از آن پس، در طی سالها هر گاه قثم شیخ به بخارا میآمد، فرصتی برای خواجه بهاءالدین برای دیدار شیخ دست میداد(پاکتچی،۵۳۶:۱۳۹۲).
از رجال یسویه در نیمهی سدهی هشتم هجری، نام هارون خواجه مرید پدرش شیخ محمّد خواجه، شیخ مؤدود مرید شیخ علی آتا و در دهههای گذار به سدهی نهم، یحیی خواجه مرید پدرش هارون خواجه و خادم شیخ مرید شیخ مؤدود را میتوان نام برد(نثاری،۳۰۱:۱۳۷۷). همچنین در نسل پسین، در نیمهی نخست سدهی نهم هجری، نام سلیمان خواجه، فرزند یحیی خواجه به عنوان مرید و جانشین پدر، و نام مولانا ولی کوه زری به عنوان مرید و جانشین خادم شیخ در سلسلهی مشایخ یسویه به ثبت رسیده است(همان:۳۰۳). در دهههای گذار از سدهی نهم به دهم هجری، یعنی عصر انتقال حکومت از گورکانیان به ازبکان شیبانی، شاخه شیوخ یسویی در منطقه مرو و نسا منقطع شد؛ خواجه عبدالوهاب فرزند سلیمان خواجه به طریقهی کبرویه پیوست و فرزندانش، برخی چون شیخ علی خواجه مروج کبرویه و برخی چون پادشاه خواجه که به بخارا کوچیدند، مروج نقشبندیه بودند(پاکتچی،۵۳۶:۱۳۹۲).در همین دوره، از شیوخی که همچنان به ترویج طریقهی یسویه در ماوراءالنهر و خوارزم اشتغال داشته اند، میتوان از خواجه ملا نوری از مریدان خادم شیخ و سیّد عثمان خواجه از اخلاف سیّد آتا را نام برد(نثاری،۳۰۸:۱۳۷۷).
وجود مزارهای متعدد که به نام شیوخی یسوی چون پاکیر شیخ، چوپان آتا، احسان شیخ، قره بابا و شیخ ابوالفضل ملقب به ساراگت بابا شهرت یافتهاند، در اقصی نقاط جنوب غرب و شمال غرب آسیای مرکزی، یعنی مناطق مرو و منقشلاغ(شمال خوارزم) نشانی پاینده از کوششهای تبلیغی یسویان در این مناطق است نفوذ طریقهی یسوی در منطقه مرو تا سدههای یازدهم و دوازدهم ق کمابیش دوام داشته و در طی این دو سده، طریقهی یسویه در این منطقه به نفع نقشبندیه عقب نشسته است، امّا به سبب برخی ویژگی اجتماعی خاص ترکمانان، یاد شیوخ یسویه، هرگز از اذهان ترکمانان منطقه زدوده نشده است(پاکتچی،۵۳۷:۱۳۹۲).
۴-۱۰- طریقت کبرویه در آسیای مرکزی
کبرویه به لحاظ قدمت نخستین، از حیث نفوذ (پس از نقشبندیه و یسویه) سومین سلسله در ماوراءالنهر، بویژه خوارزم است. بنیانگذار آن نجمالدینِ کبری(متوفی۶۱۸ق)بود (دوین،۱۴۸:۱۳۸۶). با وجود حوزه پررونقی که شیخ نجمالدین کبری در اواخر سدهی ششم هجری در خوارزم پدید آورده بود، با شهادت او در جریان حملهی مغول، حوزهی خوارزم نیز از هم پاشید و در واقع هیچ یک از شاگردان نجمالدین در خوارزم برجای نماندند(جامی،۴۳۳:۱۳۷۰). سعدالدین حمویی و نجمالدین رازی که اصلیترین عاملان انتقال تعالیم نجمالدین به آیندگان بودند و سلسلههای کبروی در سرزمینهای گوناگون غالباً از طریق این دو به شیخ نجمالدین ختم میشده، منطقه را ترک کردند و در خراسان، عراق و آسیای صغیر به ترویج تعالیم کبروی روی نهادند(کبری،۴۳:۱۳۶۳). در میان شاگردان خاص نجمالدین تنها سیفالدین باخرزی و باباکمال جندی بودند که با وجود تشنج و ناامنی حاکم بر آسیای مرکزی در جریان حملهی مغول، در منطقه باقی ماندند و در دو مرکز بخارا و جند به فعالیت خود ادامه دادند(صفا،۱۳۸۸: ۳/۱۷۱). با این وجود خوارزم مرکز کبرویه باقی ماند و دامنه نفوذ آن در میان قرهقالپاقهای دلتای آمودریا گسترش یافت(بنیگسن و ریموش،۲۵:۱۳۷۶). کبرویه در اسلام آوردن طوایف اردوی زرین(دستهای از مغولان به سرکردگی باتو در ولگای سفلا) نیز مؤثر بوده اند(همان:۴۷).
۴-۱۰-۱- شرح حال سیفالدین باخرزی
سیفالدین ابوالمعالی سعید بن مطهر بن سعید باخرزی(۵۸۶- ۶۵۹ق)، در باخرز جام به دنیا آمد و در همانجا شروع به تحصیل کرد. نسبتهایی چون «قائدی»(ذهبی،۲۳:۱۴۰۶) و «صفار»(قرشی،۱۳۸۴: ۲/۱۲۶) که به طور منفرد در برخی منابع ثبت گشته، به روشنی دانسته نیست از چه روی به وی داده شده است. باخرزی هنوز نوجوان بود که احتمالاً همراه پدر راهی سفر حج شد و در توقفی که در بغداد داشت، محفل وعظ ابنجوزی(متوفی۵۹۷ق) را واپسین ایّام عمر وی دریافت.
وی در راستای تکمیل آموختههای خود، سنین آغاز جوانی را در مراکز علمی خراسان چون هرات و نیشابور به فراگیری علوم متداول از فقه و حدیث و تفسیر سپری کرد و سفری دیگر نیز به بغداد داشت. از استادان او در دوره تعلیمش در هرات، شیوخی چون بهاءالدین سلامی، سعد صرام، مختار هروی و تاجالدین محمود اشنهی را نام بردهاند. وی در دورهای که هنوز نوجوان بوده چندی در طوس به استماع حدیث اشتغال داشته و در همین فرصت از ابوالمکارم فضلالله بن محمّد نوقانی(متوفی۶۰۰ق) بهره گرفته است. وی در سالهای بعد در نیشابور نیز استماع حدیث داشته و از مشایخ او در این شهر ابراهیم بن سالار خوارزمی بوده است. همچنین در همین دوره از حیات باخرزی، وی در طوس یا نیشابور از محفل محدث بزرگ خراسان، مؤید بن محمّد طوسی(متوفی۶۱۷ق) سود برده است(پاکتچی،۴۶۴:۱۳۹۲). باخرزی در حدود سال ۶۱۰ق در راه سفر دوم خود به حج، چندی در بغداد اقامت کرد و در همین برهه، از محضر محدثانی چون علی بن محمّد ابن موصلی(متوفی۶۱۴ق)، اسماعیل بن سعدالله ابن حمدی(متوفی۶۱۴ق) و مشرف بن علی خالصی(متوفی۶۱۸ق)استماع حدیث کرد و همزمان در محافل شهابالدین ابوحفص سهروردی(۵۳۹-۶۳۲ق)، شیخالشیوخ بغداد نیز شرکت میجست. استماع وی از ابوالفتوح نصربن ابیالفرج حصری (متوفی۶۱۸ق) عالم بغدادی که در اواخر عمر خود در مکه مجاورت گزیده بود. با وجود تصریح برخی منابع احتمال دارد نه در بغداد که در مکه صورت پذیرفته باشد.
از نشانه های موجود در حکایات شرححال باخرزی، برمیآید که وی در همین دوره از زندگی خود به وعظ و تذکار اشتغال داشته و از جمله مجالس وعظ وی در دهستان شهرت یافته بوده است. وی احتمالاً پیش از سفرش به خوارزم در نزدیکی سال۶۱۸ق، سفری به بخارا داشته و در آنجا از جلالالدین مرغینانی یک دوره فقه حنفی را بر مبنای متن پدرش الهدایه خوانده بوده است. باخرزی در حدود ۶۱۸ق، راهی خوارزم شد و در آنجا در سلک مریدانش نجمالدین کبری درآمد. ظاهراً باخرزی در همان دوره حضور نه چندان طولانی خود در خوارزم و پیجویی معارف طریقت، از استماع حدیث نیز غافل نبوده است.
وی در همین زمان از شخص نجمالدین کبری حدیث نیز شنیده و چنین مینماید که استماعش از محدث خوارزم یوسف بن محمّد فیدی نیز در همین مقطع زمانی بوده است.
نجمالدین کبری نسبت به تربیت باخرزی عنایتی خاص داشت و بسیار زود وی در زمرهی شاگردان خاص شیخ درآمد و خرقهی اصلی و تلقین ذکر وی از نجمالدین کبری بوده است. با این حال باید در نظر داشت که ورود باخرزی به خوارزم ظاهراً در اواخر زندگی نجمالدین بوده و مدّت حضور وی در آن دیار کوتاه بوده است(دوین،۱۵۴:۱۳۸۶). نجمالدین کبری، در همان سال۶۱۸ق و در واپسین ایّام پیش از شهادت خود، باخرزی را در حالی که دیر زمانی نبود که در مکتب او تعلیم مییافت، از«خلوت اربعین» بیرون آورد و برای ارشاد و تبلیغ طریقت راهی بخارایش ساخت(پاکتچی،۴۶۵:۱۳۹۲). چنین مینماید که برخی ویژگیهای فردی، چون حضور پیشین باخرزی در بخارا، تعلق او به مذهب حنفی همچون غالب بخاراییان و جذابیت و نفوذ کلام وی در وعظ از عوامل انتخاب وی برای گسیل به بخارا بوده است. آنگاه که وی به بخارا وارد شد، آتشی که مغولان در آن دیار افروخته بودند، هنوز میسوخت و او در پی آن بود تا پیش از هر چیز آسیبهای اجتماعی و فرهنگی وارد شده بر بخارا را ترمیم نماید. ابن که وی نام خود را به عنوان احیا کننده«اثر(احادیث اخبار سلف) در ماوراءالنهر و ترکستان» در تاریخ علم حدیث به ثبت رسانید(ذهبی،۱۴۰۶: ۲۳/۳۶۴)، از آن روست که وی شیوخ برجستهی حدیث در بخارا را به نشاطی نو فراخواند و به دستاویز این که خود برآن است تا متون مهم حدیثی را بر مشایخ بخارا بازخواند، آنان را واداشت تا بار دیگر مجالس حدیث خود را از سرگیرند؛ بقیه عنوان نمونه وی در سال ۶۲۲ق، جماعتی از طالبان را در بخارا گرد آورده و در حضور آنان، متن صحیح بخاری را بر محدث بزرگ و شیخ حنفیان بخارا جمالالدین عبیدالله محبوبی(متوفی۶۳۰ق) عرضه داشت(همان:۳۶۵). وی در همین سالها مجالس مشابهی در استماع و عرض حدیث در محضر ابورشید محمّد ابن ابیبکر غزال اصفهانی ساکن بخارا(متوفی۶۳۱ق) و شمشالائمه محمّد بن عبدالستار کردری(متوفی۶۴۲ق)نیز داشته است.
بخش مهمی از فعالیت تبلیغی باخرزی در بخارا، به عادت پیشین او وعظ و خطابه بود و عامهی مردم را مخاطبِ خود داشت؛ در واقع در آن شرایطِ حساس تاریخی این از مهمترین نیازهای مردم بخارا بود. این در مخاطبه با خواص، فعالیت باخرزی نقطهی آغازی برای پیگیری طریقت کبرویه در بخارا نیز بود(دوین،۱۶۰:۱۳۸۶). از مکتب باخرزی در بخارا مریدانی برخاستند که مبلغان خوبی برای تعالیم او در اقصی نقاط ماوراءالنهر و برون آن از ایران تا چین بوده اند. از آن میان میتوان کسانی چون برهانالدین بخاری، منهاجالدین نسفی، ابوبکر بن محمّد توبنی نسفی، سعدالدین سرجنبان، روحالدین خوارزمی، شمسالدین کلان، سدیدالدین خوارزمی، محمّد کلانه و نافع بن عبدالله هندی، علی بن قاسم دهستانی را نام برد(پاکتچی۴۶۶:۱۳۹۲). باخرزی در اواخر عمر خود در فتحآباد، ناحیهای در نزدیکی بخارا ساکن بود و همانجا درگذشت، سکنای او در این ناحیه آن اندازه بود که گاه او را خواجهی فتح آبادی خوانند. گفتنی است فتحآباد به عنوان پایگاهی معنوی برای پیروان باخرزی حفظ شد در نسلهای بعد فرزندان باخرزی نیز مورد توجّه ایشان بود(جامی،۴۳۳:۱۳۷۰). با وجود این، در بخارا، باخرزی صاحب وقفیات مهمی شد که به مدّت دستکم پنج قرن به طور طبیعی به فرزندان و مریدان او انتقال یافت. منشاء وقفیات باخرزی به شهرت شیخ بین حاکمان مغول آسیای مرکزی برمیگردد. شیخ از احترام زیادی نزد مغولان برخوردار شد و بر امور اقتصادی مؤسسات اسلامی ثروتمندی که توسط خانوادهی خان وقف شده بود تسلط یافت. نقش سیاسی نقشبندیه نیز به وسیله تأثیر باخرزی بر روی محافل حکومتی مغول مشخص می شود. نامهای که شیخ به قطبالدین حَبَش عمید یکی از وزیران جغتایخان نوشته، توسط بارتولد حفظ و چاپ شده است. در این نامه باخرزی به توجّه فوری به وظایف اسلامی در سِمَتهای رسمی که در خدمت غیر مسلماناناند اشاره کرده است(بارتولد،۱۳۷۶: ۱۹۷). مهمتر این که باخرزی نقش مهمی در گرویدن برکه، خان اولوس جوچی(اردوی زرین) به اسلام دارد. این طور آمده که برکه و سیفالدین در بخارا همدیگر را ملاقات کردند و تحت ارشادات شیخ بود که وقتی او در سال ۱۲۵۷ به خانی رسید، در برابر عموم به اسلام اقرار آورد(همان:۱۹۸).
زرّینکوب، در تحلیل کلی نسبت به تصوف باخرزی، بر این نکته تأکید داشته که آموزههای صوفیانهی وی، بیشتر تحت تأثیر شخصیت تبلیغی باخرزی قرار داشته و از آن عمق و تحقیقی که در آثار استادش نجمالدین وجود دارد، برخوردار نبوده است(زرّینکوب،۱۱۰:۱۳۶۶) در تأیید این برداشت، باید یادآور شد که وجهه سلفی بر اندیشه و رفتار باخرزی غالب بوده و از همین روست که در منابع، او را (پیرو آثار سلف) دانسته اند(قرشی،۱۳۸۴: ۲/۱۲۶). گویا تعریف وی از زهد نیز با تعریف معمول نزد صوفیه عصر متفاوت بوده و در منابع معتبر به کثرت دارایی وی به هنگام وفات اشاره شده است(ذهبی،۱۴۰۶: ۲۳/۳۶۸)؛ این شیوه زندگی او با افکار اجتماعی و سیاسی باخرزی بیارتباط نبوده است.
۴-۱۰-۲- نقش سیاسی باخرزی
پس از آنکه باخرزی از سوی نجمالدین کبری مأمور تبلیغ در بخارا شد، توانست در شرایطی که هنوز آتش حملات افروخته بود، به ایفای نقش اجتماعی و فرهنگی خود در بخارا آغاز کند. باخرزی به سرعت توفیق یافت در میان مردم مصیبتزدهی بخارا نفوذ معنوی خاصی بدست آورد(باخرزی،۱۲۱:۱۳۴۵). تلاش باخرزی در جهت حفظ ارزشهای فرهنگی و احترام بسیاری که برای فرهیختگان و حاملان این فرهنگ در بخارا و سراسر ماوراءالنهر قائل بود، بتدریج نفوذ او را از ناحیهی بخارا فراتر برد و او را به عنوان یک رهبر دینی در سطح ماوراءالنهر مطرح ساخت. برای شخصیتی روحانی با این درجه از نفوذ طبیعی بود که احترام مغولان حاکم را نیز به سوی خود جلب کرده باشد، امّا باید توجّه داشت که دست کم بخشی از احترام حاکمان نه از سر مصلحت اندیشی که از سر ارادت بود(پاکتچی،۴۶۹:۱۳۹۲).
جامی در شرح حال شیخ، بدون آنکه از سلطان مغول نامی آورد، سخن از آن دارد که یکی از سلاطین اسبی نذر شیخ کرده بود و اصرار داشت که به دست خود شیخ را بر آن سوار کند؛ چون حیوان سرکشی کرد، وی ناچار شد پنجاه در رکاب شیخ بدود و این خاطره از سخنان نجمالدین کبری در یاد باخرزی زنده شد که گفته بود«پادشاهان در رکاب تو بدوند»(جامی،۴۳۴:۱۳۷۰).چکیدهی حکایت نفوذ باخرزی در میان مردم و حرمت او نزد فرمانروایان مغول در این نکته فراهم آمده که مغولان در آن عصر، وی را«الغشیخ»یعنی«شیخ بزرگ»لقب داده بودند(ذهبی،۱۴۰۶: ۲۳/۳۶۶).
بخش مهمی از نقش سیاسی باخرزی در جامعه ماوراءالنهر، میتوانست در قالب باز گرداندن آرامش به عامهی مردم از یک سو و دعوت زمامداران به مدارا با مردم از سویی دیگر تعریف گردد و اوج این نقش در مواردی بود که وی ناچار میشد به عنوان یک میانجی از نفوذ خود در جهت تظلم خواهی مردم و مهار کردن جورِ حاکمان بهره جوید. نمونه این موقعیت، موضعگیری اعتراضآمیز او نسبت به مظالم محمود یلواج در بخارا و بایقو در ترمذ است که اشاراتی به آن شده و شفاعت وی از شورشیان سرکوب شده در بخارا است(همان:۳۶۵). نقطهی اوج باخرزی در روابط سیاسی، آنجا بود که وی توانست برکه خان فرمانروای دشت قبچاق و برخی دیگر از سران مغول را متقاعد کند که حمله به بغداد و براندازی خلافت عبّاسی امری عظیم است که پرهیز از آن به مصلحت مغولان است(پاکتچی،۴۷۱:۱۳۹۲).
۴-۱۰-۳- شاگردان سیفالدین باخرزی
دانسته های ما درباره شاگردان باخرزی و زندگی اجتماعی آنان بسیار محدود است. شاگردان باخرزی کسانی چون ابوبکر بن محمّد توبنی نسفی ساکن بخارا، روحالدین خوارزمی و منهاج الدین نسفی که در ملازمت باخرزی پرورش یافتهاند. در میان گزارشهای اندک برجای مانده از شاگردان باخرزی، تنها اشارهی اندکی وجود دارد که نشان میدهد برخی از ایشان نقش سیاسی و اجتماعی مهمی ایفا نموده اند(باخرزی،۱۲۵:۱۳۴۵). به عنوان نخستین شخصیت باید از جلالالدین محمّد بن سعید باخرزی (متوفی۶۶۱ق) یکی از فرزندان باخرزی یاد کرد که از شاگردان پدر بود و در بخارا میزیسته است؛ با وجود سکوتی که درباره شرححال او وجود دارد، این اطلاع دقیق به ثبت رسیده که در ۱۶ جمادیالاول از سال ۶۶۱ق در چند فرسنگی
بخارا به شهادت رسیده است(قرشی،۱۳۸۴: ۲/۵۶).
رشیدالدین فضلالله که این فرزند شهید را برهانالدین ضبط کرده، به روشنی کشته شدن او را نتیجه توطئه مخالفان برکه دانسته است(همدانی،۱۳۷۳: ۲/۸۸۲).
درباره برهانالدین احمد فرزند دیگر باخرزی که وی به روزگار حیات پدر به درخواست ملکه ترکانخاتون فرمانروای قراختایی کرمان برای تبلیغ راهی آن دیار شد و تا هنگام وفات خود در ۶۹۶ق، در آن دیار ماند. وی در کرمان لقب شیخالاسلام یافته بود(فصیح خوافی،۱۳۳۹: ۲/۳۲۸). از دیگر شاگردان باخرزی که فعالیت تبلغی او رنگ سیاسی به خود گرفته، مریدی برخاسته از بخارا به نام برهانالدین بخاری است که چندی به تبلیغ در خان بالق(پکن)تختگاه قاآن مغول در چین اشتغال داشت(زرّینکوب،۱۰۹:۱۳۶۶). از دیگر شاگردان شیخ، ابوالمفاخر یحیی باخرزی(متوفی۷۳۶ق)، فرزند برهانالدین و نوادهی شیخ سیفالدین باخرزی، شخصیتی است که با وجود انتساب به طریقت کبرویه، با آموزههای طریقهها و سرزمینهای مختلف آشنا گشته و حاصل این آموخته ها او را به بازگشت به بخارا و احیای خانقاه و محفل جدش سیف الدین وادار کرده است(پاکتچی،۴۷۴:۱۳۹۲).
درباره نسلهای پسین از پیروان مکتب باخرزی دانستهها جز اشاراتی جسته و گریخته نیست؛ این احتمال در میان است که فشار سیاسی وارده بر این گروه، عملاً آنان را از ادامه فعالیت در ماوراءالنهر بازداشته و پایبندان این مکتب را به سوی خوارزم، که در عهد جغتایی جزو قلمرو اردوی زرین قرار داشت، سوق داده باشد. به عنوان نمونه، در اوایل سدهی هشتم ق، آنگاه که ابن بطوطه از خوارزم دیدن کرده، از رونق زاویهای منتسب به باخرزی یاد کرده که صوفیی به نام یحیی باخرزی از فرزندان او تولیت آن زاویه را برعهده داشته است(ابنبطوطه،۴۰۹:۱۳۷۰). امّا در سوی بخارا، اهمییت مقبرهی سیفالدین باخرزی که ابنبطوطه از آن یاد کرده است(همان:۴۰۹)، نباید به معنای بقای تعالیم و پایبندی به اندیشه و روش او از سوی بخاراییان تلقی شود(پاکتچی۴۷۴:۱۳۹۲).
۴-۱۰-۴- بابا کمال جندی و پیروان او در جند
دیگر تبار کبروی آسیای مرکزی سلسله جندی است که حتی کمتر از تبار باخرزی شناخته شده است. مؤسس این سلسله، بابا کمال جندی است که خود از مریدان نجمالدین کبری در خوارزم بود(جامی،۴۳۳:۱۳۷۰). وی استاد خود را به علّت حملهی مغول ترک کرد و به کشور ترکستان و در طول مسیر سیردریا رفت. نسب او به جند شهری در امتداد قسمت پایینی سیردریا برمیگردد. اگر چه در متون قدیمی تر از او به نام جندی یاد شده ولی در متون جدیدتر او را به نام «سیقناکی» میخوانند که این مطلب ارتباط او را با شهر سیقناک در بالای رودخانه جند آشکار میسازد. بابا کمال تا زمان مرگش در سال ۶۷۲ق/۱۲۷۳م. به طور فعال در بین کوچنشینان ترک در مناطق فراتر از سیردریا باقی ماند و ما میدانیم که سیفالدین باخرزی از فعالیتهای او با خبر و با او در ارتباط بوده است(پاکتچی،۱۳۹۲: ۴۷۶-۴۷۷). به جز این موارد خاص، در مورد این شیخ و اصل و نسبش تنها اطلاعاتی به طور خیلی مختصر در کتاب جواهرالاسرار نوشتهی، مولانا کمالالدین حسین خوارزمی، نواده معنوی نسل ششم بابا کمال، در سال ۱۴۳۰ وجود دارد. این کتاب اگر چه به صورت نقدی بر مثنوی رومی است امّا وی در مرتبه آن به سلسله کبروی پرداخته است. مطالب کتاب جواهر بدون هیچ انتسابی توسط جامی در کتاب نفحات الانس استفاده شده است. این در حالی است که تقریباً همه ستایشنامه ها در مورد بابا کمال جندی مطالب جسته و گریختهای آوردهاند. براساس آثار حسین خوارزمی اصل و نسب او بدین صورت است: بابا کمال جندی مولانا احمدبن شمسالدین مفتی جندی ابوالفتح بن بهاءالدین کبروی خواجه ابوالوفایی خوارزمی حسین خوارزمی. خواجه ابوالوفا، شاعر معروف خوارزمیان بود که در سال ۸۳۵ق/۳۲ـ۱۴۳۱م. درگذشت و مرتبه او به عنوان شیخ حسین خوارزمی از منابع غیرستایش نامهای به خوبی درک می شود.حسین خوارزمی آخرین نماینده مشخص اصل و تبار کبروی بابا کمال جندی است(جامی،۴۳۵:۱۳۷۰). او به دلیل کارهای ادبیاش معروف است، امّا متأسفانه جزئیات زندگی او خیلی معلوم نیست.
از نوشته های او میتوان فهمید که دو بار بین کوچنشینان دشت قبچاق مسافرت کرده است(درخشان،۱۵۹:۱۳۶۰) و محرم اسرار و معتمد و مشاور شاه ملک، حاکم تیموری خوارزم بوده است. از همه بیشتر حضور او در منابع تاریخی در هنگام اشغال خوارزم(احتمالاً در ۸۳۴ ق/۱۳۴۰م) به دست سربازان حاکم جدید ازبکها، ابوالخیرخان، است. شیخ، نقدی ترکی با عنوان کشف الهدی در مورد قصیدهی البردهی البوسیری نوشته و آن را به سالار جوان ازبک تقدیم کرده است. این کار به عنوان تنها کار ترکی آسیای مرکزی در مورد منشأ کبروی است و حضور پیوسته کبرویان را در محیط ترکی و در مرزهای دنیای اسلام تا اوایل قرن پانزده تأیید می کند(نثاری،۲۱۴:۱۳۷۷). با مرگ حسین خوارزمی تبار کبروی بابا کمال جندی ظاهراً به پایان میرسد. او از خود هیچ مرید معروفی برای ادامه دادن سلسلهاش بر جای نگذاشت. نمونه نفوذ و تأثیرات سیاسی که او در بین تیموریان و نیز کوچنشینان ازبک برجای گذاشته توسط شیوخ یسوی و نقشبندی و نه نوادگان کبروی پذیرفته شد. اصل و نسب جندی به طور کامل از آسیای مرکزی ناپدید شد و عملاً هنگامیکه شیوخ کبروی از تباری دیگر بعدها در قرن پانزده دوباره ظاهر شدند، این طور به نظر می رسید که آنها به طور کامل از حضور کبروی تا زمان حسین خوارزمی بیخبر بودند(پاکتچی(۴۸۰:۱۳۹۲).
۴-۱۰-۵- کبرویه و جایگاه تصوف در خوارزم
نگاهی به فهرست خلیفگان شیخ نجمالدین کبری نشان میدهد که هیچ یک از مروجان برجسته طریقه او پس از حملهی مغول در خوارزم باقی نماندند؛ امّا این پرسش همچنان باقی است که تعالیم و طریقهی کبرویه با وجود و اهمیّتی که در ماوراءالنهر و ترکستان یافته بود، آیا در خاستگاه خود خوارزم به یکباره به فراموشی سپرده شده است(پاکتچی،۴۸۲:۱۳۹۲).
بیتردید بخشی از ابهام شگفتانگیزی که درباره تاریخ تصوف در خوارزم در طی سدههای هفتم و هشتم هجری وجود دارد، ناشی از حوادثی است که پارهای از منابع تاریخی این منطقه را از میان برده است، امّا نباید این نکته را فراموش کرد که رواج اعتزال در خوارزم و نفوذ عالمان معتزلی و افکار ایشان در میان عامه ی مردم این منطقه، با وجود انحطاطی که در محافل تعلیمی معتزله پدید آمده است، هنوز آن اندازه بود که مانعی در راه گسترش نفوذ تصوف بوده باشد(همان:۴۸۳).
شاخصترین نمونه از ظهور تصوف در عرصه خوارزم در سدهی هفتم ق، تعلیم قتال خوارزمی(۶۴۵- ۷۲۲ق) شاعر پارسیگوی است که غالباً با پوریای ولی یکی انگاشته می شود. وی که در تاریخ فرهنگی مشرق بیشتر به عنوان نمادی پهلوانی و جوانمردی شهرت یافته، به تصریح منابعی چون هفت اقلیم رازی در محافل صوفیه تعلیم یافته بود(رازی،بی تا: ۳/۳۰۳).در این برهه، باید یادی نیز از خواجه محمّد خلوتی(نیمه ی اوّل قرن هشتم ق)، صوفی نامدار هرات به میان آید که سفرهایی به خوارزم داشته است؛ گویا در همان خوارزم وی را با پوریای ولی صحبتی بوده و درباره گرمی مجالس وعظش گفته شده که"هرگاه در خوارزم به ذکر مشغول شدی، آواز وی تا چهار فرسخ برفتی"(وامبری،۴۳۱:۱۳۶۵).
به هر حال آشکارا دیده می شود که از آغاز فرمانروایی ازبکخان بر اردوی زرین(۷۱۲- ۷۴۲ق) فرهنگ صوفیه در خوارزم زمینهای برای رشد یافته و تصوفی سنتگرا در منطقه پای گرفته است که اندک شواهد موجود حکایت از پیوستگی آن با شخصیت معنوی نجمالدین کبری و محافل کبروی ماوراءالنهر و ترکستان دارد. چنین به نظر میرسد که اوایل سدهی هشتم هجری، همزمان با تنگ شدن عرصه بر کبرویان پیرو باخرزی در ماوراءالنهر، خوارزم و دشت قبچاق با توجّه به روابط دوستانه برکه خان با سیفالدین باخرزی، میتوان به عنوان مأمنی برای کبرویان جاذبه داشته باشد. در این دوره از صوفیی مهاجر از ماوراءالنهر به نام جلالالدین سمرقندی آگاهی داریم که در مرکز خوارزم زاویهای ایجاد کرده و به ارشاد اشتغال داشته است(ابن بطوطه،۴۰۱:۱۳۷۰).
همچنین کبرویان با رونق بخشیدن به مزار شیخ نجمالدین کبری، زاویهای را برای تعلیم معارف طریقت در جوار آن مزار تأسیس کرده بودند که در حدود ۷۳۳ق، مرشدی از کبرویان به نام سیفالدین ابن غضبه در رأس آن قرار داشته است(همان:۴۱۱)؛ چنین مینماید که لقب سیفالدین برای کبرویان یادآوار آوازه و شکوه سیفالدین باخرزی بوده است.
۴-۱۰-۶- سیّد علی همدانی و نقش او در آسیای مرکزی
سیّد علی همدانی(۷۱۳- ۷۲۶ق)، عارف برجسته کبروی با وجود آنکه تنها زمانی کوتاه از زندگی خود را در آسیای مرکزی سپری ساخته، امّا به عنوان نقطه عطفی در تاریخ تصوف آن منطقه درخشیده است. وی نسبی علوی داشت و پدرش شهابالدین از رجال برجسته سیاسی در همدان بود(پاکتچی،۴۸۴:۱۳۹۲). وی در موطن خود همدان به تحصیل آغاز کرد و از نخستین کسانی که او را به طریقت آشنا کرد، داییش علاءالدین بود(جامی،۵۵۹:۱۳۷۰). در شماری از منابع این علاءالدین با علاءالدوله سمنانی(۶۵۹- ۷۳۶) خلط شده است. وی در علوم رسمی و معارف طریقت از کسانی چون قطبالدین نیشابوری، اخی علی دوستی سمنانی(د۷۳۴ق)، محمّد بن محمّد اذکانی اسفراینی(۷۷۹ق) و مهمتر از همه شرفالدین محمود اصم مزدقانی(د۸۶۶ق) بهره گرفت و خرقه اصلی خود را از مزدقانی دریافت کرد(پاکتچی:۴۸۴:۱۳۹۲). گفتنی است طریقت مزدقانی از طریق علاءالدوله سمنانی به احمد جوزقانی میرسید و او خود مرید رضیالدین علی لالا بود که نسبتش در طریقت به مجدالدین بغدادی شاگرد نجمالدین کبری ختم میشد. وی به مسافرتهای وسیعی دست زد و در فاصله سالهای ۷۳۴- ۷۵۳ق دائم در سفر بود؛ در طی این سفرها وی از سرزمینهای مختلف اسلامی چون عراق، حجاز، شام، آسیای صغیر و خراسان دیدن کرد و با مشایخ بسیاری فرصت همنشینی و دانشاندوزی یافت، تا آنجا که شمار این مشایخ را در برآوردی مبالغهآمیز هزار و چهارصد تن آوردهاند(همان:۴۸۵).
سیّد علی همدانی در ۷۵۳ق به موطنش همدان بازگشت و سالیانی در آنجا آرام گرفت، امّا گویا آرامش و یکجانشینی با روح همدانی سازگار نبود و در زمانی که در آستانه شصت سالگی قرار گرفته بود، کشش درونی بار دیگر او را به دور جدیدی از سفرها واداشت. این بار مقصود او تبلیغ دین اسلام و معارف طریقت بود و در همین راستاست که راهی شرق جهان اسلام شد. وی در سفرهای تبلیغی خود از سرزمینهای دور دستی چون کاشغر و ختن دیدن کرد و بیشتر هم خود را به تبلیغ در سرزمینهایی چون هندوستان و کشمیر مصروف داشت که زمینه را برای گسترش اسلام مساعد میدید. وی حتی به سرزمینهای غیر اسلامی چون تبت و سیلان نیز سفرهایی داشت. در ارزیابی این سفرها باید گفت بیتردید همدانی بیشترین تأثیر را در مناطق هند و کشمیر برجای نهاده و سهم بسیار مهمی در گسترش فرهنگ اسلامی در این بخش از جهان ادا کرده است(زرّینکوب،۱۷۸:۱۳۶۶).
تا آنجا که به آسیای مرکزی مربوط می شود، باید گفت بیشتر فعالیت تبلیغی او در شرق ماوراءالنهر تمرکز داشت و ناحیهی ختلان اصلیترین پایگاه او در آن منطقه بود. او تبلیغ خود را در ۷۷۳ق در ختلان آغاز کرد و بزودی مریدان وفاداری یافت؛ از آن میان باید به نورالدین جعفر بدخشی(د۷۹۷ق) نویسندهی خلاصه المناقب اشاره کرد که در بسیاری از سفرهای بعدی همدانی او را همراهی میکرد.کثرت نفوذ همدانی در ختلان امیر تیمور(۷۷۱- ۸۰۷ق) را متوجّه ساخت و امیر مصلحت را در آن دید که او را به ماندن در ختلان دعوت نماید، امّا همدانی اساساً گرایشی به بسیار ماندن در شهری را نداشت و امیر تیمور را متقاعد کرد که مأمور تبلیغ اسلام در ناحیهی کشمیر است(جامی،۴۹۸:۱۳۷۰).
سیّد علی همدانی با وجود ترک ماوراءالنهر، گویی میان او و ختلان پیوندی ناگسستنی بود؛ وی در اواخر سال۷۸۶ق از کشمیر عزیمت حج کرد و در راه، در منزلی که فاصله چندانی از ختلان نداشت در بستر بیماری درگذشت و پیکرش به ختلان منتقل شد(پاکتچی،۴۸۶:۱۳۹۲).
همدانی را آثاری پر شمار و از نظر موضوع متنوع بوده که از میان آثار بر جای ماندهاش می توان به این موارد اشاره کرد: ذخیرهالملوک در اخلاق و سیاست مدن، مرآهالتائبین در باب توبه از گناهان، مشاربالاذواق در شرح میمیه ابن فارض، مودهالقربی در فضایل اهل بیت(ع)، مکتوبات امیریه مشتمل بر سی و یک نامه از وی خطاب به رجال سیاسی و علمی عصر خود، و تقریرات او در شرح فصوص ابن عربی که به عنوان حلالفصوص تدوین یافته است(جامی، ۴۹۹:۱۳۷۰ ).
۴-۱۱- طریقت خواجگان
طریقت خواجگان که نخستین مشایخ در عصر جغتایی است، حاصل جریانی سنتگرا در
حوزه تصوف مشرق بود که از افکار کسانی چون ابوعلی فارمدی و خواجه یوسف همدانی نشأت گرفت (پاکتچی،۴۹۷:۱۳۹۲)و با کوششهای خواجه عبدالخالق غجدوانی(د۵۷۵ق)، آخرین خلیفه خواجه یوسف همدانی صورتی متشکل یافت و رسوم و تعالیم آن مدون گشت(واعظ کاشفی،۱۳۵۶: ۱/۳۴). از آن پس بخارا مرکز تعلیمی برای تصوف سنتگرای سلسلهای بود که در طول تاریخ تصوف به نام خواجگان شهرت داشت و در برهههایی از تاریخ خود متناسب نام بزرگانی چون بهاءالدین نقشبند و عبدالله احرار با عناوینی چون نقشبندیه و احراریه نیز شهرت گرفت درباره طریقهی نقشبندیه در فصل پنجم به صورت مفصل بحث خواهد شد.
۴-۱۲- طریقههای دیگر صوفیه در آسیای مرکزی
در طی صدها سال رقابت طریقههای گوناگون صوفیه برای گسترش نفوذ خود در آسیای مرکزی، به نظر می رسد که همواره سه طریقهی کبرویه، خواجگان یا نقشبندیه و یسویه که همگی از این منطقه برخاستهاند، موفقترین طریقهها در منطقه بوده اند صرف نظر از حوزه نفوذ این طریقتهای سه گانه در بیرون آسیای مرکزی، توجّه به این وضعیت که پس از قرنها رقابت، طریقه کبرویه بیشتر در خوارزم، طریقه نقشبندیه بیشتر در ماوراءالنهر و طریقه یسویه بیشتر در منطقه خانات شرقی قزاق و خوقند رواج داشته، نشان از آن دارد که هر یک از این طریقهها، در موطن بنیانگذارانشان از توفیق پایدارتری برخودار بوده اند(پاکتچی،۵۴۱:۱۳۹۲).
تنها منطقهای از آسیای مرکزی که چنین وابستگیی به یکی از طریقتهای سه گانه احساس نمیکرده و خود را در قبول طریقهها، آزاد از خاستگاه آنها میانگاشته، منطقه فرغانه و چاچ در شرق ماوراءالنهر است که در منطقه آسیای مرکزی، از نظر پذیرش برای طریقههای متنوع وضعیتی استثنایی داشته است. در طی سدههای میانه هجری، دو طریقهی چشتیه و زینبیه دست کم برای دورهای در آسیای مرکزی پایگاهی یافتهاند، امّا تنها طریقهی غیر بومی که در سدههای اخیر در منطقه آسیای مرکزی رقیب سه طریقهی اصلی بود، طریقهی قادریه است. درباره اویسیه که شیوخی چون شیخ یحیی بخاری(د۴۸۰ق) و شیخ عبّاس خوارزمی(د۶۱۲ق) در دوره پیش از جغتایی به آن منتسب بوده اند، گزارش روشنی درباره حضور آنان در عصر جغتایی و پس از آن شناخته نشده است، امّا این نکته خود درخور توجّه است که مؤلف تذکره بغراخانی، که خود در سدهی دهم هجری میزیسته، نقش ماوراءالنهر را در طریقهی اویسیه مورد عنایت خاص خود قرار داده است(همان:۵۴۲).
۴-۱۲-۱- طریقه قادریه در آسیای مرکزی
قادریه یکی از مشهورترین و رایجترین طریقههای صوفیه در جهان اسلام است که نام خود را از عبدالقادر گیلانی، بنیانگذار آن گرفته است. عبدالقادر گیلانی(د۵۶۱ق) که عالمی حنبلی مذهب است، در رأس مدرسهای حنبلی در بغداد و نیز مؤسس رباطی در همانجا بوده است. ریاست مدرسه و رباط عبدالقادر تا زمان استیلای مغولان بر بغداد به طور موروثی در میان فرزندان او قرار داشت که در واقع جانشینان او در مقام ارشاد نیز بوده اند(بنیگسن و ویمبوش،۵۸:۱۳۷۶). از این میان بخصوص باید از پسرش عبدالوهاب(۵۵۲- ۵۹۳ق) و سپس پسر وی عبدالسلام(د۶۱۱ق) یاد آورد. مدرسه و رباط عبدالقادر در جریان حملهی مغول به بغداد تخریب شد و رونق خود را از دست داد. تبلیغ طریقه شیخ عبدالقادر ظاهراً از زمان حیات وی آغاز گشت و به زودی گروندگانی از یمن، حجاز، شام، مصر و مغرب یافت. این طریقه در شرق جهان اسلام نیز زمینههایی برای گسترش یافت و دامنه نفوذ آن تا بخشهایی از غرب ایران، آسیای صغیر، افغانستان و هند گسترش یافت. برخی را گمان بر آن است که از همان عصر حیات عبدالقادر، تعالیم این طریقه از طریق بازرگانانی که به حوزه اتل (ولگا) و ماوراءالنهر، بخصوص منطقه فرغانه راه یافته است(پاکتچی،۵۴۲:۱۳۹۲).
به هر حال اسناد روشنی درباره آغاز رواج طریقه در آسیای مرکزی ارائه نشده است. گویا در سدههای ششم- هشتم ق با گسترش طریقه یسویه در منطقه اتل، طریقه قادریه در این منطقه روی به اضمحلال نهاد و در ماوراءالنهر نیز از سدهی نهم ق تحتالشعاع تبلیغات نقشبندیه قرار گرفت و به حوزه نفوذ کوچکی در منطقه فرغانه محدود گشت(بنیگسن و ویمبوش،۱۳۷۶: ۲۲-۵۱). نفوذ بسیار محدود شاخه ویس حاجی از طریقه قادریه به مناطق تبعیدی نشین قزاقستان و احتمالاً قرقیزستان، به اواسط قرن بیستم میلادی باز میگردد و سابقهای در سدههای پیشین ندارد.
۴-۱۲-۲- طریقه چشتیه در آسیای مرکزی
نخستین گزارشهای برجای مانده از نفوذ چشتیه در آسیای مرکزی، یادداشتهایی است که از ترویج طریقه چشتیه در منطقه فرغانه توسط معینالدین سکزی سخن آورده است. معینالدین سکزی(د۶۳۳ق) شخصیتی نامدار در سلسله شیوخ چشتیه است که این طریقه نام خود را از شهرت او گرفته است(رازی،بی تا: ۳/۴۴). وی ظاهراً اصلی سیستانی داشت و خاستگاهش از چشت از توابع هرات بود. وی چندی برای تحصیل در بخارا و سمرقند به سر برد و بعدها به محفل خواجه عثمان هارون از مشایخ چشتیه راه یافت؛ مدّت بیست سال در ملازمت او بود و سپس سفرهای ارشادی به نقاط مختلف ایران، عراق و شام داشت. سفر تبلیغی او به منطقه فرغانه نیز در شمار همین سفرها بوده است. وی سرانجام به هند بازگشت و در شهر اجمیر اقامت یافت. تعلیم او در آن منطقه با استقبالی درخور مواجه بود و توانست پایهای مستحکم برای دوام طریقه چشتیه در آن دیار باشد(هدایت،۱۲۵:۱۳۴۴).
راهنمای نگارش مقاله در مورد اسلام در قلمرو جغتاییان- فایل ۸