دلداری
پیشنهاد
تلهویزیون
دهکده
ساختمان
همدیگر
۱۳۳
۱۴۹
۱۴۹
۱۵۴
۱۵۶
۱۶۴
۶۵
۶۷
۱۹۴
۱۹۵
۲۰۳
۲۰۴
۳۱۵، ۲۶۰
۲۷۹
۲۸۲
۲۸۸
۲۸۹
۳۲۳، ۴۱۴
۳۶۷
یخدان
فروشگاه
ماهواره
آشپز
سایهبان
پیوسته
جانباز
دلآور
ناهمگون
همواره
بیهوده
آبیاری
سرخآب
پیوند
کنجکاوی
نیرنگ
پژوهشگر
جایگاه
چند گویشی و التقاط زبانی
چندگویشی و چندزبانی شخصیتهای داستان که نه فارسی است، نه انگلیسی است و نه عربی، بلکه ترکیبی از اینهاست، یکی دیگر از ویژگیهای این داستان است. این مسئله هم به شخصیتهای رمان برمیگردد که دارای سه ملیت و طبیعتا سه گویش هستند و هم به این نکته قابل تامل و پذیرش که در جوامع چندتکه و دارای هویت چندگانه، بحران هویت و همچنین شناوری زبان وجود دارد. این ویژگی در سراسر داستان وجود دارد. را برای نمونه ذکر میکنیم.
«- به به! هاو دو یو دو! چاکر آقا،چاکر خانم! چاکر دادشمان با آن محاسن توپیش ، صلوات اول را جلیلتر بفرست! آقا خشی ! سه تا هات داگ بگذارم! هی یر میخورید یا توگو بپیچم؟»
ص۴۳
«- اگزکت لی! برای یک شرکت ِ تحقیقاتی کار میکنم و اصلا به هزینه آنها به ایران آمدهام بعدِ سالها. خیلی دوست دارم که از نگاه شما این جا را بشنوم. قرار است گرافیکِ این جا تغییر کند. یعنی مثلا به جای این همه تصویرهای نامنظم، بدهند به یک مجسمهسازِ معروف تا یک منیومنت یادبود بسازد …» ص ۷۱
«- آ! آ! عذر میخواهم. وارد پرایوسی شما شدم… ما برای یک کمپانی دانشگاهی کار تحقیقاتی میکنیم که قرار است برای توسعهی این گورستان کانسالتینگ داشته باشیم …» ص۷۰
«-هیچ! باید روغنش را عوض کنم. دیروز که میخواستم بیایم دنبالت فرودگاه، سوار که شدم، اِلارم زد و چراغِ استاپش روشن شد. رسیده بود به اویل چنج مایلیج» ص ۷۸
«- ارمی! ارمی! هاری آپ! یکی ماشین تو را رنت کرده است برای سفر طولانی به لاسوگاس! شرط کرده که تو راننده باشی! گفته است که انعامِ خوبی هم به تو خواهد داد … هاری آپ! اویل چنج زبان بسته فراموشت نشود … فردا صبح میروی استون دنبالش. خیابان ترس، شماره نوزده، داکتر کشی که البته همهی کرایه را همکَش حساب کرد.» ص۸۱
«- ارمیا! هاری آپ که عجله داریم » ص ۸۵
«-اشتباه گرفتم؟ یعنی لِوِلِ نه به بار و نه به یار را پَس کردهایم؟ همه چیز اُ.کی. است از نظر تو ؟! دیل؟! » ص۱۴۳
«- نیاوردند ناهار را؟ فری دلیوِری بود دیگر … فیالتاخیرآفات.» ص ۱۷۶
«- صحیح دکتر خشی ! ایضا آن هم درست است عارض بودم محضرتان، این جوان مطالبهای از ما داشت که از یو سی، اخوی ما، جاسم هم الان به او نقدا از محلِ دونی شنِ شما پرداخت میکند که بدانید کمکهای شما در اصل در داخلِ کلاب خرج میشود. لاکن تراجدی این جوان، مرا به یاد تراجدی ِ مکبث شیخ زبیر میاندازد …» ص ۲۳۸
«- او پس سلام آقای ارمیا! دیدید! من امروز هم اینجا گیر افتادم. بیزنس است دیگر. معلوم نمیشود. این آقا مالِ گاورمنت هستند، وقتی از کارهای ما فهمیدند، خواستند که یک پلن هم برای این جا بدهیم! من ای_میل زدم به رئیسمان، دکتر خشی و با پرمیشنِ او آمدیم اینجا. خیلی نایس است، باید ببینیاش!» ص ۲۹۵
تحقیقات انجام شده با موضوع : سبک شناسی داستان «بیوتن» رضا امیرخانی- فایل ۵