خواستگاه دانشی که بعدها به آن عنوان « ژئوپلیتیک » داده شد در مراکز استعماری امپراطوریهای رقیب در آخر قرن نوزده میلادی متولد شده است. در آنها دانشگاهها، اجتماعات جغرافیایی و مراکز آموزشی قدرتهای بزرگایجاد شد. از سال ۱۸۷۰ به بعد قدرتهای بزرگ اروپا با یک برنامه بی سابقه به توسعه طلبی امپریالیستی و توسعه طلبی قلمروی در روی آن مناطق میادرت کردند (O tuathail , 1996 : 21). ژئوپلیتیک بعنوان شکلی از دانایی و قدرت در دورۀ امپریالیستی بین سالهای ۱۹۴۵ – ۱۸۷۰ زمانی متولد میشود که امپراطوریهای رقیب در طول جنگهای متعددی که با یکدیگر داشتند خطوط قدرت را مرتب کرده و آن را تغییر داده و در آن تجدید نظر کردند. خطوط قدرت مورد نظر، تشکیل دهنده مرزهای نقشۀ سیاسی جهان بودند دراین دوره از رقابتهای امپریالیستی که موفقیتهای تکنولوژیکی بزرگ، انقلاب جهانی و دگر گونیهای فرهنگی صورت گرفت، ژئوپلیتیک امپریالیستی نیز شکل گرفت (احمدی پور، بدیعی، ۱۳۸۱ : ۲).
شاید مشهورترین جغرافی دانان عصر امپریالیستی، مکیندر بود. مقاله معروف او « محور جغرافیایی تاریخ » روابط و پیوستگیهای بین علایق ملی و جغرافیای زمین را شامل میشد.این مقاله اولین تفسیر انجمن سلطنتی جغرافیای انگلیس در لندن در سال ۱۹۰۴ بود. برای همین آن مقاله از جهت محتوا خیلی مهم است. مکیندراین مقاله را موقعی مینویسد که گروههای مختلف قدرتهای امپریالیستی ظهور کرده اند ( Rennie Short , 1994 : 18، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹). شاید مهمترین دانش آموخته جغرافیای سیاسی بعد از راتزل، رودلف کی الن، دانشمند سوئدی علوم سیاسی استاد دانشگاه گاتبرگ بود، کی ِالن بسیارتحت تأثیر اندیشههای سیاسی – جغرافیایی راتزل در مطالعه سیاستهای جهانی و ماهیت دولت قرار گرفته بود. کی النایدههای راتزل را دربارۀ حکومت به عنوان یک پدیدۀ موجود زنده (ارگانیسم) بسط داد (Dikshit , 1995: 11، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹).
در سالهای اولیه قرن بیستم کی الن و دیگر اندیشمندان امپریالیست، ژئوپلیتیک را به عنوان بخشی از دانش امپریالیستی غربی فهمیدند که از ارتباط با زمین فیزیکی (جغرافیا) و سیاست بحث میکرد. بعد با هدف سیاست خارجی آلمان نازی یعنی لبنسرام (تعقیب فضای حیاتی آلمان) همراه شد. و برای همین از نظر اکثر نویسندگان و تحلیل گران بعد از جنگ جهانی دوم محو شد و در طی سالهای بعد از جنگ سرد، ژئوپلیتیک برای توصیف کشمکش و درگیری جهانی بین شوروی وایالات متحده آمریکا بر سر کنترل کشورها و منابع استراتژیک جهان استفاده شد ( O thathail , Dalby & Routledge ; 1968 : 1، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹). در خلال دهۀ ۱۹۲۰، کانون مطالعات ژئوپلیتیک در آلمان متمرکز شد و در آنجا بود کهاین رشتۀ علمیزمانی که به عنوان یک مکتب جدید توسط کارل فونهاوس هوفر ( ۱۹۴۶ – ۱۸۶۹ ) شکل گرفت، تصویر بسیار مخدوش خود را کسب نمود. « پارکر » دراین رابطه چنین توضیح میدهد : « پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اوّل، گروهی از جغرافی دانان آلمانی،ایدههای راتزل را پذیرفته و تا آنجا پیش رفتند که ازاینایدهها، بعنوان مبنای یک طرح هوشمند، نه تنها برای بهبود آلمان، بلکه برای بازگشت آلمان به جایگاه یک قدرت بزرگ، استفاده کردند. استدلال بنیادین آنهااین بود که گرچه جغرافیای سیاسی به شرایط فضایی کشور میپردازد امّا ژئوپلیتیک به نیازهای فضایی میپردازد. تمام استراتژی حزب نازی برای سلطۀ آلمان بر اروپا، تحت تأثیر نظریههایی بود کهاین محققان ژئوپلیتیک فرمول بندی کرده بودند( مویر، ۱۳۷۹ : ۳۶۷ – ۳۶۶، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹).
ژئوپلیتیک به دلیل شکل گیری آن بدست کارشناسان خود در اروپا، موجود خام دوران خود بود و در مادیگرایی جغرافیایی کهنۀ قرون گذشته ریشه داشت. ضعف چنین روشهایی را جغرافی دانان کمونیست آلمانی، کارل ویتفوگل درسال ۱۹۲۹تشخیص داد واوتواتیل توضیح داده است که ویتفوگل چگونه پی برد که ژئوپلیتیک «فرض میگیرد که عوامل جغرافیایی بسته به خصوصیتشان (آب و هوا، خاک، موقعیّت، ناهمواری زمین و حتی نژاد) حیات سیاسی را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهند.» و حال آنکه در واقع، چنین عوامل جغرافیایی بطور مستقیم تأثیرنگذاشته، بلکه از طریق انسان نقش میانجی را به عهده دارند (مویر، ۱۳۷۹ : ۳۶۷ – ۳۶۶، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹).
۲-۱–۱–۶–۱-رویکرد ژئوپلیتیک در دورۀ افول
ارتباط علم ژئوپلیتیک با نظامیگری باعث شد که خصوصاً به علت پیامدهای جنگ جهانی دوم به اصطلاح ژئوپلیتیک برای یک تا دو دهه حتی درمطالعات سیاسی درروابط بین الملل مورد استفاده قرار نگیرد. نتیجۀ چنین وضعیتی بعد ازجنگ جهانی دوم جدایی جغرافیای سیاسی از میراث مشخص بنیانگذارانی چون راتزل، مکیندر و بومن بود ( Talylor , 1990 : 45، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹). نازیها سیاستهای توسعه طلبانه و خشن خود را از طریق تئوریهای تحریف شدۀ ژئوپلیتیکی توجیه میکردند و همین امر برای مدت چند دهه بر دانش جغرافیای سیاسی سایه افکند ( وود و دیمکو، ۱۳۷۳ : ۴ ). در سال ۱۹۶۴ پیر ژرژ جغرافیدان فرانسوی در کتاب خود تحت عنوان «جغرافیای فعال» واژۀ ژئوپلیتیک را بدترین کاریکاتور جغرافیای کاربردی در نیمه اول قرن بیستم خواند و تحلیل ژئوپلیتیکی را مردود دانست ( میر حیدر، ۱۳۸۳ : ۱۵ ).
وقتی کریتف در سال ۱۹۶۰ کتاب خود را در مورد تاریخچۀ ژئوپلیتیک نگاشت، اعتقاد داشت کهاین دانش باید به عنوان یک ارزش در مقابل جریانات سیاسی باقی بماند، اما پاسخ به دیدگاههای او بسیار تند بود. الکساندر در سال ۱۹۶۱ در پاسخ وی ابراز نمود که جغرافیای سیاسی میتواند به عنوان یک ارزش همین وظیفه را به عهده گیرد و ژئوپلیتیک بجز ارزش تاریخچهای نباید مورد استفاده باشد. در واقع پس از جنگ، جغرافیای سیاسی بجای ژئوپلیتیک در کانون توجهات جامعه علمیعلاقمند بهاین رشته از دانش جغرافیا قرار گرفت ( کریمیپور، ۱۳۷۱ : ۱۸ ).
زوال و شکوفایی ژئوپلیتیک از جنگ جهانی دوم قابل ملاحظه و چشمگیر است. برای اکثر مواقع تقریباً ژئوپلیتیک به عنوان یک مبحث دانشگاهی و علمیکنار گذاشته شد نتیجهاین زوال بریده شدن جغرافیای سیاسی از میراث ممتاز بنیانگذاران آن نظیر فردریک راتزل در آلمان، سرهالفورد مکیندر در بریتانیا وایزایا باومن درایالات متحده آمریکا، بود.اینکه جغرافیدانان سیاسی تصمیم گرفته اند که چنین کار غیر معمولی انجام دهند تأثیر بسیار عمیق ژئوپلیتیک آلمان در دهه ۱۹۳۰ بر جغرافیای سیاسی به صورت جزئی و جغرافیا به صورت کلی، را نشان میدهد. ژئوپلیتیک در مقابل جغرافیای سیاسی که علمیقابل تحسین و احترام است به یک دانش منفور تبدیل شد(Taylor , 1989، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹).
۲-۱– ۱– ۶–۲- ژئوپلیتیک سنتی
سرهالفورد مکیندر (۱۸۶۱ تا ۱۹۴۷) را باید احتمالاً معروف ترین بیانگذار ژئوپلیتیک سنتی به حساب آورد. او عمدتاً مریون مقالهای است که با عنوان «محور جغرافیایی تاریخ» در سال در مجله ۱۹۰۴ جغرافیایی منتشر شد.
مکیندراین نوشته را در یک محور یا مبنای جهان سخن به میان میآورد و آن را «قلب سرزمین» جهان مینامد او بستراین محور را بخش قارهای «اوراسیا» میداند. با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، جهان به صورتی که نظریه پردازان و مبلغان ژئوپلیتیک ترسیم کرده بودند، چهرهای جدید ازخود نشان میدهد. عقاید و گرایشهای پیش تاریخ که براساس قواعد فرازمانی تحولات سیاسی را تبیین میکردند، با رخ نمودن واقعیت جدید بین المللی متزلزل میشوند». متغیرهای ژئوپلیتیکی سنتی تحت تأثیر دگرگونیهای سیاسی بعد از جنگ اعتبار و صحت خود را بویژه درسه زمینه زیر از دست دادند.
۱-نخست آن که نظریه مبتنی بر وجود یک جبر جغرافیایی تحت تأثیر شرایط جدید و بویژه رشد فناوری رنگ باخت.
۲-آنگاه فضای ارضی و وسعت نیز اهمیت خود را در صحنه رقابت جهانی از دست داد. با ظهور دوران سلاحهای قاره پیما دیگر هیچ سرزمینی در امنیت قرار ندارد و در «قلب زمین» یا سرزمین محور نیز از صحنه محو شده است.
۳-مرزها به مانند موجود ات زنده تلقی میشوند و گمان میرفت که از طریق تصرفهای سرزمینی یا صلح آمیز تحول مییابند. اما ازاین پس واقعیت به گونهای دیگر است. استقلال مستعمرات، استقرار یک نظام سیاسی بین المللی تبلور یافته در سازمان ملل متحد توسعه وسایل ارتباطی و اطلاعاتی و آزادیخواهی جوامع مدنی نوعی ثبات حقوقی و نهادینه شده بین المللی و غیر قابل اعتراض بودن مرزهای را در پی داشته اند (لورو وتوال، ۱۳۸۱، ص ۲۹).
۲-۱-۱-۷ -رویکرد ژئوپلیتیک در دوران نوین (ژئوپلیتیک پست مدرن)
گذر از دوران سیاسی به دوران سیاسی دیگر، گذری است که تعاریف ویژهای را میطلبد. از دیدگاه جغرافیای سیاسی، اگر دوران نقش آفرینی کشورها در نظام جهانی در چار چوب ملت و حکومت ملتی داشتن، توأم با شکل کلی ژئوپلیتیک جهانی که میان دو قطبایدئولوژیک تقسیم شد. بارزههای «دوران مدرن» شمرده شوند، جهان ژئوپلیتیک درسر آغاز قرن بیست و یکم، بی تردید، وارد دوران تازهای با ویژگیهای ژئوپلیتیک تازه میشود که شاید نوید دهندۀ فرا آمدن دوران « پست مدرن » باشد. آغاز دگر گونی در نظام جهانی قرن بیستم توأم با نشانههای از پایان گرفتن دوران مدرن است (مجتهد زاده، ۱۳۸۱، ۲۴۶ ).
فرایندهای جهانی شدن، منطقه گرایی و تجزیۀ ژئوپلیتیکی به صورت چالشهای نوین برای ژئوپلیتیک ظاهر شده اند. برتری حکومت ملی (در پیوستگی با سیستم بین المللی) به چالش کشیده شده و نقش و کارکرد دولتها به عنوان نهادها و الگوهای دولتی به دنبال یک سلسله توسعهها متحول شده است. رشد سازمانها، آژانسها، و شرکتهای چند ملیتی توانایی دولت برای تنظیم و تصویب قوانین به چالش کشانده است. نخبگان دولتی و مدیران اقتصادی مجبور به اجرای برنامههایی شده اند که با نیازهای بازارهای پولی بینالمللی، تعهدات بین المللی و جریان سرمایه سازگار باشد ( دادس، ۱۳۸۴ : ۵۸، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹).
مباحث ژئوپلیتیک در دوران نوین در پرتو سه چالش اصلی تغییر شکل میدهد : نخست «جهانی شدنهای اقتصادی»، دوم «انقلاب اطلاع رسانی»، و سوم «خطرات امنیتی جامعه جهانی». اثر گذاریاین عوامل در نقش آفرینی سیاسی انسان در محیط جهانیِ شکل گیرنده در بستر مدرنیتۀ پیشرفته، شرایطی را فراهم آورده که مطالعه آن میتواند «ژئوپلیتیک پست مدرن» نام گیرد.این شرایط نقش گروهی انسانها در محیط سیاسی را از محدودۀ « ملت » بودن فراتر میبرد و توجه اصلی را به شکل گیریهای سیاسی در محیط فراملتی راهبری میکند، اگرچه « ملت بودن » و« حکومت ملتی » همچنان، به عنوان یگانهای سیاسی پر اهمیت ونقش آفرین در ژئوپلیتیک جهانی اثرگذارخواهند بود ( مجتهد زاده، ۱۳۸۱، ۲۴۶ ).
۲-۱–۲- رویکرد ژئوپلیتیک زیست محیطی
بنیادهای زیستی عوامل و متغیرهایی هستند که وجود آنها در شکل گیری، گسترش، تکامل و بقایای حیات اجتماعی انسانی تأثیر دارند، نیازهای حیات اقتصادی انسانها را تأمین میکند، و الگوی پراکندگی و استقرار گروههای انسانی، نوع معیشت، رفتارهای اقتصادی – اجتماعی و حتی فرهنگی انسان از آنها متأثر است،این عوامل عبارتند از : فضا، وسعت سرزمین اقلیم و ساخت آب و هوایی، منابع آب، منابع خاک، گونههای گیاهی و حیوانی ( حافظ نیا ؛ ۱۹۹۰، ۷۵ به نقل از سهامی۱۳۹۰).
در واقع از عصر نوسنگی به بعد جامعههای بشری دست به کار دگر سان کردن و سامان دادن به طبیعت بوده اند و گواه آن تبدیل ۱۹ میلیون کیلومتر مربع به زمین کشاورزی، ۲۵ میلیون کیلومتر مربع به چراگاه و ۴۰ میلیون کیلومتر مربع به احداث زیر ساختها و حوزههای شهری است. افزایش تراکمهای انسانی از طریق افزایش جمعیت جهان و کالایی کردن گسترههای طبیعی برای بهره برداری از آنها با واسطه دامپروری و کشاورزی و استفاده از چوبهای جنگلها در نهایت به شتاب گرفتن هر چه بیشتر جنگل زدایی میانجامد بطوریکه در دهۀ ۱۹۸۰حدود ۱۵۰ میلیون هکتارجنگل از میان رفت ( دولفوس؛ به نقل از سهامی، ۱۳۹۰، ۴۹ ).
افزایش گاز کربنیک در آخر به آتش کشیدن باقیمانده محصولات کشاورزی و آلودگی بیوسفر را باید در نظر داشت. محدودیت بهره وری از محیط به شتاب تأثیر خود را نشان میدهد و در آنجا که ضایعات و مواد زاید حاصل از فعالیتهای انسانی در محل به حال خود رها میشوند. آلودگیها سخت مخاطره آمیز مینمایند. انقلاب در حمل و نقل سرانجام گروههای انسانی را از اجبارهایی که پیش ازاین فعالیتهایشان را محدود میساخت رهایی بخشید. فراوردههایی که برای ادامه حیات گروههای انسانی ضروری بود از سرزمینهای دور دست فراهم شد و آبهای به مصرف رسیده به بیرون از مناطق مسکونی هدایت میشد. چنین بود که مراکز جمعیتی از اشکال سنتی آلودگی خلاصی یافتند، بااین حال گونههای دیگری از محدودیتها بزودی پدیدار شدند ( کلا وال، ۱۳۸۵، ۶۷ ).
اگر بخواهیم امنیت را در بخشهای نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سرانجام زیست محیطی مطالعه کنیم، خواهیم دانست کهاین بخشها ارتباط تنگا تنگی دارند و از طریق ارتباطات قوی به یکدیگر متصل هستند. در حقیقت تمام جنبههای بشر به بخش زیست متکی است. اخیراً عوامل رشد سریع جمعیت، کاهش منابع طبیعی و گسترش غیر قابل کنترل آلودگیهای صنعتی و معدنی وارد صحنه اصلی تفکر روابط بین الملل، پژوهشگران و حتی تودههای مردم شده است، در پایان دهۀ ۱۹۸۰ محیط زیست به عنوان یک موضوع مهم امنیتی آغاز و به مرور به یک مسئله برجسته ژئوپلیتیکی تبدیل شده، بطور کلی نگرشهای مختلف زیست محیطی بیشتر از چهار عامل تبیین شده است، از جمله کاهش منابع زیست محیطی به عنوان یک علت ناپایداری سیاسی و مبارزاتی، انحطاط زیست محیط که ماحصل یک جنگ است، انحطات زیست محیط به عنوان تهدیدی برای سلامتی و بقای نسل بشر، تلاشهایی که میزان انحطات زیست محیطی را با کاربرد قدرت بتوان نشان داد، بطور کلی هدف آموزش دراین عرصه مسائل بزرگ جهان معاصر واز آن میان نا برابری در امر توسعه و مخاطرات بو شناختی است ( شبلینگ، ۱۳۸۵، ۲۳۹ ).
۲-۱–۳ – رویکرد ژئوپلیتیک انتقادی
ظهور ژئوپلیتیک در نیمه اول قرن بیستم حاصل تداوم تحولات سیاسی گوناگون بوده است. پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و تحمیل قرار داد، صلح ورسای، جمهوری وایمار محیط مناسبی جهت رشد و بالندگی نظریههای ژئوپلیتیکی شد به عقیده ی کارل ویتفوگل«همانند رشد قارچها پس از یک بارندگی تابستانی». او یک کمونیست آلمانی بود که در سال ۱۹۲۹ اولین اعتقاد اساسی نسبت به کاربرد نام ژئوپلیتیک را انتشار داد. پس اثر انتقادی ویتفوگل آثار بسیاری با جهت گیری انتقادی در خصوص ژئوپلیتیک نوشته شد که هدف آنها غیر مشروع جلوه دادن ژئوپلیتیک به عنوان یک رشته ی علمیبود. در سرتاسر قرن بیستم، هدف منتقدین ویتفوگل به عنوان یک مارکسیسم ارتدوکس تا منتقدین معاصر مکتب فراساختارگرایی، پایه ریزی پایگاه مستحکم و ایجاد یک رشته ی علمیاز دانش در مخالفت با ژئوپلیتیک بوده است. به چند دلیل مطالعه ی تلاشهای منتقدین مورد علاقه ی بسیاری از صاحب نظران است. اول، این انتقادها افقهای نظری و علمیتازه ای در برابر پژوهشگران میگشایند. مطالعه ی انتقادی ژئوپلیتیک موقعیت مناسبی برای مطالعه ی حقایق موجود در اطراف ژئوپلیتیک و درباره ی جغرافیا و سیاست فراهم میکند. همچنین مطالعه ی انتقادی، چگونگی، شکل گیری و کارکرد ژئوپلیتیک را بهتر روشن میکند. دوم، هدف مطالعات انتقادی پشت سر نهادن رشتههای علمیمربوط به مطالعه ی قدرت نیست.
درباره ی چیستی ژئوپلیتیک انتقادی نظرات مختلفی توسط جغرافیدانان ارائه شده است. برخی ژئوپلیتیک انتقادی را یکی از شاخههای نظریه ی نقد اجتماعی در مطالعه ی روابط بین الملل میدانند که در اواخر دهه ی ۱۹۸۰ در برخورد با رویکرد پوزیتیویستی به وجود آمد. برخی دیگر ژئوپلیتیک انتقادی را مقایسه با ژئوپلیتیک سنتی که به دلیل سوء استفاده از شواهد جغرافیایی به نفع مقاصد امپریالیستی لکه دار شده است. از لحاظ علمیمستقل و بی طرفانه میدانند که میتواند با دیدگاهی متعالی به امور جهانی نگریسته و به تحقیق عینی بپردازد. برخی دیگر به پیوند میان ژئوپلیتیک انتقادی و جغرافیای رفتاری اشاره کرده و معتقدند که محققین این رشته تمایل دارنددریابند که به جای تمرکز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شکلگیری سیاست خارجی سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود را از جهان ترسیم میکنند و چگونه این بینش بر تفاسیر آنها از مکانهای مختلف تأثیر میگذارد. بالاخره، برخی معتقدند که ژئوپلیتیک انتقادی در جستجوی آشکار کردن سیاستهای پنهان دانش ژئوپلیتیک است.
از سوی دیگر محققان متأخر این رویکرد مثل اوتوا و اگنیو که تحت تأثیر افکار میشل فوکو و بوردیا قرار دارند مبنای فلسفی ژئوپلیتیک مکیندری را که در واقع گرایی قدرت و جبر محیطی بوده مورد انتقاد قرار داده و به فرا واقع گرایی معتقدند.
در فرا واقع گرایی واقعیت مرجعیت خود را از دست میدهد و برداشت از واقعیت به جای آن مینشیند. در این رویکرد سیاست یک دولت قدرتمند نسبت به یک دولت ضعیفتر در برگیرنده ی یک مجموعه از گفتمانهاست. سیاست خارجی به صورت فیلمنامه و سناریو تنظیم میشود. داستانها هر چند خیالی ولی همزمان واقعی هستند.
بر اساس این فرضیه اوتوا میگوید سناریوهای رفتاری و استعاراتی که آنها را تنظیم میکنند باید در چهارچوب اقتصاد جهانی قرار داده شوند نه فقط به این دلیل که طبقه بندیهای اقتصاد سیاسی لزوماً دسترسی بهتری را به تصویرهای صحیح تر از واقعیت فراهم میکنند؛ بلکه، به این علت که سناریوهای رفتاری ژئوپلیتیک کشورداری سنتی هرگز نمیتوانند چنین کنند (میرحیدر، ۱۳۸۶، ۴۳-۴۱).
ایولاکوست صاحبنظر فرانسوی نیز به عنوان یک جغرافیدان رادیکال و منتقد نظریههای کلاسیک جغرافیایی، ژئوپلیتیک را تنها نوع خاصی از استدلال جغرافیایی میداند. از نظر لاکوست، ژئوپلیتیک در پی توجیه نابرابریهای اقتصادی ـ سیاسی جهان بوده است. تقسیم جهان به جهان اول، دوم و سوم در راستای توجیه وضع موجود و حفظ سلطه ی کشورهای پیش قراول ژئوپلیتیک بوده است. لاکوست معتقد بود از نظر غربیها شرق به مفهوم کمونیسم، توتالیتاریسم و برده برداری و جهان غرب به مفهوم آزادی، دموکراسی و فردگرایی بوده است. جهان سوم نیز محل منازعه ی جهان سرمایه داری و کمونیسم بود. با بهره گرفتن از مفهوم ناحیه در تحلیلهای جغرافیایی خود، در حقیقت پیروی مکتب ناحیه ای ویدال دولابلاش است. با توجه به مطالب فوق، تفاوت عمده میان ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی در این است که ژئوپلیتیک انتقادی میدان عمل جغرافیای سیاسی خود را جهت بازبینی مفاهیم و روش شناسی افزایش داده است. ژئوپلیتیک انتقادی راه خود را از ژئوپلیتیک سنتی جدا میکند و از چندین جنبه، دیدگاههای کاملاً متفاوتی دارد؛ زیرا، محققین این رشته تمایل دارند دریابند که به جای تمرکز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شکل گیری سیاست خارجی، سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود از جهان را ترسیم میکنند و چگونه این بینشها بر تفاسیر آنها از مکانهای مختلف تأثیر میگذارد؟ (به این ترتیب، حتی اگر بیان هم نشده باشد، آشکار است که پیوند محکمیمیان ژئوپلیتیک انتقادی و ابعاد مختلف جغرافیای رفتاری ـ که توجه زیادی را در دهه ی ۱۹۷۰ به خود جلب کرد ـ وجود دارد). ژئوپلیتیک انتقادی، بخشی از یک حرکت وسیعتری است که شامل روابط بین الملل و در واقع تمام علوم اجتماعی است (مویر، ۱۳۷۹، ۳۹۰، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹).
ظهور ژئوپلیتیک انتقادی ریشه در ناتوانی جغرافیای سیاسی سنتی جهت سیاست زدایی از جغرافیای انسانی طی دهههای پنجاه و شصت قرن بیستم داشت. برای نمونه، مطالعه ی مرزها به جای ارزیابی موشکافانه ی اهمیت آنها در چهارچوب نظام بین الملل، بیشتر روی بررسی کارکرد و شکل ظاهری مرزها و سرحدات متمرکز شد و مرزها در گفتمان حاکمیت، در میان سایر موارد، ابزاری جهت جدایی فرهنگی فیزیکی دولت حاکم از سایرین تلقی گردید (دادس، ۱۳۸۳، ۶۹-۶۸، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹). جدول شماره ی ۱-۴ تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی را نشان میدهد.
جدول ۲-۱- تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی
ژئوپلیتیک انتقادی | ژئوپلیتیک سنتی |
جهانی شدن | حاکمیت ملی |
مرزهای سمبلیک | قلمروهای ثابت |
شبکهها/پیوستگیها | سیاستمداری |