متغیر مورد بررسی
مولفه های مورد بررسی
متغیر مستقل
(ارزشهای محوری )
ارزشهای محوری در سازمان مورد نظر
متغیر وابسته
(عملکرد کارکنان در
فرایند سازمانی )
عملکرد کارکنان با توجه به ارزشهای محوری در سازمان
۱-۵- مدل مفهومی تحقیق :
با توجه به مباحث نظری، چهاچوب تحقیق برای پژوهش فوق ارائه گردید.در چهاچوب مذکور، شاخص های ارزشی حاکم بر سازمان که از مبانی نظری استخراج شده اند در پنج طبقه (بعد) قرار میگیرند و درنهایت بعنوان ارزش های سازمانی که در بهبود عمکردسازمانی نقش دارند، مشخص می گردند.در این بین عواملی بر این فرآیندتاثیر می گذارد که بعنوان ترکیب(نقشه ) ارزش های برای هر شاخص نشان داده است .
شکل ۱-۱ چهارچوب تحقیق
مدل مفهومی نیز بر مبنای سه موضوع ارزش ها، عملکرد و ترکیب ارزش ها به منظور بهبود عملکرد در سه طبقه مفاهیم ، ابعاد و شاخص ها طراحی ،تدوین و استخراج گردیده است . مدل بیانگر این است که چه ارزش های بعنوان ارزش های محوری برای سازمانهای دولتی قلمداد
می گرددو چه ترکیبی از این ارزش های محوری برای بهبود هر یک از شاخص های عملکردی پیشنهاد می گردد.
شکل ۱-۲ مدل مفهومی تحقیق
۱-۶-اهداف پژوهش
این تحقیق به طور همزمان اهداف مختلفی را به دنبال می نماید که اهم آنها عبارتند از
شناسایی ارزشهای محوری مورد ادعای سازمان مورد مطالعه
بررسی چگونگی تأثیرگذاری ارزش های محوری بر فرآیندهای سازمانی از دیدگاه مدیران
بررسی میزان تأثیرات ارزشهای محوری بر فرآیندهای سازمانی از دیدگاه کارشناسان
۱-۷-تعریف واژگان کلیدی
واژگان کلیدی این تحقیق و تعریف آنها به شرح ذیل می باشد:
ارزش : «شوارتز»و«بیلیسکی»(۱۹۸۷)تعریفی مفهومی از ارزش ها ارائه کرده اند که پنج وجه اصلی ارزش ها را که به دفعات متعدد در ادبیات تحقیق آمده بود را به هم مرتبط می کرد:
الف )مفاهیم یا باورهایی هستند که ب)مرتبط با رفتار یا حالت غایی مطلوب بوده ج)فراتر از موقعیت های خاص قرار می گیرد د)راهنمای انتخاب و ارزیابی رفتار وحوادث به شمار می روندو ه )بر اساس اهمیت نسبی شان رتبه بندی می شوند(شوارتز،مترجم فرامرزی ۱۳۷۸،ص ۱۱۵)«روکیچ » ارزش را چنین تعریف می کند: «ارزش باور پایداری است که فرد با تکیه بر آن ، یک شیوه خاص رفتار یا حالت غایی را که شخصی یا اجتماعی است ،به یک شیوه رفتاری یا یک حالت غایی که در نقطه مقابل حالت برگزیده قرار دارد،ترجیح می دهد.»(بوگارتا ،۱۹۹۳؛فیدر،۱۹۷۵).دکتر غلامعباس توسلی می نویسد: ((ارزش ها ، عقاید ریشه داری هستند که گروه اجتماعی هنگام سؤال درباره ی خوبی ها، برتری ها و کمال مطلوب، به آن رجوع می کند))(توسلی ، ۱۳۶۹، ص ۷۳)
ارزش های محوری : ارزش های محوری یک سازمان آن دسته از ارزشهایی هستد که به وسیله آنها پایه های انجام کارها وهدایت خویش را شکل می دهیم ،ارزش ها، هنگامی به عنوان ارزش های محوری شناخته می شوند که تاثیرشان بر روی افراد به قدری است که در سیستم ارزشی آنها جایگزین دیگر ارزش ها می شوند.(پانت و لاچمن ،۱۹۹۸).در سازمانهای موفق، راهنمای واقعی ، ارزش ها هستند . ارزش ها رفتار وسبک مدیران و کارکنان را هدایت می کنند. در چنین سازمانهایی ،ارزش ها دربرنامه ریزی ،سیاستگذاری ،تصمیمات و عملیات نقش مهمی را ایفا می کنند.(بلانچارد،۱۳۸۳).
فرآیندهای سازمانی : فرایند سازمانی مجموعه ای از اقدامات ،وظایف و رویه هاست که اگراجرا شوند موجب دستیابی به اهداف سازمان می گردند . (اولسون وهمکاران ،۱۹۹۰).
مدیریت استراتژیک :مدیریت استراتژیک، جریان تصمیم گیری و انجام قداماتی است که موجب ایجاد یک استراتژی موثر برای دست یابی به اهداف کلی سازمان می گردد(گلوک و دیگران ، مترجم خلیلی شورینی ، ۱۳۷۰،ص ۲۴)مدیریت استراتژیک عبارت است از هنر علم تدوین ، اجرا وارزیابی تصمیمات وظیفه ای چندگانه که سازمان را قادر می سازد به اهداف بلند مدت خود دست یابد(دیوید،مترجمان ؛ پارسائیان و اعرابی، ۱۳۷۹،ص ۲۳).
برنامه ریزی استراتژیک : برنامه ریزی استراتژیک از دیدگاه ناگل روش منظمی است که فراگرد مدیریت استراتژیک را پشتیبانی و تایید می کند و متضمن همه اقداماتی است که به تعریف اهداف و تعیین استراتژی مناسب برای دستیابی به آن برای کل سازمان منجر می شود (گروهی از اساتید مدیریت ؛مجموعه مقاات ،۱۳۷۲، ترجمه منوریان ،ص ۳۰).
فرهنگ : فرهنگ در معنای گسترده آن معادل سبک و روش زندگی است و برخی دیگر فرهنگ را اندیشه ها و ارزش خا تلقی می کنند(چلبی ،۱۳۷۵،ص ۵۴).برخی هم فرهنگ را به عنوان منظومه ای نسبتا منسجم ، مشتمل بر اجزای غیر مادی شامل ارزش ها، هنجارها، باورها، اعتقادات،آداب و رسوم، دانش و اطلاعات رایج، هنرها وهمچنین اجزای مادی شامل کااهای مصرفی، ابزار، فناوری، و میراث های فرهنگی نسبتا مشترک اجتماع تلقی می کنند(پناهی، ۱۳۷۶،ص ۵۰).
فرهنگ سازمانی : دنیسون (۱۹۹۷) معتقد است که ارزش های اساسی، باورها و مفروضاتی که در سازمان وجود دارند، الگوهای رفتاری که از بین این ارزشهای مشترک ناشی می شود و نما دهایی که مبین پیوند بین مفروضات و ارزش ها و رفتار اعضای سارمان اند ، فرهنگ سازمانی نامیده می شود.
فصل دوم:
مبانی نظری و
ادبیات پژوهش
بخش اول
برنامه ریزی استراتژیک
۲-۱-۱- مقدمه
بدون شک یکی از ملزومات اساسی سازمانها برای رشد و پیشرفت، استفاده از فنون برنامهریـزی و داشتن برنامه های دقیق و عملیاتی است. در حالی که در گذشته، از برنامه ریزیهای سالیانه و کوتاهمدت و در برههای دیگر از برنامه های پنج ساله استفاده میگردید، امروزه استفاده از برنامه ریزی راهبردی در سازمانها به عنوان یکی از اصول مسلم رشد و تعالی سازمانی پذیرفته شده است. تفاوت عمدهی برنامه ریزی راهبردی با سایر برنامه ریزیها که در گذشته انجام میپذیرفت، در توجه به نقش محیط و تأثیرات آن بر روی سازمان میباشد. برنامه ریزی راهبردی به نوعی برنامهی تمام بخشهای سازمان را به صورت یکپارچه درمیآورد. از سوی دیگر، مقولهی ارزشها یکی از مهمترین و اساسیترین موضوعات امروز سازمانها به شمار میرود. امروزه اکثر سازمانها در کنار چشمانداز و رسالت، به ارزشهای اساسی خود اشاره نمود و اعلام مینمایند که توجه ویژهای به نهادینه شدن این ارزشها در سازمان دارند. حال این سؤال مطرح میگردد که سازمانها چگونه خواهند توانست به این مهم عمل نمایند. آنچه در مرحله اول به ذهن متبادر میگردد این است که سازمان بایستی در نگاه خود به موضوعات گوناگون تجدید نظر نموده و هنگام تدوین برنامه ریزیهای راهبری خویش، توجه ویژهای به مقولهی ارزشها نماید؛ به گونه ای که تصمیمات و برنامه ریزیهایش را در زیر چتر ارزشهای خود به انجام برساند. پس نقش تفکر و برنامه ریزی راهبردی در سریان یافتن ارزشها در کل سازمان واضح و غیرقابل انکار است. بنابراین به نظر میرسد اگر سازمانی در پی آن است تا به عنوان الگوی یک سازمان ارزشمدار مطرح گردد، چارهای جز ایجاد تغییرات بنیادین در تصمیمات و برنامه ریزیهای راهبردی خویش ندارد.
۲-۱-۲- استراتژی و مدیریت
واژه «استراتژی»[۱]از کلمه یونانی «استراتگوس»[۲] گرفته شده که دقیقاً به معنی ژنرالی است که در مقام فرماندهی ارتش قرار دارد و «جیمز براین کوبین» از مدرسه بازرگانی «اموس تاک»[۳] پس از تشریح واژه هایی که در مورد استراتژی بکار رفته است چنین میگوید: «در گذشته های دور واژه استراتگوس به وظیفه و نقش یک ارتش اشاره داشت و سپس مفهوم هنر ژنرال به آن اطلاق گردید که حاکی از مهارت های روانشناختی و رفتاری است که به کمک آنها وی چنین نقش و وظیفه ای را تقبل مینماید».
این واژه در زمان بریکلس (۴۵۰ پیش از میلاد) به معنی مهارت مدیریت (اداره امور، رهبری، سخنوری، قدرت) بکار میرفت و در زمان اسکندر (۳۳۰ پیش از میلاد) به عنوان مهارت در بکارگیری نیروها برای غلبه بر مخالفان و ایجاد نظام حکومت جهانی مورد اشاره قرار میگرفت (کویین و دیگران، مترجم صابتی، ۱۳۷۳، ص۳).