که به این هلهله و صوت و صلا می آید
نوبت فلسفه و پرت و بلا می آید
که خران حضرات وکلا می آید
زود بفروش که فردا (نیکلا) می آید
بعد شیرینی و ظرف شکلا می آید
که به این (هروله) و هول و ولا می آید
سنگباران نکنی،قحط و غلا می آید
چه دهانی که از او بوی خلا می آید
ریش پف کرده و با صلّ علی می آید
کی خر ما بدر از این گل ولا می آید
(دیوان شهریار ۱۳۸۹: ۱۲۷۳)
امّا همان گونه که در قبل ذکر گردید،اندیشه مسلّط سیاسی در این دهه،ایده های سوسیالیستی و تفکر چپ گرا بود،سرایندگان این دوره اکثرا” شعرشان در خدمت رواج این اندیشه قرار داشت ،نشریات رنگارنگ به همراه نویسندگان ایرانی که گاه خود مطلبی می نوشتند و گاهی نیز آثار نویسندگان روسی را ترجمه می کردند همگی به تثبیت این تفکّر در جامعه ایرانی کمک می نمودند،از نظر سوسیالیست ها،نویسندگان و شاعران رهبران واقعی جامعه به حساب می آمدند و همین اندیشه باعث می شد که روشن فکران و اندیشمندان جذب این آرا شوند. مجله(پیام نو) یکی از این نشریّات بود که بسیاری از روشن فکران را جذب خود کرده بود (پیام نو) همان مجله ای است که از اشعار نیما بسیار استقبال می کرد در این نشریه علاوه بر شعرهای فارسی ،آثاری از شاعران روس نیز ترجمه می شد،به عنوان نمونه شعر زیر از (نکراسوف) شاعر روسی ذکر می گردد:
گوش کن هنگام خفتن شب برخیز
خود تو می دانی چه وضعی گشته آغاز
شرم کن زین خواب خر گوشی بپرهیز
وین قفس بشکن که باید کرد پرواز
هر که داد هوش و استعداد و نیرو
مردم با عزم قوی روح دل آگاه
در چنین آشوب و غوغا و هیاهو
خواب را ندهد به چشم خویشتن راه
خود گرفتم به صد فرض محال
همچو من نابغه نامد به وجود
زین نبوغ و هنر و فضل و کمال
چون که کار وهدفی نیست چه سود
وه چه فکری ،هم هدف داری تو هم کار
خیز و رعد آسا بر آر از سینه فریاد
چشم دل واکن که باید گرد پیکار
بر علیه این فساد و جهل و بیداد
(قهرمان،۱۳۲۱:۳۱)
در نهایت در این شعر :شاعر می پذیرد که کار او غزل سرایی و آفرینش اثر هنری نیست بلکه او باید در خدمت جامعه و طبقات محروم باشد .
با دقّت و تأمّل در این شعر که چند بیت آن بیشتر ذکر نگردیده است به روشنی تاثیر این اشعار را در برخی سروده های این دهه می توان یافت مثلا: اگر به مقدمه هوشنگ ابتهاج در کتاب (سراب) دقت شود معلوم می شود که این گونه ترجمه ها و اشعار که از شاعران روس ترجمه شده است تا چه اندازه شاعران این دهه را زیر نفوذ و سیطره ی القائات خود قرار داده است.«در رزمی که تو هستی خویش را بر سر آن گذاشته ای،من خاموش مانده ام و هر گاه که لب به سخن گشوده ام ،آوازم گناه خاموشی مرا گران تر و نابخشودنی تر نموده است …به هنگامی که نگاه آزاد مردان کشور من از پشت میله های زندان شعله می کشید،من برای نگاهی شعر ساخته ام که در آن عشق و هوس ترانه می زد و می رقصید،به هنگامی که گرگان خون آشام،گروه گروه مردان وزنان و کودکان را به کشتارگاه های جنگ و ستیز می کشانید،من بر فراز عشق های خویش گریسته ام،من دلی را که در انگشتان عشق های ناسپاس، فشرده و خونین شده ،به عشق مردم می سپارم و در این عشق بزرگ زنده می مانم،من این خاموشی ننگ آلود را خواهم شکست و مرغ آواز را از دل پیچیده و سیاه این جنگل پرواز خواهم داد،با این پیمان دستت را می فشانم». (ابتهاج،۱۳۳۰: ۴)
هر چند که این مقدمه از هوشنگ ابتهاج در کتاب (سراب) با اشعاری که به قول خودش (برای گل های یاس وشبهای مهتابی)سروده بود هیچ گونه هماهنگی و تناسبی نداشت امّا بعد از آن شاهد آنیم که شاعر تغزلی با منتشر ساختن کتاب (شبگیر) به وعده ی خود عمل می نماید و شروع به سرودن اشعار سیاسی می نماید، شعر ( کاروان) از مجموعه ی شبگیردر واقع بیانیه ابتهاج برای ورود به اشعار سیاسی است:
دیرست،گالیا!
در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان
دیگر ز من ترانه ی شوریدگی مخواه
دیرست گالیا،به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟…آه
این هم حکایتی است
امّا، در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولّدت
تو بیت شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو، ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت، روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز