همین واژه در اصطلاح فقهاء به معنى آشنایى با احکام شرعى فرعى است که از راه ادلۀ تفصیلى آن یعنى قرآن، سنت، اجماع و عقل به دست مىآید.[۱۸]
فقه در اصطلاح شرع به معنای دانش دریافتن چیزی و اکثر به علم دین استعمال میکنند، آن هم به سبب شرف و بزرگی آن. یا میتوان آن را اصابت و وقوف بر معنی خفی دانست که حکم به آن تعلق دارد و آن علم استنباط از روی رأی و اجتهاد است.[۱۹]
۱-۱-۲- فقیه
۱-۱-۲-۱-فقیه در لغت
فقیه صفت مشبهه و یا صیغۀ مبالغه از مادۀ فقه و جمع آن فقهاء است. به معنای دانای علم، عالم علم فقه،[۲۰] دانشمند، عالم به احکام شرع، متخصص در علم فقه.[۲۱]
۱-۱-۲-۲-فقیه در اصطلاح
با توجه به تعریف فقه، فقیه در اصطلاح کسى است که به احکام شرعى از روى ادله تفصیلى آنها آگاهى دارد.[۲۲] یا فقیه کسی است که به حکمها و قانونهای شرعی آگاه است.[۲۳]
کلمه فقه به معناى عام آن که شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و اجتماعى و حقوقى و قضایى و فروع عملى مىشود و نیز کلمۀ فقیه، مستحدث نیستند و به تازگى مورد کاربرد قرار نگرفته؛ بلکه از ابتداى ظهور اسلام رواج داشتهاند؛ بنا براین گمان برخى از مستشرقین که مسلمانها این واژهها را از قوانین فقه رومى اخذ نموده اند بىپایه و اساس است؛ زیرا این کلمات هم در قرآن و هم احادیث شریف وارد شده است[۲۴]، از جمله:
خداوند متعال در قرآن مىفرماید: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ»؛[۲۵] پس چرا از میان هر فرقه از آنان، گروهى هجرت نمىکنند تا در مسائل دینى آگاهى بیابند.
امام علی «علیهالسّلام» در رابطه با فقیه میفرماید «الْفَقِیهُ کُلُ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْر اللَّه؛[۲۶] فقیه کسی است که مردم را از رحمت، لطف و محبت خداوند ناامید نسازد و از مجازاتهای او ایمن نکند».
در حالی که اصطلاحاً فقه به علمی گفته میشود که از بایدها و نبایدهای افعال مکلفین بحث میکند و فقیه کسی است که این باید و نبایدها را از آیات، روایات و عقل استخراج و استنباط میکند.[۲۷]
۱-۱-۳-جوان
۱-۱-۳-۱-جوان در لغت
جوان در لغت به معنای برنا، هر آن چیزی که از عمر آن نگذشته باشد، شاب، مقابل پیر[۲۸] یا جوان در فرهگ عمید به معنای انسان یا حیوان یا درخت که به میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد.[۲۹]
۱-۱-۳-۲-جوان در اصطلاح
جوانی را بین سنین ۲۵تا۳۰ سالگی گویند دورهای که فرد به کمال و رشد بدنی خود رسیده، تواناییهای شناختی و زبانی و رشد اجتماعی او از کیفیت بالایی برخوردار است و تغییرات مربوط به انسجام هویت وی بسیار برجسته و شوق آفرین است.[۳۰]
۱-۱-۴-دین
۱-۱-۴-۱-دین در لغت
دین کلمهای عربی است که در معانی مختلف بکار رفته است مانند کیش، ملت، طریقت، مقابل کفر[۳۱] یا هر روشى که با آن عبادت خداوند متعال شود، مانند پرهیزگارى، پارسائى، چگونگى، معصیت، عادت، پاداش[۳۲] و کیفر، کشور و سلطان و حکم، قضاوت، اکراه، چیرهگى، حساب، «یومُ الدِّین»، داورى و حساب و کتاب.[۳۳]
شریعت را باعتبار طاعت و فرمانبرى دین گویند و آن مانند ملّت و طریقه است لیکن انقیاد و طاعت در آن ملحوظ میباشد. وشریعت را از آن جهت دین گفتهاند که در آن طاعت و پاداش هست.[۳۴] در قرآن کریم هم در همین معانی به کار رفته است: «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»؛[۳۵] (خداوند) مالک روز جزاست. «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ»؛[۳۶] او نمی توانست بر اساس آیین پادشاه برادرش را بازداشت کند. «أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ»؛[۳۷] آگاه باشید اطاعت محض برای خداست.
۱-۱-۴-۲-دین در اصطلاح
مسلمانان دین را عبارت از مجموعۀ قواعد و اصولی میدانند که انسان را به پروردگار نزدیک میکند. در تداول استعمال عامه در بعضی موارد ملت و مذهب در ردیف دین بکار میرود؛ اما در حقیقت میان آنها تفاوتی است. در قرآن از ملت ابراهیم به حنیف تعبیر یافته است که دین حنیف دین فطرت خوانده شده است؛ و گاهی دین در مجموعۀ دین و مذهب بکار رفته است.[۳۸]
۱-۱-۵-دینگریزی
۱-۱-۵-۱-مفهوم گریز
گریز در لغت به معنای گریختن و فرارکردن یا گریختن از برابر کسی یا چیزی[۳۹]
۱-۱-۵-۲-مفهوم دینگریزی
دینگریزی همان واپسگرایی و فاصله گرفتن جوانان از دین حنیف است.[۴۰] دینگریزی را میتوان چنین تعریف کرد. دینگریزی یعنی هر نوع فاصلهگیری یا واپسگرائی از دین و تمام نمودهای مهمّ دینی در گرایش، بینش و کنش.
فصل دوم: جایگاه فقه در منظومه معارف دین
جوانی دوران جستجوی هویت و هویتسازی آدمی است. در این سن انسان در کنار بلوغ جسمی و عاطفی، در حال پیمودن مسیر تحول فکری و معرفتی میباشد.
یکی از زمینه های تحول فکری و معرفتی، ایجاد پرسشهایی در ذهن جوان میباشد که گاه از درون میجوشد و حاصل رشد شخصیتی اوست وگاه در غالب شبهات از بیرون او را مورد هجمۀ خود قرار میدهد.
مهمترین سؤالی که در این مقطع سنی ذهن جوان را به خود مشغول میکند سؤالات مربوط به حوزه دین است که سبب شده جهل و نا آگاهیاش در رابطه با دین او را به ورطۀ شک و تردید بیاندازد. علت این همه شک و تردید برای آن است که معمولاً جوانان فکر میکنند وجود یک خانواده مذهبی و مسلمان بودن، اسلام و تشیع او را یک عمر ضمانت میکند در صورتی که عقاید دینی حیطه و محدودهاش فهم و اندیشۀ آدمی است نه تقلید صرف از دیگران؛ لذا اگر بنیانهای فکری و عقیدتی بر ریشه های صحیح و متقن خود قرار نگیرند، تمام اندوختهها و اعمال انسان در معرض فساد و نابودی هستند. بسیار بودهاند آنان که بهترین و سختترین اعمال و رفتار را داشتهاند، اما متأسفانه با درگیر شدن به یک خلأ فکری و اعتقادی و عدم پیگیری در علاج آن، با وجود آن همه تلاش، دست خالی برگشتهاند و با یک شک و تردید به تمام خرمن داشته های خود آتش زدهاند. در این فصل سعی شده تا حدودی به تعریف دین و فقه و تبیین وظایف آنها و عللهای دینگریزی پرداخته شود تا با فراهم کردن زمینۀ آگاهی، جوانان قدرت رویارویی با شبهات وارده از سوی دشمن را داشته باشند.
۲-۱-تعریف دین و تبیین وظایف آن
۲-۱-۱-معنای دین
دین آن روش زندگی کردن است که بخشی از آن زاده فطرت آدمی است و بخشی دیگر توسط انبیا و امامان بر او عرضه شده است. توضیح آنکه انسان با توجه به نیاز ذاتیای که دارد خواه نا خواه به دنبال رفع نیازهای خود میباشد؛ از این رو فطرتاً در مقابل آنکه از او رفع نیاز کند خاضع است. «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» اما مصداقش برای همه یکی نیست. عدهای آن را در پول دیده، عدهای در مقام، برخی در لذتهای جنسی … و اندیشمندانی نیز آن حقیقت را موجود بینیازی به نام خدا میدانند! به هر حال اصل دین فطری و ذاتی هر انسانی است. با توجه به فطری بودن دین[۴۱] برای بشر، میشود ادعا کرد که هیچ واقعهای نیست که دین در آن تأثیر مثبت یا منفی نداشته باشد. دین به نظر ما، به برخی امور مقدس گفته میشود که با ذات انسان ارتباط دارد و خواست معنوی انسان را پاسخ میدهد و او را سیراب میکند به نظر ما، چنین چیزی در صورتی حق است که از جانب خداوند نازل شده باشد؛ تنها در این صورت است که حقیقتا میتوان نام دین بر آن گذاشت. از اینرو خداپرستی امری اصیل و ذاتی انسان است و کرامت انسان ذاتا پیوند با خدا دارد.
انسان، تنها موجودی است که در عالم طبیعت مفتخر به تکریم الهی «لَقَدْ کَرَّمْنا» است زیرا او تنها موجودی است که در عالم، صاحب تعقل و اراده آزاد و اختیار و فطرت الهی و کمال خواه و حقیقت جو و بینهایت طلب و خواهان زندگی اجتماعی است.
۲-۱-۲-دین نیاز همه عصرها
ممکن است با این سخنان این سؤال پیش بیاید که: توضیح هایی که درباره دین داده شد برای زمانی است که بشر هنوز پیشرفتی نداشته و امکانات وسیع برای او فراهم نبوده است. مشقتها و زحمتها و روزگاران سیاهی را که امیدی به آینده نبوده، دین تسکین میداده است. اینک که بشر پیشرفت کرده و همه امکانات را در اختیار دارد، صنعت به اوج خود رسیده و حتی فضا نیز در تسخیر انسانهاست، راه ها کوتاه شده و مسافرتها بدون هیچ رنجی انجام میگیرد، تمام ابعاد طبیعت به صورتی مدام به تسخیر بشر درمیآید، رازهای آن یکی پس از دیگری به سود انسان برملا میشود و بشر به اوج رفاه رسیده است، چه نیازی به دین و آرامش بخشی آن داریم؟
پاسخ این است که دین حرفهای نیست که با آموختن آن بتوان رنجها را کاهش داد. دین احساسی قلبی است که وجودش آثار و ثمراتی را دارد. به علاوه با این همه پیشرفت و رفاه، آنچه به زندگی معنا میدهد معنویت است و آن از طریق دین به دست میآید. تنظیم روابط انسانی و آرامش خاطر حقیقتهایی هستند که نمیتوان آنها را با رفاه برآورده ساخت. انسان تنها در امور مادی خلاصه نمیشود تا گفته شود هرچه رشد علمی و صنعتی بشر بیشتر شود، نیاز به امور معنوی و اخلاقی افزونتر است بلکه طبیعت انسان به گونهای است که معنویت آن را مهار میکند؛ و هر چه امکانات مادی بیشتری به دست بیاورد و از معنویت دور شود، حریص تر میشود و به موجودی بیرحم تبدیل میگردد.
بشر امروز به تجربه دریافته است که رشد علم و صنعت، مشکلات روحی او را حل نمیکند. علم تنها واقع نماست، در حالی که انسان به شایسته بودن و راه روشن نیاز دارد. امکانات و اکتشافات فراوان، صاحبان آنها را قدرتی میبخشد تا بر حریفان چیره شوند و احتمالا به زیردستان ظلم روا دارند؛ در حالی که انسان به اخلاق و عمل نیک برای سعادت دنیوی واخروی خودنیازمند است و معنویت، بهترین پشتوانۀ اخلاق و عمل نیک است.
۲-۱-۳-فلسفه دین
دین پاسخ مناسب به ندای فطرت است. دین در درجه نخست چند وظیفه مهم را عهده دار است و به تبع آن کارکردهایی دارد و نقشی میآفریند. کارکرد های اصلی دین عبارتند از:
۲-۱-۳-۱- آگاهی دادن
انسانها در طول حیات خود برای اداره زندگی و برخورد متناسب با حوادث پیرامونشان تجربیات فراوانی به دست آوردهاند و به آن ادامه خواهند داد؛ مانند آنچه برای حیات، دفاع و سلامتی خود نیاز دارند، میآموزند یا کشف میکنند. با این همه، آنچه برای بشرآموختنی نیست وجود موجوداتی غیر مادی در عالم، سرنوشت جهان، چگونگی تدبیر و اداره آن، سرانجام هستی، تجدید حیات انسانها در عالمی دیگر و امثال اینهاست. در قرآن کریم خداوند از انبیایی سخن گفته است که برای آموختن برانگیخته شدهاند:
«کَما أَرْسَلْنا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون:[۴۲] چنانکه در میان شما پیامبری را از خودتان فرستادیم که برای شما آیات ما را تلاوت میکند و شما را تهذیب مینماید و به شما کتاب و حکمت میآموزد و تعلیم میدهد به شما آنچه را که خود نمیدانستهاید».
در این آیه از دو تعلیم سخن گفته شده است. تعلیم کتاب و حکمت و تعلیم چیزهایی که بشر بدون وحی و پیامبر نمیتوانست آنها را بیاموزد. تجربه برخی مسلکها و مذاهب مانند بودا نشان میدهد که با وجود عدم اعتقاد آنها به ماوراءالطبیعه[۴۳] به دلیل اعتقاد به معنویت و دین معنوی، کارکردی اخلاقی شبیه ادیان توحیدی داشتهاند. از این رو به نظر میرسد انسانهای دیندار هم در بخش اعتقادات که مربوط به حقایقی پنهان و پیدا در عالم است و هم در بخش رفتار فردی و جمعی خود، به وسیله وحی و دستورات دینی بهتر توانستهاند به آنچه شایسته است برسند. نحوه ارتباط انسانها با خدا، دیگران و حتی با محیط و طبیعت پیرامون خود، از زمره آموزشهای دینی است که فهم این رابطه ها برای انسان دشوار است… واقعیت این است که معلوم نیست آنچه بشر بدون وحی به دست آورده و یا تجربه کرده، همان است که باید باشد. جنبش اصلاحی انبیا نشان میدهد که انبیا از هر نوع رابطه ای میان بندگان و خدایشان خشنود نبوده و استقبال نمیکردند. گاه جان خود را برای اصلاح آیین دینی از دست میدادند. هر نوع رابطه ای میان بنده و خدا که از آن به عبادت تعبیر میشود پذیرفته نیست.
رابطه انسانها با یکدیگر غالبا مبتنی بر تجربه و رعایت مصالح عمومی است. دین بسا مصلحتهای معنوی و آخرتی را نیزلازم میداند که با تجربه به دست آمدنی نیستند. انسانها ممکن است خیری را شر بپندارند و شری را خیر به حساب آورند.[۴۴] در حالی که در واقع چنین نیست:
«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَشَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیر:[۴۵] و کسانی که بخل میورزند به آنچه خداوند از فضلش به آنان داده است، گمان نبرند که آن بخل برایشان خیر است، بلکه برای آنان شر است، بهزودی در روز قیامت آنچه به آن بخل ورزیده اند، طوق گردنشان میشود».
۲-۱-۳-۲ - داوری
دین در موضع داور نهایی برای فصل خصومت میان انسانها نیز نقش ایفا میکند. منفعت طلبی انسانها، گاهی موجب نزاع و درگیری میان آنان میشود. بهترین داور در حل چنین منازعاتی آن است که با رعایت همه جانبه منافع انسانها به داوری بنشیند و به مصلحت دنیا و آخرتشان قضاوت کند.
«…فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیه..».:[۴۶]
…پس خداوند پیامبران را به عنوان بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگیخت و با آنان کتاب حق را فرستاد تا در میان مردم در آنچه که در آن اختلاف کردند حکم کند.
با توجه به دو نکته گفته شده، یادآوری این مهم لازم است که دین، عقل انسانها را یاری میدهد تا به حقایق مورد نیاز دست یابد; و نیز محکی است برای سنجیدن صحت و یا نادرستی دستاوردهای عقل بشری. چرا که انسان به رغم همه توانایی اش در یافتن خوبی ها، گاه اسیر هواهای نفسانی میشود و از این روی باید نیروی بازدارنده و هدایتگر دیگری مانند دین در کار عقل دخالت کند.