کوه هستی
«تو را تا کوه هستـی پیش بـاقـی است جواب لفظ ارنی لن تـرانـی است»
همان، بیت۱۹۲، ص۱۳۳
«تجلـی گـر رسـد بـر کـوه هستـی شود چون خـاک ره هستی ز پستی»
همان، بیت۱۹۴، ص۱۳۴
دکتر سجّادی می گوید: «کوه هستی اشاره به خود بینی است».[۱۰۳۰]
۲-۲۴. «گ»
گلخن
«گهـی از خـوی خـود در گلخنـم من گهـی از روی او در گلشـنـم مـن»
همان، بیت۹۹۷، ص۵۹۸
لاهیجی می گوید: «به حسب ظهور صفات بشری، در گلخن طبیعت ساکنم»[۱۰۳۱] . یعنی مراد از گلخن، طبیعت است که سبب ظهور صفات بشری می شود.
دکتر سجّادی معتقد است که گلخن، «در ادب عرفانی کنایه از نفس امّاره و دنیا و تن آدمی است».[۱۰۳۲]
گنج مخفی
«عـدم در ذات خود چـون بود صافی از او بـا ظاهـر آمـد گنج مخفـی»
شرح گلشن راز، بیت۱۳۷، ص۹۴
«حـدیث «کنت کنـزاً» را فـرو خـوان کـه تـا پیـدا ببینـی گنـج پنهـان»
همان، بیت۱۳۸، ص۹۴
مراد از گنج مخفی، هستیِ مطلق است.[۱۰۳۳]
ابیات بالا اشاره به حدیث قدسی «کنت کنزاً مخفیّاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»[۱۰۳۴] یعنی: من گنجی پنهان بودم؛ پس دوست داشتم شناخته شوم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
دکتر سجّادی معتقد است «گنج، مقام عبودیت را گویند. بر مقام وصول و فنا نیز اطلاق می شود».[۱۰۳۵]
۲-۲۵. «ل»
لا ابالی
«خـرابـات از جهـان بی مثالی است مقـام عـاشقـان لا ابـالـی است»
همان، بیت۸۴۰، ص۵۲۵
«جنـاب کبـریـایی لا ابـالی است منـزّه از قیـاسات خیـالـی است»
همان، بیت۵۴۷، ص۳۷۱
«ملاحت از جهـان بـی مثـالــی در آمـد همچـو رنـد لا ابـالــی»
همان، بیت۶۲۳، ص۴۰۷
دکتر سجّادی می گوید: «لا ابالی، کنایه از بی اعتنایی به دنیا و بی اعتباری آن است. مقام لا ابالی، مقام قطع علاقه از دنیا و بهره های آن می باشد».[۱۰۳۶]
به اعتقاد دکتر یثربی این کلمه اشاره به این حدیث قدسی دارد: «هؤلاء فی الجنّه و لاابالی بمعاصیهم و هؤلاء فی النّار و لاابالی بطاعتهم »[۱۰۳۷]، «به این معنی که در اصل آفرینش گروهی از انسان ها برای دوزخ آفریده شده اند و گروهی دیگر برای بهشت، و عمل آنان در این دنیا هیچ نقشی در سرنوشت آنان ندارد».[۱۰۳۸]
دکتر انصاری می گوید: «لا ابالی، بی باکی و بی قیدی؛ رندی که بی خیال از پیشامدهاست.» [۱۰۳۹]
لامکان
«خرابـات آشیـان مـرغ جـان است خـرابـات آستــان لامکـان است»
شرح گلشن راز، بیت۸۴۱، ص۵۲۶
در شرح گلشن راز آمده است: «آستان لا مکان، توحید ذاتی است؛چون اوّل به توحید صفاتی می رسند و از آن جا به توحید ذاتی؛ و تا از آستانه نگذری قدم در خانه نتوان نهاد».[۱۰۴۰]
به اعتقاد دکتر سجّادی «لا مکان، از اوصاف سلبیه حق، و از اوصاف جواهر مجرده است».[۱۰۴۱]
دکتر صارمی در این باره می گوید: «عالم غیب و عالم ارواح و ملکوت است که کس را بدان دسترس نیست و زمان و مکان بر نمی تابد:
سلطان عالی حضرتی برتر ز نور و ظلمتی در پرده های عزّتی در لا مکان سبحانه
چون عاشق از هستی خویش در گذرد و در جانان محو شود، از مکان رهایی می یابد و در لا مکان به بقا دست می یابد».[۱۰۴۲]
لا هوت
«اگر یـابی خـلاص از نفس نـاسوت در آیـی در جنـاب قـدس لاهـوت»
شرح گلشن راز، بیت۹۳۳، ص۵۶۶
لاهیجی گوید: «لاهوت»، حقیقت وحدت که در تمام اشیا ساری است و جریان دارد و بر وزن مفعول (به جهت مبالغه) است لاهوت از لاه یلیه لیهاً گرفته شده است و به معنای احتجاب و استتار است و به این جهت ذات و حقیقت را لاهوت نامیده اند که از دیده اغیار محجوب و مستور گشته و یا آن که در صورت مظاهر مستور شده است.[۱۰۴۳]
دکتر سجّادی می گوید: «لاهوت، عالم لاهوت، صقع ربوبی در نزد عارفان اشاره به حیات ساری در ممکنات است که ناسوت محل آن است؛ بر این اساس که عالم لاهوت حاکم بر عالم ملکوت و یا واسطه، حاکم بر ناسوت است و فیض از لاهوت به ناسوت می رسد».[۱۰۴۴]
برتلس ذات احدیت را به اعتبار اسقاط جمیع نسبت هویت و رتبت غیریت، لاهوت می داند.[۱۰۴۵]
به اعتقاد نیکلسون دو نوع طبیعت وجود دارد: ۱- طبیعت الاهی(لاهوت) ۲- طبیعت انسانی(ناسوت)
«این دو اصطلاح از مسیحیان سریانی گرفته شده است که برای نشان دادن دو طبیعت مسیح از آن استفاده شده است. حلاج در توصیف اتحاد لاهوت و ناسوت - یا آن گونه که او خود غالباً به کار می برد: روح الاهی و روح انسانی - اصطلاح حلول را به کار می برد.
حلاج می گوید:
منزه باد آن که ناسوتش راز روشنایی لاهوتش را آشکار کرد
پس آن گاه در میان آفریدگان خویش آشکار شد در چهره ی خورندگان و نوشندگان»[۱۰۴۶]
بیت اول اشاره به حضرت آدم (ع) و بیت دوم اشاره به حضرت مسیح (ع) دارد.
ایزوتسو می گوید: به آن اندازه از حیات (کلّی) که در اشیا ساری و جاری است، لاهوت گفته می شود».[۱۰۴۷]
لب
پروژه های پژوهشی در مورد فرهنگ اصطلاحات عرفانی گلشن راز و شرح آن ...