این بدان معناست که هر چه قدر افراد، از رویدادهای پیرامون خود راضیتر باشند، به همان میزان نیز شادترند و اگر این احساس رضایت، کمتر باشد، به همان میزان، احساس رضایتمندی و شادکامیِ کمتری دارند(نوربخش، ۱۳۸۳).
شخصیت برونگرا و شادکامی
بر اساس تحقیقات روانشناسان، مغز انسانهای برونگرا و اجتماعی و خوشمشرب (یعنی کسانی که شخصیت متعادل و نسبتاً سالمی دارند)، به عوامل مثبتی مانند یک چهره شاد و خوشحال، واکنش بیشتری نشان میدهد.[۳] این، دلیل روشنی برای وجود ارتباط مستقیم، میان شادکامی و شخصیت و موفّقیت است. برخی روانشناسان، معتقدند که شادکامی، همان «برونگرایی یا ثبات» در نظریه آیزنک است و برونگرایی، قویترین زمینهساز شادکامی (بویژه در بخش اجتماعی) است[۴].
چان و جوزف[۵]، در تحقیقی تحت عنوان «ابعاد شخصیت، ابعاد امید و آرزو و سطح بهزیستی افراد»، بدین نتیجه رسیدند که برونگرایی و احساس جامعهپذیری، با شادکامی، همبستگی مثبت دارد. آنها برخی از ویژگیهای شخصیتی افراد برونگرا را این گونه برشمردند: به وقایع پیرامون خود علاقهمندند؛ روراست و معمولاً پُرحرفاند؛ عقیده خود را با عقاید دیگران مقایسه میکنند؛ اهل عمل و پیشقدمی در کارها هستند؛ به سهولت، دوستان جدیدی مییابند و خود را با یک گروه وفق میدهند؛ افکار خود را بیان میکنند؛ به ایجاد ارتباط با افراد جدید، علاقه نشان میدهند؛ خوشمشرباند؛ زیاد احساساتی نیستند؛ ریسکپذیرند؛ سریع تصمیم میگـیـرند؛ اجتماعی هستند؛ درک آنها و شناخت شخصیتشان آسان است؛ شخصیت آنها در خلوت و حضور دیگران یکسان است؛ معاشرتی هستند؛ پس از آن که حرف خود را میزنند، به گفته خود میاندیشند؛ کارهای گروهی را میپسندند؛ رنگهای روشن را بیشتر دوست دارند؛ بیشتر، از اَعمال دیگران خشمگین میگردند تا کارهای خودشان؛ اطّلاعات شخصی خود را به سادگی با دیگران قسمت میکـنند؛ رویکرد سریع الوصول را بیشتر ترجیح میدهـنـد؛ تنها از روی تجارب زندگی خود درس میگیرند و نه عبرت گرفتن از دیگران. در تحقیق دیگری که توسط آرگایل و همکارانش در مورد تعریف «شادکامی» صورت گرفت، مشخّص شد که هنگامیکه از مردم پرسیده میشود: «شادکامی چیست؟»، آنها دو نوع پاسخ را مطرح میکنند: اوّل این که ممکن است حالات هیجانی مثبت (مانند لذّت) را عنوان کنند و دوم، آن را راضی بودن از زندگی به طور کلّی و یا در بیشتر جنبههای آن بدانند.
بنا بر این، به نظر میرسد که شادکامی، دو جزء اساسی (عاطفی و شناختی ) دارد که بُعد عاطفی آن، موجب میگردد انسانی که دارای احساس شادکامی است، از نظر دیگران، به عنوان فردی بشّاش و سرزنده شناخته شود و در مناسبات اجتماعی نیز بتواند راحتتر با دیگران ارتباط برقرار کند. همچنین از بُعد شناختی نیز چنین فردی، نگرش مثبتی نسبت به دنیای پیرامون خود دارد و اتّفاقات و رویدادهای اطراف خود را با دیدی خوشبینانه مینگرد[۶]. به اعتقاد آرگایل، شادکامی، دارای اجزایی چون: وجود هیجانات مثبت و نبود هیجانات منفی (از جمله افسردگی و اضطراب)، داشتن روابط مثبت با دیگران، هدفمند بودن در زندگی، داشتن رشد شخصیتی، دوست داشتن دیگران و دوست داشتن زندگی است.
شادکامی و موفّقیت
مطالعات، نشان دادهاند که انسانهای شاد و سالم در جامعه متمدّن، انسانهایی مسئولیتپذیر و شهروندانی خوب خواهند بود. هر چه هوش هیجانی (مهارتی ـ اکتسابی) در ما بالاتر باشد، هیجانات و احساسات، به ما بیشتر کمک میکنند تا اطّلاعات مربوط به پایه و اساس سلامتی (یعنی شادی) را جمع آوری و اولویّتبندی و پردازش کنیم تا به بهترین شکل از آنها استفاده گردد. کسانی که هوش هیجانی بالاتری دارند، با توسّل به مهارت «خودشناسی»، بیشتر میتوانند به ریشههای پنهان شادی یا غم خود، آگاه شوند و آن را مدیریت کنند و طبعاً چنین کسانی به موفّقیت، نزدیکترند. شادکامی، تأثیر مهمّی در موفّقیت افراد دارد. افراد شادکام، نگرش خوشبینانهای نسبت به وقایع و رویدادهای اطراف خود دارند و به جای جبههگیری منفی نسبت به اتّفاقات پیرامون خود، سعی در استفاده بهینه از این رویدادها دارند(صفا، ۱۳۷۱).
شادکامی، با سلامتْ کامل میشود
سلامت، در تعریف «سازمان جهانی بهداشت (W.H.O)»، عبارت است از: «حالت آسایش کامل جسمی، روانی، اجتماعی و نه فقط نبودن بیماری و ناتوانی» (ماده دوم اساسنامه).
طبق این تعریف، انسان باید در سه جنبه جسمی، روانی و اجتماعی، از آسایش و رفاه بهرهمند باشد تا بتوان گفت که از سلامت کامل برخوردار است. البته در این تعریف، به نقش معنویت (ارتباط با خداوند) و شناخت هدف (معنای) زندگی در سلامتی ـکه ادیان الهی بر آن تأکید دارندـ ، مستقیماً اشاره نشده است؛ امّا در برخی از نشریات این سازمان، به این موضوع نیز توجّه کافی شده است(صفا، ۱۳۷۱).
میزان شادکامی ایرانیان، در یک نگاه
به طور کلّی، شادی در روانشناسی، به عنوان یک «هیجانْ» شناخته میشود و هیجان، نوعی برانگیختگی است که فرد، با ارزیابی ذهنی خود، به آن، عنوان خاصّی میدهد. هیجان، دارای یک مؤلّفه اساسی ذهنی(شناختی) است که موجب پاسخدهی (معمولاً سریع) ما به وقایع (با توجّه به تجارب گذشته) میشود. هیجان را در روانشناسی، در دو حیطه کلّی «هیجان منفی» و «هیجان مثبت» قرار میدهند. بررسیهای انجام شده، نشان میدهند که در عمر یکصد و چند ساله روانشناسی علمی، عمدتاً بر ابعاد منفی هیجانها توجّه شده است. یک دلیل این موضوع، شاید این باشد که هیجانهای منفی، میتوانند زندگی ما را به گونهای شدیدتر و جدّیتر تحت تأثیر قرار دهند. برای نمونه، در یک بررسی در مجلّه انگلیسی چکیده روانشناسی ـکه معروفترین مجلّه نمایهنویسی مقالات علمی روانشناسی استـ، مشخص شده است که از سال ۱۸۸۷ تا ۲۰۰۰ میلادی در حالی که ۸۰۷۲ مقاله مربوط به خشم، ۵۷۸۰۰ مقاله درباره اضطراب و ۷۰۸۵۶ مقاله مربوط به افسردگی وجود دارد، تنها ۸۵۱ مقاله در مورد لذّت و شادی، ۵۷۰۱ مقاله درباره رضایت از زندگی (شادکامی) و ۲۹۵۸ مقاله درباره شادی و خوشبختی، موجود است. به عبارت دیگر، در برابر هر چهارده مقاله درباره هیجانهای منفی، تنها یک مقاله در مورد هیجانهای مثبت وجود دارد. محقّقی دیگر، با بررسی مقالات دهه اخیر، این نسبت را هفده به یک میداند. امّا در سالهای اخیر (در دو دهه اخیر) عدّهای از روانشناسان، نوعی روانشناسی مثبتگرا را بدعتگذاری کردهاند که در آن، موضوعاتی مانند: مثبتگرایی در مقابله با فشارهای زندگی و غلبه بر افسردگی و خُمود، مطرح شده است. به طور کلّی در این روش، بر شادی و شادمانی، به عنوان یکی از مقولههای اساسی هیجانهای مثبت، تأکید شده است و به گفته دیوید مایرز[۷]، تعداد مقالات منتشر شده درباره شادکامی، از ۱۵۰ مقاله در سال ۱۹۷۹م، به ۷۸۰ مقاله در یک دهه بعد، افزایش یافته است. همچنین چندین کتاب در این باره منتشر شده است[۸](پسندیده، ۱۳۸۴).
رویکرد یادگیری
اصول نظریه یادگیری اجتماعی عبارتند از:
۱- افراد می توانند با مشاهده ی رفتار دیگران و نتایج آن رفتارها از یکدیگر بیاموزند.
۲- آموختن می تواند بدون تغییر رفتار باشد. رفتارگرایان می گویند که یادیگری باید با تغییر رفتار توام باشد در مقابل نظریه پردازان یادگیری اجتماعی اعتقاد دارند که ازآنجا که مردم می توانند فقط از طریق مشاهده یادبگیرند لزوما یادگیری منجر به تغییر رفتار نمی شود.
۳- شناخت نقش مهمی دریادگیری دارد. در طول سی سال گذشته نظریه یادگیری اجتماعی به طورفزاینده ای درشناخت و تفسیر خود از یادگیری نقش داشته است. آگاهی و شناخت از نتایج رفتار، تشویق ها و تنبیه هایی که در آینده به دلیل یک رفتار روی می دهد می تواند روی نمایش رفتارهای مردم تاثیر بگذارد.
۴- نظریه یادگیری اجتماعی را می توان به عنوان یک پل بین نظریه یادگیری رفتارگرایانه و یادگیری شناختی در نظر گرفت.
یادگیری ازیکدیگر هم می تواند یادگیری رفتارهای خوب باشد هم رفتارهای نه چندان خوب. مثلا به رفتار ترافیکی توجه کنید. به نظر می رسد رفتارهای خطرزای ترافیکی در جامعه شایع تر از رفتارهای سالم ترافیکی است. سریع رفتن ، عبور از چراغ قرمز، خیابان یک طرفه را خلاف جهت رفتن و بسیاری از رفتارهای دیگر نه تنها دربخش عمده ای از جامعه مذموم نیست بلکه خیلی هم مثبت است و نشانه زرنگ بودن و به اصطلاح تیز بودن فرد است. شاید نظریه یادگیری اجتماعی بتواند این قبیل رفتارهای خطرزا را توضیح دهد. مادام که رفتارهای خطرزا غالب هستند امکان آموختن این رفتارها در جامعه بیشتراز یادگیری رفتارهای سلامت گرا است. شاید نظریه یادگیری اجتماعی بتواند این موضوع را در ایران توضیح دهد.
مثال خیلی رایج این نظریه در تبلیغات تلویزیونی است. . تبلیغات نشان می دهد که نوشیدن یک نوشیدنی خاص یا استفاده از شامپو موی خاص ما را سالم تر و محبوب تر می کند . ما ممکن است برا ساس تبلیغات در ذهن مان مدل سازی کنیم . خودمان را درقالب آن تبلیغ ببینم به صورت یک فرد موفق و زیبا و مورد توجه و بنابراین اقدام به خرید محصول کنیم.
نظریه یادگیری اجتماعی که توسط آلبرت بندورا ارائه شد، احتمالاً تاثیرگذارترین نظریه یادگیری و رشد بوده است. با وجودی که این نظریه ریشه در بسیاری از مفاهیم نظریه سنتی یادگیری دارد، امّا بندورا اعتقاد دارد که آموزش مستقیم، تنها وسیله برای یادگیری نیست.
نظریه او، یک عنصر اجتماعی را نیز در نظر میگیرد و میگوید که مردم میتوانند اطلاعات و رفتارهای جدید را از طریق مشاهده مردمان دیگر یادبگیرند. این نوع یادگیری را که به یادگیری (یا مدلسازی) مشاهدهای معروف است میتوان برای توضیح انواع گستردهای از رفتارها به کار برد.
-
- مفاهیم اولیه یادگیری اجتماعی
۱) یادگیری مشاهدهای
مردم میتوانند از طریق مشاهده یاد بگیرند. بندورا در آزمایش معروف خود به نام «عروسک بوبو» نشان داد که کودکان رفتارهایی را که در دیگران مشاهده میکنند، یاد گرفته و تقلید میکنند. کودکانی که در آزمایش بندورا شرکت کرده بودند، آدم بالغی را مشاهده کردند که رفتار خشنی با عروسک بوبو داشت. هنگامی که بعداً به کودکان اجازه داده شد تا در یک اتاق دیگر به بازی با عروسک بوبو بپردازند، آنها شروع به تقلید و تکرار رفتارهای خشنی که قبلاً مشاهده کرده بودند نمودند.
بندورا سه مدل پایه از یادگیری مشاهدهای را تعریف کرده است:
مدل زنده، که مستلزم به نمایش گذاشتن یا انجام یک رفتار توسط فردی واقعی است.
مدل آموزشی کلامی، که مستلزم توصیف و توضیح یک رفتار است.
مدل نمادین، که مستلزم رفتار نشان داده شده شخصیتهای واقعی یا ساختگی در کتابها، فیلمها، برنامههای تلویزیونی یا رسانههای بر خط است.
۲) تشویق درونی
وضعیت ذهنی برای یادگیری اهمیت دارد. بندورا خاطر نشان ساخت که عوامل خارجی و محیطی، تنها عامل موثر بر یادگیری و رفتار نیست. او عامل درونی را نیز به شکل غرور، ارضاء شخصی یا حس موفقیت، موثر میدانست. چنین تاکیدی بر افکار و شناخت درونی به ارتباط بخشیدن بین نظریههای یادگیری و نظریههای رشدی-شناختی کمک میکند.با وجودی که در بسیاری از کتابهای درسی،نظریه یادگیری اجتماعی را همراه با نظریههای رفتاری قرار میدهند،خود بندورا رهیافتش را به عنوان «نظریه اجتماعی-شناختی» تشریح میکند.
۳) فرایند مدلسازی
یادگیری لزوماً به تغییر رفتار منجر نمیشود. با وجودی که رفتارگراها معتقدند که یادگیری به تغییرات ثابتی در رفتار می انجامد اما یادگیری مشاهدهای نشان میدهد که مردم میتوانند اطلاعات جدیدی را یاد بگیرند بدون آن که رفتار جدیدی بروز دهند.
تمام رفتارهای مشاهده شده به طور موثری یادگرفته نمیشوند. عواملی هم در مدل و هم در یادگیرنده میتوانند در موفقیت یا عدم موفقیت یادگیری اجتماعی نقش داشته باشند. همچنین باید مراحل و نیازهای خاصی بر آورده شوند.
مراحل زیر در یادگیری مشاهدهای و فرایند مدلسازی دخالت دارند:
▪ توجه
توجه لازمه یادگیری است. هر چیزی که توجه شما را بر هم زند، اثری منفی بر یادگیری مشاهدهای خواهد داشت.