نام دانشمند
غایت انسان
محمدحسین طباطبایی
۱-زنده شدن مردگان پس ازمرگ ومعنا دار بودن زندگی در سایه باور به۲-آغاز زندگی جدید روحانی پس از مرگ در عالم برزخ وزندگی روحانی جسمانی در قیامت
۳-روح انسان بیانگرمن وشخصیت واقعی انسان
ریچارد رورتی
۱-نفی وجودازلیت وخدا۲-آینده انسان پوچ و بی معناست۲-عدم اعتقاد به روح جاودان بشری۳-عدم پاسخ گویی درخصوص سرانجام کارانسان
سؤال سوم
ازدیدگاه محمدحسین طباطبایی درموضوع فطرت انسان چه نقدی به دیدگاه نوعمل گرایی رورتی وارد می شود؟.
۴-۲-۷-دیدگاه محمدحسین طباطبایی در موضوع فطرت
قرآن می گویداساسش برحکم فطرت بشر است،فطرتی که هیچ انسانی در احکام آن تردید نمی کند،وکمال انسان در زندگیش را همان می دانندکه فطرت بدان حکم کرده باشد،وبه سویش بخواند،واین فطرت حکم می کند به این که تنها اساس وپایه ای که بایدقوانین فردی واجتماعی بشر برآن اساس تضمین شود،توحید است،ودفاع از چنین اساس وریشه وانتشار آن در میان جامعه،ونگهبانی آن از نابودی وفساد،حق مشروع بشر است وبشر بایدحق خود را استیفا کند،حال به هر وسیله ای که ممکن باشد،البته از آن جایی که ممکن است دراستیفای این حق خود دچارتندروی هاویا کندروی هاشود،خودقرآن راه اعتدال ومیانه روی راارائه داده،نخست استیفاءاین حق را با صرف دعوت آغازکرده،ودستورداده،تادر راه خدا اذیت های کفاررا تحمل کنند،ودر مرحله دوم از جان و مال وناموس مسلمین دفاع نموده،متجاوزین را سرجای خودبنشانند،ودرمرحلهسوم اعلان جنگ دهند،وقتال ابتدائی را آغاز کنند،که هرچه به ظاهرقتالی است ابتدائی،لیکن درحقیقت دفاع از حق انسانیت وکلمه توحید ویکتاپرستی است واسلام هرگز قبل از دعوت به زبان خوش واتمام حجت جنگ را آغاز نکرده است. (طباطبایی:ج۹۹،۲)
آیه۲۱۳سوره بقره سبب تشریع اصل دین رابیان می کند،که چرا اصلاًدینی تشریع شده،ومردم مکلّف به پیروی آن دین شوندودر نتیجه بینشان اختلاف بیفتد،یک دسته به دین خدابگروندودسته ای دیگر کافرشوند، واین معنا را این طور بیان کرد:که انسان-این موجودی که به سبب فطرتش اجتماعی وتعاونی است-در اولین اجتماعی که تشکیل داد یک امّت بود،آن گاه همان فطرتش وادارش کرد تا برای اختصاص دادن منافع به خود بایکدیگر اختلاف کنند،از این جااحتیاج به وضع قوانین که اختلاف پدید آمده رابرطرف سازدپیداشد،واین قوانین لباس دین به خود گرفت،مستلزم بشارت وانذار وثواب وعقاب گردید وبرای اصلاح وتکمیلش لازم شدعباداتی در آن تشریع شود،تا مردم ازآن راه تهذیب گردند،وبه منظوراین کار پیامبرانی مبعوث شدند،ورفته رفته آن اختلاف ها دردین راه یافت،پس در نتیجه اختلاف هادو قسم شد،یکی اختلاف در دین که منشأش ستمگری و ظغیان بود،یکی دیگر اختلافی که منشأش فطرت و غریزه بشری بود،واختلاف دومی که همان اختلاف در امر دنیا باشد باعث تشریع دین شد،وخدا به وسیلهدین خود،عده ای را به سوی حق هدایت کرد،وحق راکه درآن اختلاف می کردند روشن ساخت،وخدا هر کس را بخواهد به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.(همان:۱۶۸)
بنابراین انسان نیز مانند سایرانواع مخلوقات مفطور به فطرتی است که او را به سوی تکمیل نقائص،ورفع حوائجش هدایت نمود،وبه آن چه که نافع برای اوست،وبه آن چه که برایش ضرر داردمُلهم کرده وفرموده:«وَنَفْسٍ وَما سَوّیها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْویها»[۸۸]وقسم به نفس وآن که اورا نیکوبیافرید وبه او شروخیرراالهام کرد.پس انسان دارای فطرتی خاص به خود است،که اورا به سنت خاص زندگی وراه معینی که منتهی به هدف وغایتی خاص می شود،هدایت می کند.کلمه هدایت به معنای ارائه طریق است،وآن مسیری است که آدمی را غایت مطلوب برساند،وغایت مطلوب همان حق است.وهدایتی که خود نوعی اعلام از ناحیه خدای تعالی وعلامت گذاری بر سر راه بشریت است،دو قسم است:
قسم اول هدایت فطری است:وآن عبارت از این که بشر ر ا به نوعی خلقت آفریده وهستیش را به الهامی مجهز کرده که با آن الهام اعتقاد حق وعمل صالح را تشخیص می دهد.
هدایت دوم کلامی وزبانی است:که از طریق دعوت انجام می شود،یعنی خدای تعالی انبیایی را مبعوث،ورسلی را ارسال،وکتبی را انزال،شرایعی را تشریع می کند،وبه این وسیله پیش پای بشر را در زندگی روشن،وسعادت وشقاوتش رابیان می کند واین دعوت به طورمدام دربین بشرجریان داشته،وبه وسیله دعوت فطرت تأیید می شده است.وبین این دو هدایت فرق هایی است،یکی این است که هدایت فطری عمومی است وبه همه می رسد،احدی از انسان ها نیست که از این عمومیت مستثنی باشد؛برای این که هدایت فطری لازمه خلقت بشر است،ودر همه افراد در آغاز خلقتشان بالسّویه موجود است،چیزی که هست بسا می شود به خاطر عواملی،ضعیف و در بعضی در نهایت بی اثر می گردد،و آن عوامل اموری است که نمی گذارد انسان متوجه شود به این که عقل و فطرتش او را به چه می خواند،و یا اگر چنین موانعی در کار نیست،ودعوت عقل و فطرتش را خوب می فهمد،لیکن ملکات زشتی که(در اثر تکرار گناه)دردلش رسوخ یافته نمی گذارد دعوت فطرت را اجابت کند،از قبیل ملکه عناد،لجاجت و نظائرآن،که خدای تعالی جامع همه آن را هوای نفس معرفی نموده است.(طباطبایی ج۱۹۷،۱۹۶:۲۰)
۴-۲-۸-دیدگاه تعاملی ریچارد رورتی در برابر فطرت انسان
تأکید مکرر رورتی به احتمالی بودن درون آدمی وفروکشیدن آن تاحدحیوانات ونگاه ارگانیستی به آن،که میراث برجای مانده درعمل گرایی است و سیمای عمل زده ازانسان ترسیم می کندکه هدفی جزماندن دراین جهان وحل معضلات خود درآن را ندارد.دردیدگاه وی،همه وجودانسان را فضای مبهم و تاریخی تشکیل می دهد که بر سبیل احتمال تام رقم می خورد. او آدمی را در وضعیت اولیه خویش، همچون حیوانی با دو ویژگی اساسی:حساسیت نسبت به زیبایی ورنجورشدن با مشکلات بیرونی ونیز داشتن قابلیت حل آن ها تصویرمی کند(رورتی،۱۷۷:۱۹۸۹).
شبکه اعتقادات و باورهای انسان،در طول زندگی وی و بر اساس مسائل پیرامونی و راه حل های اعمال شده،شکل می گیرد و هیچ نیرو و زمینه فرا تاریخی اولیه در درون انسان وجود ندارد.
رورتی درباره ذات انسان،ذاتیات باطنی و محتوم را انکارمی کند و شخصیت انسان را ساخته دست خود او می داند:«اگر ذات نهفته ای در انسان وجود نداشته باشد، پس چه چیز در آن جاست؟وی پاسخ می دهدکه، محتوای درون شخصیت انسان چیزی است که در خلال واژگان گذشته در آن قرار داده ایم.از قبل چیز استواری دردرون ما قرار ندارد،مگرآنچه خود آن جا نهاده ایم».(رورتی۱۲۸:۱۹۹۰)
بنابراین با توجه به موضع انکار رورتی نسبت به فطرت وذاتیات ثابت درون انسان در مقابل از سه وازه برای تعریف انسان استفاده می کند.
۴-۲-۸-۱-واژگان نهائی
منظوراز واژگان نهائی این است.که همهانسان ها مجموعه ای ازکلمات رابرای توجیه اعمال،باورها وزندگی خودبه کارمی برند.این کلمات برای ابرازخرسندی ازدوستان،یا نفرت ازدشمنان،یا به جهت ارائه طرح های بلندمدت وآرزو های دور و یا برای بیان تردیدهای فرد تدوین می شود.این کلمات که به آینده ویاگذشته وابسته اند،داستان زندگی انسان اند.
درتوضیح این اصطلاح می توان گفت:رورتی زبان ویژه ای را که درهررشته علمی ومعرفتی به کار گرفته می شود،با اصطلاح«واژگان»توجیه می کند.این واژگان متناظر با باورها،طرح های ذهنی ونظام های فکری انسان است وازچگونگی وجوداشیای جهان خارج،یا ازامورذهنی مستقل اززبان حکایت نمی کند.این دیدگاه ازآن جا سرچشمه می گیرد که رورتی ازنظرمعرفت شناسی«پسانوگرا»است وبه همین جهت با نظریه های معرفت شناسی مکاتب و دیدگاه های گذشته ازجمله تجربه گرایی و بازنمودگرایی مخالف است وبرخلاف نظرآنان نظریه ای برحسب لغات وجملات را قبول دارد،نه برحسب تجربیات و ایده ها.بنابراین به نظراودانش انسان به زبان وابسته است وانسان جز با ارائه گزاره هایی ازطرح های ذهنی و یا نظام های فکری خودبه هیچ وجه نمی تواندفکری داشته باشد.(باقری،خوشخوئی:۲۱،۲۰)
نکته مهم دراندیشه رورتی درتوصیف انسان،این است که درنگرش عمل گرایی،مفیدواقع شدن تعریف ها و کارایی درمقام کاربرد اندیشه ها،ملاکی اساسی است.رورتی درتعریف انسان نیز این مسئله را به عنوان عنوان معیار درستی تعریف در نظرمی گیرد و در نتیجه تعریف ها را که به ذاتیات ثابت و یکسان در انسان می پردازد- چون فاقد این خصوصیت کاربردی هستند نمی پذیرد.(همان:۲۱،۲۰)
۴-۲-۸-۲-طنزگرایی
رورتی برای آغازفرایند«خودآفرینی»عنصری اساسی را لازم می داند و بدین منظور اصطلاح«طنزگرایی»رابه کارمی گیرد.طنزگرایی به معنای روا داشتن تردید درواژگان خاص مورد فرداست.ازنظروی طنزگرای آزاده ازشخصیتی برخوردار است که خواسته های اوفاقد زمینه قبلی است.باورها وخواسته هایش دربسترزمان وبرسبیل اتفاق واحتمال شکل می گیرند.چنین افرادی امیدشان به آن است که درد ورنج کاهش یابد و تحقیر انسان به وسیله انسان پایان رسد.اوهرگونه واژگان نهایی راضرورتاًمشروط(نسبی)می داند.اوبراین باوراست که هیچ چیزازذات یاماهیت مطلق،ثابت ویکنواخت برخوردارنیست ومعیارعینی درتشخیص میان درست وغلط وجودندارد.(خوشخویی،۱۵۲:۱۳۸۲)
۴-۲-۸-۳-خودآفرینی
ازنظررورتی انسان برای توجیه و یا حل مسئله وسازگاری باشرایط،دست به تغییرواژگان نهایی خویش می زند.بنابراین روبروشدن با آثار جدید،نگاه های نو،نظریه های بدیل وموقعیت های پیش بینی نشده،انسان را وادار به تجدید نظر در ساختار شبکه درونی خویش و واژگان نهایی خود می کند.(رورتی،۱۹۸۹).دراین جاست که مفهوم«خودآفرینی»جایگاه طرح می یابد..در دیدگاه رورتی،انسان همواره ودرهمه فعالیت هایش درحال خودآفرینی و بازآفرینی خویش است.
رورتی دربازآفرینی خویش نظرژان پل ساتررا درمور انسان می پذیرد وبرای نظریه «تقدم وجودبرماهیت»،
به دلیل آزادگذاشتن انسان در تعریف خویش و رد تعاریف محتوم وثابت،برتری قائل است.(همان،۳۶۰)
وی براین نظر است که انسان با تلاش هایش در حوزه های گوناگون- فرهنگ،علم،هنر،سیاست وادبیات درپی بازسازی خویشتن است ودرهرتلاش،باهرسازماندهی مجدد،گویاانسانی دیگرمی شودکه تعریفی دیگر نیز خواهد داشت.این فرایند تغییر همیشگی است و آدمی در این راه، هیچ گاه از حرکت باز نمی ایستد. (رورتی،۳۲:۱۹۹۱)
۴-۲-۹-مقایسه دیدگاه محمدحسین طباطبایی وریچاردرورتی درموضوع فطرت انسان
ازدیدگاه محمدحسین طباطبایی میل به خداپرستی وسایرگرایش های فطری ازابتدا به عنوان امری ثابت دردرون همهانسان هاوجوددارد.واساس دستورات قرآن کریم جهت نیل به سعادت براساس فطرت است وهمان چیزی است که فطرت به آن هاحکم می کند.پس انسان دارای فطرت مخصوص به خوداست که اورا به هدف وغایتی خاص هدایت می کند.این هدایت دونوع است:هدایت اول،هدایت فطری است وآن عبارت است ازاین که بشررابه نوعی خلقت آفریده وهستیش رابه اوالهام ومجهزکرده است که باآن الهام اعتقادحق و عمل صالح راتشخیص می دهدوهدایت دوم کلامی وزبانی است:که ازطریق دعوت انبیاءوارسال کتب سعادت و شقاوتش را بیان می کند واین دعوت به طور مدام در بین بشر وجود داشته و به وسیله دعوت فطرت تأیید شده است.اما انسان در اثر عواملی مانند تکرار گناه و ملکات زشت دیگر نمی تواند دعوت فطرت را اجابت کند که خداوند متعال جامع همه آن ها را هوای نفس می داند.
مسائلی که می توان آن هارابراساس متون دینی جزءفطریات انسان شمرد،دودسته اند:
۱-فطریات انسان در زمینه شناخت وبینش.حکیمان مسلمان می گویند:انسان بعضی چیز ها را بالفطره می داندواصول تفکرانسانی که اصول تفکرات همهانسان ها است،اصولی فطری هستندوفروع شاخه های تفکرات،اکتسابی اند.یعنی انسان دراین دنیا برای دانستن اینها به معلم،قیاس واستدلال وتجربه نیاز ندارد.مثل قضیه«کل ازجزءخودبزرگ تراست».
۲-فطریات انسان درناحیه گرایش ها.که این گرایش ها خوددودسته هستند.گرایش هایی که مربوط به جسم انسان است،این گرایش ها باگرایش های حیوانات مشترک است مانند میل به غذا در اثرگرسنگی.ودوم گرایش هایی که ویژه خود انسان است و این ها اموری است که ملاک و معیار انسانیت شمرده می شود. مانند:۱-گرایش به حقیقت جویی۲-گرایش به خیروفضیلت۳-گرایش به جمال وزیبایی۴-گرایش به خلاقیت وابداع۵-گرایش به عشق وپرستش(مطهری،۵۹،۷۴:۱۳۸۴)
ولی ازدیدگاه ریچارد رورتی همهفضای وجودانسان را فضای مبهم وتاریخی تشکیل می دهدکه برسبیل احتمال تام رقم می خورد.تنها رورتی درخصوص فطرت اشاره به دوگرایش فطری دردرون انسان باعنوان حساسیت نسبت به زیبایی ورنجورشدن بامشکلات بیرونی می کند.اما درباره ذات انسان،ذاتیات باطنی ومحتوم را انکارمی کند و شخصیت انسان را ساخته دست خود او می داند.
رورتی برای تعریف انسان ازسه واژه،واژگان نهایی،طنزگرایی وخودآفرینی استفاده می کند.درخصوص واژگان نهایی اومعتقداست که دانش انسان کاملاً وابسته به زبان است ودر ماورای زبان اصول معرفتی،قالب های ذهنی معین،بنیادهای پیشین دانشی ونظریه های کلان وجودندارد.همچنین درخصوص طنزگرایی که انسان ایده ال رورتی است دائماًبه بازسازی واژگان خویش می پردازد وهیچ موقعیتی را استوار وقاطع فرض نمی کند ومی داند که خواسته ها و باورهایش بر سبیل احتمال در بستر زمان شکل می گیرد.همچنین درخودآفرینی انسان درپی بازسازی خویشتن است و درهرتلاش،باهرسازماندهی مجدد،گویا انسانی دیگر می شودکه تعریفی دیگرنیزخواهدداشت.
رورتی علیرغم این دیدگاه نسبی گرایانه عام در مورد تعریف انسان،در جائی این دیدگاه خود را نقض می کند وبه دو گرایش همگانی بین انسان ها اعتراف می کند؛یکی حساسیت آدمی به زیبائی ودیگری احساس درد ورنج در برابرمشکلات بشری.بنابراین نقدی که ازدیدگاه محمدحسین طباطبایی به دیدگاه رورتی در خصوص فطرت انسان وارد است این است که رورتی ذاتیات باطنی و محتوم انسان را انکار می کند و معتقد است که همه وجود انسان را فضای مبهم و تاریخی و به صورت احتمال تشکیل می دهد.رورتی نگاهی ارگانیک به انسان دارد که در این نگاه فروکاستن انسان به حیوانی با هوش وخدشه دار شدن منزلت وی از دیگر نقدها به وی دیدگاه او به فطرت انسان است.
جدول۴-۳-فطرت انسان ازنظرمحمدحسین طباطبایی و ریچارد رورتی