پیشوا، رئیس، فرمانده لشکر، مقتدی، راه، سرمشق و هم چنین ریسمانی را نیز که بنٌا بر دیوارمی کشد تا دیوار را درست بنا کند، امام میگویند.
با دقت در همه معانی یاد شده، میتوان فهمید که در همه این معانی معنای حقیقی و اصلی این کلمه (مقصود) مراعات شده است.
۳-۵-۱٫ واژه امام در قرآن
این واژه در قرآن در چندین مورد به کار رفته است. راغب در فرهنگ نامۀ قرآنی، امام را به معنای انسانی که به او در قول یا فعل اقتدا میشود، آورده است؛ خواه این اقتدا بر حق باشد یا بر باطل[۴۲]. از مراجعه به قرآن به دست میآید که مفهوم این واژه در فرهنگ قرآنی مفهوم مقدسی نیست.لذا در قرآن درباره پیشوایان حق و باطل هر دو به کار رفته است.
چنان که خدای سبحان میفرماید:
«یَومَ نَدعُوا کُلَّ اُناسٍ بإمامِهِم»[۴۳]
روزی که هر گروهی از مردم به واسطۀ امامشان فراخوانده شوند.
دراین آیه به مطلق پیشوا و مقتدای هر امتی خواه حق یا باطل اشاره شده است، اما در برخی آیات امام با بار معنای مثبت یا منفی آمده است. برای مثال، بندگان صالح خدا دعا میکنند که امام پرهیزکاران باشند؛ چنان که قرآن کریم از زبان آنان میفرماید:
«واجعَلنا لِلمتَّقینَ اماماً»[۴۴]؛
خدایا ما را امام تقوا پیشگان قرار بده.
در مقابل، دربارۀ امامان باطل میفرماید:
«وجَعَلناهُم أئِمهً یَدعُونَ الی النّارِ»[۴۵]؛
آنها را پیشوایانی قرار دادیم که (امتشان ) را به سوی آتش میخوانند.
پس آیات فوق، امامت را هم به طور مطلق و هم با بار ارزشی مثبت و هم منفی به کار بردهاند؛ آن جا که انسان، امام اهل آتش باشد، از ارزش منفی برخوردار است و آن جا که امامت برای متقیان باشد، ارزش مثبت دارد. هم چنین اگر خداوند کسی را به امامت امّتی برگزید، آن جا امام دارای مقام شایستهای خواهد بود؛ چنان که خدای سبحان به ابراهیم این مقام را عنایت فرمود؛ آن گاه که میفرماید:
«انّی جاعِلُکَ للنّاس اماماً»[۴۶]؛
(ای ابراهیم) من تو را امام همۀ مردم قرار دادم.
در این آیه، امام به معنای پیشوا و اسوه آمده که شایسته است که مردم به او اقتدا نمایند.
۴-۵-۱٫ تعریف امامت از منظر متکلمان اسلامی:
از لحاظ منطقی بحث از چیستی و پرداختن به مساله «ما» نخستین پرسش و مقدم بر هر مساله دیگری است.محقق طوسی و برخی دیگر از متکلمین امامیه، بخش امامت کتب خود را بر محور پنج پرسش منطقی «ما»، «هل»، «لم»، «کیف» و «من» سامان دادهاند و در آغاز به مسأله «ما» پرداختهاند.
در زیر برخی از تعاریفی که از سوی متکلمان اسلامی؛ اعم از شیعه و سنی برای امام یا امامت ارائه شده است، آورده میشود.
محقق طوسی در کتاب شرح تجرید، چون بنای بر اختصار و ایجاز داشته است، تعریفی از امام و یا امامت ارائه نکرده است، ولی در رساله امامت خود که به همراه کتاب تلخیص المحصل وی چاپ شده است، امام را چنین تعریف میکند:
«الامام هو الانسان الذی له الریاسه العامه فی الدین و الدنیا بالاصاله فی دار التکلیف»[۴۷].
علامه حلی در کتاب الفین خود همان تعریف استاد خویش را آورده است و امام را این گونه تعریف میکند:
«الامام هو الانسان الذی له الریاسه العامه فی امور الدین و الدنیا بالاصاله فی دار التکلبف»[۴۸]
امام انسانی است که ریاست عموم مردم را در امور دینی و دنیوی بالاصاله در دار تکلیف بر عهده دارد.
دانشمند هم عصر محقق طوسی؛ یعنی ابن میثم در تعریف امامت مینویسد: «هی ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا بالاصاله»[۴۹].
امامت عبارت است از ریاست بالاصاله عموم مردم، در امور دینی ودنیوی.
تعریف میر سید شریف جرجانی همان تعریف شیخ طوسی است. شیخ طوسی مینویسد:
«الامامه ریاسه عامه لشخص من الاشخاص فی امور الدین و الدنیا»[۵۰].
میر سید شریف جرجانی نیز در تعریف امامت میآورد:
«الامامه ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا لشخص من الاشخاص»[۵۱].
همه تعاریف یاد شده، نبی را نیز شامل میشود. لذا علامه حلی در مواجهه با این اشکال میآورد: «اجیب بوجهین: الاول التزام دخوله فی الحد لقوله تعالی «للناس اماما» و الثانی: تعدیل قولنا بالاصاله بالنیابه عن النبی»[۵۲].
یعنی اولاً؛ ما ملتزم به دخول آن هستیم به عبارت دیگر اجتماع امام و نبی جایز است همان طور که خداوند به ابراهیم نبیA مقام امامت داد و فرمود: «انی جاعلک للناس اماما» ثانیا؛ به جای قید بالاصاله، بالنیابه عن النبی قرار میدهیم تا این اشکال رفع شود.پاسخ دوم علامه در حقیقت پذیرفتن نقص و بر طرف کردن آن است.
شیخ مفید و تفتازانی و قوشچی و دیگران، برای خروج نبی قید «نیابه عن النبی» را اضافه کردهاند.
شیخ مفید در تعریف امام و در ضمن آن امامت میگوید:
«الامام هو الانسان الذی له رئاسه عامه فی امور الدین و الدنیا نیابه عن النبی۶»[۵۳].
شارح مقاصد مینویسد: «الامامه ریاسه عامه فی أمر الدین و الدنیا خلافه عن النبی۶»[۵۴].
قوشچی در تعریف امامت مینویسد:
«هی ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا خلافه عن النبی»[۵۵].
نکاتی که از تعاریف فوق به دست میآید؛ عبارت است از:
۱٫به واسطه قید «عامه» ولایت قضات و نواب از تعریف خارج میشود، زیرا ولایت آنها محدود است.
۲٫قید «لشخص من الاشخاص» بیانگر این است که در هر عصری تنها یک نفر مستحق امامت است.
۳٫برخی قید «بحق الاصاله» را نیز افزودهاند تا نائبی را که امام، ولایت عام خود را به او تفویض کرده است خارج سازند، ولی این قید لازم نیست؛ زیرا همان گونه که تفتازانی[۵۶] و به تبع آن قوشچی نیز تصریح میکند[۵۷] چنین فردی با قید «عامه» خارج میشود، چون نائب یاد شده بر امام ریاست ندارد.
۴٫جای شگفتی است که با وجود اختلافات بسیاری که بین شیعه و اهل سنت در باب امامت وجود دارد، تعریف امامت، از موارد اتفاق بین شیعه و سنی است[۵۸]. این اتفاق تنها در ظاهر و لفظ است و ساده انگارانه و به دور از تحقیق است که آن را به باطن تعریف نیز سرایت دهیم، زیرا که اختلاف اساسی امامیه و اهل سنت در ماهیت و حقیقت امامت میباشد.کلامی دانستن امامت از سوی امامیه و فقهی دانستن آن از طرف متکلمین اهل سنت گواه این مدعاست.ریشه اختلاف شیعه و سنی در بحث امامت به دوگانگی تصویر آنها از امامت بر میگردد. در باور شیعه امامت تداوم و استمرار نبوت است، ولی در اعتقاد اهل تسنن تداوم نبوت نبوده و به ریاست و حکومت تنزل مییابد.
۵٫با قید خلافت و جانشینی نبی۶، نبوت از تعریف امامت خارج میشود.